⭕️ده ماه بود ازش خبرى نداشتیم. مادرش مىگفت: "خرازى! پاشو برو ببین چى شد این بچّه؟ زنده است؟ مرده است؟"
مىگفتم: "کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگى دارم خانم. جبهه که یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟"
رفته بودم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبهها گفت حسین خرازى رو دعا کنید.
اومدم خونه. به مادرش گفتم. پرسید: "حسین ما رو مىگفت؟"
گفتم: "چى شده که امام جمعه هم مىشناسدش؟"
نمىدونستیم فرمانده لشکر اصفهان است!
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف میزدن. پیرمرد میگفت: "جوون دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟"
حاج حسین خندید. اون یکی دستش رو آورد بالا. گفت: "این جای اون یکی رو هم پر میکنه! یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.
🔹پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی لشکر؟"
حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟"
گفتم: "حاج حسین خرازی!"
راست نشست. گفت: "حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟!"
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
⭕️سکانس یک:
حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و میخواست بره قرارگاه. از یک رانندهی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو میشست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!
وقتی حسین رفت راننده هنوز نمیدونست چه کسی رو خیس کرده!
⭕️سکانس دو:
- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!
- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال ۶۵ با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطرهای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.
- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.
من آن رانندهی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
🔸مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
👤شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🗓به مناسبت ۸ اسفند، سالروز شهادت #شهید_حسین_خرازی
@Afsaran_ir
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: "بابا! من حوصلهم سر رفته."
گفتم: "چی کار کنم بابا؟"
گفت: "منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم."
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: "من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!"
#شهید_حسین_خرازی
#خاطرات_شهدا
@Afsaran_ir
❤️با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند بهمان.
سر یک آبراه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید: «چه خبر؟»
آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود.
حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم، مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.»
پرسید: «پس کی #نماز می خونی؟» گفتم: « همون عصری»، گفت: « بیخود»
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
⭕️سکانس یک:
حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و میخواست بره قرارگاه. از یک رانندهی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو میشست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!
وقتی حسین رفت راننده هنوز نمیدونست چه کسی رو خیس کرده!
⭕️سکانس دو:
- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!
- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال ۶۵ با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطرهای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.
- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.
من آن رانندهی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
🔸حق با من بود. هر وقت فکرش را میکردم میدیدم حق با من بوده؛ ولی چیزی نگفتم. بالاخره فرمانده بود. یکی دو ماه هم بزرگ تر بود. فکر کردم «بذار از عملیات برگردیم، با دلیل ثابت میکنم براش.»
🔹از عملیات برگشتیم. حسش نبود. فکر کردم «ولش کن. مهم نیست. بی خیال»
🔸پشت بیسیم صداش می لرزید. مکث کرد. گفتم «بگو حاجی. چی میخواستی بگی؟»
🔸گفت: «فلانی! دو سال پیش یادته؟ فلان جا؛ حق باتو بود. حالا که فکر میکنم، میبینم حق با تو بوده. من معذرت میخوام ازت!»
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir
🔸دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خونه.
عصر نشده، گفت: "بابا! من حوصلهم سر رفته."
گفتم: "چی کار کنم بابا؟"
گفت: "منو ببر سپاه، بچهها رو ببینم."
بردمش. تا ده شب خبری نشد ازش. ساعت ده تلفن کرد، گفت: "من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره!"
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
🔺الانم مسئولی داریم که حاضر نیست از خونهش بیاد بیرون و وظیفهش رو انجام بده، مبادا که بیمار نشه!!!
از کجا به کجا رسیدیم؟
@Afsaran_ir
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
🔸مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
👤شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🗓به مناسبت ۸ اسفند، سالروز شهادت #شهید_حسین_خرازی
@Afsaran_ir