eitaa logo
آفتابگردان‌ها
521 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به مادر نشسته با دل خون پای پنجره بیرون می‌آورد سری از لای پنجره چشم‌انتظار یک پسر شصت‌ساله است ردّ نگاه مانده به هر جای پنجره از بس مدام پنجره را بست و باز کرد دیگر به حرف آمده لولای پنجره دیگر به حرف آمده و جیغ می‌کشد دیگر شکسته بغضِ ترک‌های پنجره مادر بخواب ما خبرت می‌کنیم اگر آمد کسی به شوق تماشای پنجره مادر تکان نمی‌خورد و بغض می‌کند بغضی برای قصه‌ی فردای پنجره @Aftabgardan_ha
بیا که بی تو فقط سایه همنشین من است به مرگ دلخوشم اکنون که در کمین من است دلم خوش است به آواز عاشقانه‌ی خویش که آن چه می‌شکند بغض را، طنین من است منم که تحفه برایت نداشتم جز شعر و شاخه‌های گلی که در آستین من است وطن برای من ای عشق جز حریم تو نیست کدام خطّ افق مرز سرزمین من است؟ دلم خوش است که از راه می رسی اما غزل گواه نفس‌های واپسین من است @Aftab_gardan_ha
نگاه کردم و دیدم گلی که بود نبود همان که پنجره را با تو می‌گشود نبود به فکر رفتم و بالاتر از خیالاتم به عمق فاجعه که فرصت فرود نبود پریده بودی و از چشم خیس پنجره، رنگ پریده بود، رخ آسمان کبود نبود نشست قاصدکی تا مرا نظاره کند ولی اتاق جز آوار آه و دود نبود تو رفته بودی و چشمی به زخم خو نگرفت برای دیدن من هیچ کس حسود نبود دوباره آمدم از فکر رفتنت بیرون سراغ بوی تو رفتم ولی نبود، نبود میان بود و نبودت دلم دوباره شکست  گلی که گوشه‌ی مویت همیشه بود، نبود و رفت قاصدکی که نشست بر سنگم برای رفتن ازین سوگواره زود نبود @Aftabgardan_ha
جز تویی که همیشه در سفری همه در فکر آمدن بودند دلخوشی‌های ساده‌ی دنیا همه یک روز مال من بودند هر طرف را نگاه می‌کردم همه از رفتن تو می‌گفتند پنجره، پله‌ها، در و دیوار همه با کوچه هم‌سخن بودند رفتی و قطره قطره آب شدم کوه بودم ولی خراب شدم گفته بودی که نسل در نسلت همه فرهاد کوهکن بودند گر چه دنیا برای من می‌بافت دستکش‌های تازه‌ای اما دست‌هایت نبود و هر پاییز دست‌هایم چه بی وطن بودند دست بر صورتم کشیدم باز من در آیینه پیرتر شده‌ام این لب و چشم و بینی و ابرو روزگاری چقدر زن بودند @Aftabgardan_ha
نذر به روی نیزه‌های خون‌چکان تا دید سرها را مزیّن کرد با خون شهیدان بال و پرها را عصای معجزه ای کاش بود و لحظه‌ای زینب از آن سیلاب خون رد می‌شد و موج خطرها را ... اگر چه قلب‌ها در شعله‌گاه خیمه‌ها می‌سوخت ولی خاموش کرد آن روز با اشکش شررها را زمان خطبه خواندن سوره‌ی زلزال بر لب داشت که ویران کرد کاخ صاحبان سیم و زرها را تمام واژه‌هایش را خلیلانه به میدان برد همه دیدند آن‌جا جنگ بت‌ها و تبرها را چنان در اربعین از شام تا کرب و بلا امد که لبریز از محرم کرد بعد از آن صفرها را به میدان شهادت با نگاهی غرق زیبایی به رسم او فرستادند مادرها پسرها را فرستادند تا عصیان آتش را سپر باشند همان آتش که می‌سوزاند با هم خشک و ترها را بگو راوی! بگو از اوج رویای سبک‌بالان بگو، بیدار کن از خواب سنگین کور و کرها را ببین دنیا! به دور گنبد خورشیدِ شام امروز قمرها را قمرها را قمرها را قمر ها را سری روی زمین در سرزمین عشق جا مانده گرفته این خبر این روزها راس خبرها را اذان از گنبد و گلدسته‌اش وقتی که می‌آید چه زیبا می‌کند در شام ظلمانی سحرها را نماز او نشسته پایداری کرد آن شب که به روی نیزه‌های خون‌چکان می‌دید سرها را @Aftabgardan_ha
سفر از سکوت پر بود، که صدای باد پیچید همه‌جا به رقص آمد، گل و بوته، سرو با بید درِ گوشِ دشت و جنگل، خنکای باد می‌خواند چه شنیده بود شالی؟ که به دست باد رقصید چه شنید رود از ماه؟ چه شنید پیش ماهی؟ چه گذشت بین آنها؟ که به غیرِ کوزه نشنید شب و رقص نورِ شب‌تاب، کف و سوت جیرجیرک خبری که قاصدک داشت، غزلی که چشمه جوشید کلمات غنچه کردند، سرِ شاخه‌ی درختان و ستاره -حرف روشن- به سکوت دشت بارید گل و برگ و ناودان‌ هم همه شعر می‌چکیدند و رسید ابری از راه، به کویرْ شعر پاشید به سکوت خو گرفتم، کلمات میوه دادند سرِ هر درخت، گنجشک، غزلی جدید می‌چید به سکوت خو گرفتم، وسط کلام دریا وسط کلام باران، وسط کلام خورشید ... @Aftabgardan_ha
تقدیم به باز هم از درد می‌پیچد به خود مانند تاک از نگاهش خوشه‌ی انگور می‌ریزد به خاک می‌درخشد گردی خورشید بر پیشانی‌اش مهر می‌گیرد پیاپی بوسه‌هایی تابناک بین محراب عبادت بارها از حال رفت بارها فریاد زد روح‌القدس روحی فداک آب می‌خواهد بنوشد، ناگهان تب می‌کند چون که می‌افتد به یاد ماجرایی سوزناک دانه دانه می‌شود زنجیرهایش را شمرد یادگاری از اسارت مانده دستی چاک چاک چهره‌اش از زهر، زرد و سینه‌اش از درد، داغ در شهادت با عمویش داشت وجه اشتراک @Aftab_gardan_ha
یا گيسوانِ رهای تسبیحم در مناجات‌ها رهایم کرد اشک‌های نشسته در چشمم بی‌صدا آمد و صدایم کرد جاده بن‌بست، راه‌ها بسته بال و پر بسته، از جهان خسته به تهِ خط رسیده بودم که با ابوحمزه آشنایم کرد من که عمری شکسته‌پر بودم من که آواره پشتِ در بودم غربتِ او، غمِ اسارتِ او بیش از پیش مبتلایم کرد چه کسی گفته است بیمارست؟ چه کسی گفته مردِ میدان نیست؟ ماند تا راویِ بلا باشد ماند و مشتاق کربلایم کرد بزمِ شیطان کجا صحیفه کجا؟ او کجا مجلسِ خلیفه کجا؟ گرمِ این روضه بودم و ناگاه دفترِ شعرِ من صدایم کرد من کجا، روضه‌ی محرّمِ او؟ من کجا، درکِ داغ و ماتمِ او؟ من کجا و نوشتن از غم او؟ مطمئنّا خودش دعایم کرد @Aftab_gardan_ha
صلی الله علیک یا چشم‌هایت دو رود شورانگیز، سینه‌ی غرق آتشت دریاست لب خشکت -حدود سی سال است- وارث داغ‌های کرب و بلاست کوهی از خاطراتِ شعله‌وری، آب هم می‌زند تو را آتش اشک‌های مدامِ هر روزت، جلوه‌ی کل یوم عاشوراست تو علی هستی و شبیه علی، مرد میدان فتنه‌ها هستی در هیاهوی کارزار نفاق، دست‌های تو ذوالفقار دعاست هر قیامت شکوه افلاک است، هر قعودت شرافت خاک است آسمان‌زاده‌ای و سجده‌ی تو سببِ اتّصالِ ارض و سماست کربلا اوج لطف معبود است، پیش چشمان عارفانه‌ی تو و تو هم مثل عمه‌ات زینب(س)، هرچه آن روز دیده‌ای زیباست @Aftab_gardan_ha
آسمان‌ها و زمین مومنِ برهان تو اند ابر و باد و مه و خورشید مسلمان تو اند در سرم گرم طوافت شده‌ام بیت به بیت واژه‌ها مُحرم منظومه‌ی چشمان تو اند سبز دامان بهاری و زمستان‌زده‌ایم و زمستان‌زده‌ها دست به دامان تو اند گاه مانند شهابیم که سرگردان است شاعران در دل شب بی سر و سامان تو اند ما سراپا به تماشای تو چشمیم ای عشق چشم‌هایی که همه گوش به فرمان تو اند @Aftab_gardan_ha
شبِ نبودن تو قد کشیده است کنارم شبی که سایه دوانده‌ست روی صبر و قرارم شبی که آمده از روزهای خاطره‌خیزت شبی که آمده از انتظار روزِ شمارم شبی که آمده با آیه‌های وحشت و حیرت شبی که آمده تا پلک روی هم نگذارم شبی که آمده با ابرهای دلهره‌زایش که من دوباره بترسم، که من دوباره ببارم شبِ نبودن تو مردنی‌ست سخت و نفس‌گیر شبِ نبودن تو شیونی‌ست روی مزارم تو نیستی که ببینی شب نبودن خود را تو نیستی که بگویی چگونه تاب بیارم خزان خزانِ بزرگی‌ست بی‌مروّت و بی‌رحم تو نیستی، خبری نیست از امید بهارم شبِ نبودن تو، آه این همیشه‌ی غمگین شبِ نبودن تو، آن شبی که دوست ندارم @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر: #بی_تو_نبودن شاعر: #جواد_شیخ_الاسلامی انتشارات: #شهرستان_ادب
چه در خوش‌خدمتی‌شان خوب می‌کوشند بعضی‌ها لباسی را که دشمن دوخت می‌پوشند بعضی‌ها هنوز این فتنه بیدار است، بیدار است، پنهانی‌ست نه خوابیدند بعضی‌ها، نه بیهوشند بعضی‌ها «شتر دیدی ندیدی» چیست؟ وقتی باز می‌بینیم هنوز از بچه‌اُشتر شیر می‌دوشند ‌بعضی‌ها خدا را شکر قیصرهایمان هستند و برجایند چه باک از این که خود را مفت بفروشند بعضی‌ها؟ نگو، این‌ها پیِ وهم‌اند، حرفت را نمی‌فهمند به اين دلخوش نبايد شد كه خرگوشند بعضی‌ها اگر اينان نمی‌خواهند از این بیراهه برگردند قضاوت با شما؛ جويند يا لوشند* بعضی‌ها؟ * لوش: گِل و لای تهِ جوی‌ها. از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
سوختيم از داغ غفلت، سوختيم ای خام‌ها! دانه‌ها را چيده‌اند اما به سوی دام‌ها هر که پای برگه‌ها را، مست امضا می‌کند پای خون را باز خواهد کرد در حمام‌ها اين جماعت نيست! جمعی از فراداهای ماست! ساز خود را می‌زند تکبيرة‌الاحرام‌ها ای مسلمان! دين نداری لااقل آزاده باش کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام‌ها راه سختی پيش رو داريم بعد از کربلا سنگ‌ها در کوفه‌ها، دشنام‌ها در شام‌ها آه اگر مولا چراغ خيمه را روشن کند آه اگر روشن شود تاريکی ابهام‌ها آه از آن بزمی که بعد از لقمه‌های چرب و نرم جام‌های زهر می‌نوشيم از «برجام»ها تيغ شعرم تيز شد اما غلافش می‌کنم موسم صلح و سکوت است و زبان در کام‌ها @Aftab_gardan_ha
به ایستادگی ای چارفصل میهنم! ای منحصر به فرد! تقویمِ تو خزانیِ دژخیمِ دوره‌گرد آخر چه بود سهم تو از آن همه نبرد؟ جز غصه روی غصه و جز درد روی درد دریا به گِل نِشست تو را، کوه گریه کرد باید برای این همه اندوه گریه کرد ای آبْ رفته پیکر در گردش زمان! تاریخ توست بستر طغیان این و آن باریده بود بر سرمان ظلم بی امان تا رایت قیام به پا خاست ناگهان از مشرق حماسه خروشی دگر دمید ذلّت به غرب آمد و ظلمت به سر رسید ظلمت به سر رسید، ولی بیم شب به جاست سرمای مرگ نیست اگر، سوز تب به جاست آتش به جا هنوز برادر! حطب به جاست از بنگِ کفر، نشئگی بولهب به جاست امّا خوشیم باور ما مانده با علی سرداده‌ی ولایت اوییم، یاعلی عمری‌ست پای باورمان ایستاده‌ایم سرچشمه‌ی ارادت و کوه اراده‌ایم جز در مسیر دین و وطن جان نداده‌ایم چشم‌انتظارِ روشنیِ صبح جاده‌ایم چیزی به چشم روشنیِ ما نمانده است چیزی دگر به آخر دنیا نمانده است ای خونِ در مصافِ ستم، دم به دم به جوش! ای موجِ پرتلاطمِ همواره در خروش! چشمِ به راهِ آمدنش منتظر! به هوش! دارد صدای پای کسی می‌رسد به گوش بر ماست هم برای ظهورش دعا کنیم هم جان به راهِ آمدن او فدا کنیم @Aftab_gardan_ha
شمع‌هایم دوستان زیادی پیدا کرده‌اند هر سال این موقع، شیک‌ترین لباس‌هایشان را می‌پوشند و سوار بر کیکی مجلل جلوی چشمانم اشک می ریزند. هر سال همین ساعت عقربه‌ها قدم‌هایت را بلندتر می‌شمارند تا مرا از سکون قاب عکس بیرون بیاورند تا آخر شب رقص عقربه‌ها را فراموش می‌کنم و تو انتظارم را سرِ پا نگه می‌داری تا شاید لبخند درون آن عکس کمی واقعی‌تر به نظر برسد ای کاش این آلزایمر لعنتی تا فردا من را نمی‌شناخت… @Aftab_gardan_ha
تاب و تبش تا‌به‌تاست مرد غریبه روز و شبش جا‌به‌جاست مرد غریبه زندگی‌اش را گرفته است به دندان یکسره در دست‌ و‌ پاست مرد غریبه شام شبش نان خشک و صندلی‌اش سنگ خواب و خورَش بی‌ریاست مرد غریبه خسرو و تیمور یا که کورش و نادر نام جدیدش گداست مرد غریبه خیره شدم... چشم‌هاش آینه بودند وه که عجب آشناست مرد غریبه فریادش لای بوق و همهمه گم شد مرگش هم بی‌صداست مرد غریبه @Aftab_gardan_ha
دنیا جهنم می‌شود حتی بهارش وقتی بفهمد بی‌ثمر بود انتظارش چون غنچه‌ای پژمرده در گلدان خانه‌ست دختر اگر بابا نباشد در کنارش دختر که نان هر شبش لبخند باباست بوسه‌ست بر دست پدر هر روز کارش در دلبری شیرین‌زبانی قهرمان است هر بوسه از بابا مدال افتخارش دختر اگر بیمار شد بابا طبیب و بابا اگر تب کرد دختر بیقرارش آه از زمانی که سفر در پیش باشد غم سایه‌گستر می‌شود بر روزگارش آه از زمانی که سفر پایان نگیرد از او سوال و اهل خانه شرمسارش ای کاش تنها این مصیبت باشد ای کاش در دست نامحرم نیفتد گوشوارش @Aftab_gardan_ha
نشستم تا بگویم شعرهای آخرم را هم بریزم اشک‌های آخر چشم ترم را هم که بودم؟ شاعری که شعرها بال و پرش بودند تو سوزاندی مرا، آتش زدی بال و پرم را هم بزن، آتش بزن، خاکسترم کن، عشق کن، اصلا رها کن در میان بادها خاکسترم را هم تو با چشم سیاهت تیره کردی بخت شعرم را نه تنها این غزل را، شعرهای دیگرم را هم سپردم به فراموشی تمام حرف‌هایت را تمام حرف‌هایی که زدی پشت سرم را هم همین مرهم برای زخم‌های روح من کافی‌ست که مایل می‌شود این روزها سمت حرم راهم @Aftab_gardan_ha
محو در رفت و آمد مردم، در شلوغِ پیاده‌رو گم بود پیرمردی که در نفس‌هایش، ردّی از گَردِ پای مردم بود خیره بر کفش‌های برّاق و کفش‌هایی که خاک می‌خوردند با زبان سیاه و ساکت واکس با همه گرم در تکلّم بود کفش‌های دهن‌گشاد مدام خیره بر دست‌های او بودند کفش‌هایی که وصله می‌خوردند روی لب‌هایشان تبسم بود او ولی با نگاه غمگینش در نخ دخل و خرج خود می‌رفت هر زمان رفت وام بستاند حقِّ یک عدّه در تقدّم بود پای درس و کتاب فرزندش همه‌ی دسترنج خود را داد گاه باید به او کمک می‌داد پسرش که کلاسِ... چندم بود؟ دم هر سازمان و ارگانی دستگاهی‌ست جای او حالا پیرمردی که کلِّ عمرش را خیره بر کفش‌های مردم بود @Aftab_gardan_ha
از هر طرف وزیده به این بیشه بادها دارند می‌روند به باد اعتمادها خون کرده‌اند قلب درختان باغ را این ریشه‌های رفته به عمق فسادها ایمن نبوده ساحل ما هیچ لحظه‌ای از موج پر‌تلاطم بغض و عنادها از ظلم عده‌ای که دم از عدل می‌زنند باید کشید بر سر این عدل، دادها افتاده‌اند در پی دنیا مریدها سرگرم سجده‌های ریایی مرادها زجرآور است آخر این شاهنامه، آه وقتی تهمتن است اسیر شغادها اما همیشه در دل ما ناگسستنی‌ست زنجیر امتحان شده‌ی اتحادها @Aftab_gardan_ha
بس که از هر شاخه‌ای برگ جوان افتاده است چار فصلِ سال، گویی در خزان افتاده است وای بر ما تازه‌وارد‌ها که در میدان عشق هر طرف رو می‌کنی یک پهلوان افتاده است قهوه‌خانه، عصر یک روز بهاری، چای سبز چشم‌هایت باز هم در استکان افتاده است میز، میزِ سابق و مجنون همان مجنونِ قبل خاطرات کهنه‌ای هم نیمه‌جان افتاده است از خودم می‌پرسم اصلاً آن جوانِ سر به زیر از کجا در داستانِ عاشقان افتاده است؟ چشم وا کردم که دیدم قسمتی از پیکرم در مسیر بیرجند و اصفهان افتاده است عشق یعنی اشک‌هایی که به یادت نیمه‌شب روی برجک‌های توی پادگان افتاده است عمر شب‌های قشنگ زندگی کوتاه بود ماه روی پشت بام از نردبان افتاده است روزهای خوب در تقدیر ما بیچاره‌ها یا که خط خورده‌ست یا خط در میان افتاده است باز حافظ خواست با فال خوشی شادم کند من که می‌دانم گره در کارمان افتاده است خاطرات خوبمان کابوسمان شد... بگذریم! حرف‌هایم مثل چایی از دهان افتاده است @Aftab_gardan_ha
زمخت و سخت و گلوگیر لقمه‌ی نانش تکیده مثل ترک‌های خشک دستانش تمام راه، شبانگاه امید فردا را کشانده با همه درد پشت پیکانش غریب نیست ولی آنکه سفره‌اش خالی‌ست به جز خجالت و اندوه کیست مهمانش؟! شکست گُرزِ گرانی قد پدر را، حیف پدر که جنگ زمانی نکرد ویرانش همیشه او یل دوران خویش بوده، ولی هزار حیف که بابا گذشت دورانش بهار رفت و همان روز، مرگ خواند انگار نگاه سرد پدر را به خاک گلدانش @Aftab_gardan_ha
شاهد هر روزه‌ی درد و غمند آه چقدر آینه‌ها محکمند سنگ صبور همه‌ی مردمند گرچه برای غم مردم کمند ساده‌ترین حالت تنهایی‌اند سخت‌ترین مساله‌ی عالمند با همه‌ی طعنه زدن‌هایشان بیشتر از هر که به من محرمند ردّ نفس‌های تو در آینه با من و تنهایی من همدمند زود به تصویر تو دل بسته‌اند آینه‌ها سادگی آدمند سنگ بزن، کشتن من سخت نیست مرگ من و آینه مثل همند ... @Aftab_gardan_ha