eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
718 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ عهد و پیمان با امام زمان عج 🍃 داستان راننده کامیونی که... 🎙 حجت‌الاسلام عالی 🆔 @AhkamStekhare
CQACAgQAAx0CSmRjDAACPPphhi8bTCnv3Rnlpd2rur2zhI8YiQAC1gcAAsudkVE0wvJPs16WFSIE.mp3
3.28M
♨️مهمترین علت گرفتاری در برزخ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare
🎀 کودکان با هر چیزی یا کسی بازی کنند، با او دوست می‌شوند؛ ⬅️ اگر با والدین بازی کنند، با آنها همیشه دوست خواهند بود (در نتیجه از آنها الگوگیری می‌کنند.) ⬅️ اگر با غذا بازی کنند، باهاش دوست می‌شوند.(در نتیجه از آن بهره برده، و سوء تغذیه نمی‌گیرند.) ⬅️ اگر با کتاب بازی کنند، با او دوست می‌شوند.(در نتیجه همیشه به کتاب و درس خواهند بود.) ⬅️ اگر با تبلت و گوشی بازی کنند، رابطه کودک با اجسام بی‌روح و فضایی غریب و ناآشنا خواهد بود. (درنتیجه از ارتباط گیری صحیح با خانواده و هم‌سالان باز می‌مانند.) و.... 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کجا معلوم (عج) همین‌جایی نباشد که ما هستیم؟ 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت نهم ماشین به راه افتاد مدتی زمان برد تا به خانه عمه ام رسیدیم که در
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت دهم زنگ در را زدم و با عمه ام سلام و احوال پرسی کردیم فضای اتاق بسیار متفاوت با روستا بود کف سرامیکی ، مبل های کاج دار ، فرش های زینتی در این اتاق خبری از حیاط ،فضای سبز نبود که بتوان آزدانه در آن جا بازی کرد بعد از نشستن بر روی یکی از مبل ها کمی خوراکی خوردم چند دقیقه ای بعد عمه ام گفت اگر می خواهید وسایلتان در اتاق بگذارید و کمی استراحت کنید داخل اتاقردر گوشه ای نسشتم احساس بی حوصلگی کردم شهر حس خوبی بهم نمی داد مردمان این جا اصلا صمیمی و گرم نیستند بسیار جدی و سرد هستند عمه ام در سالن مشغول صحبت با مادرم بود گفت با حمید قرار گذاشته است تا شب با هم به رستوران برویم و در آن جا مهمانی داشته باشیم مادرم هم ساکت بود چیزی نگفت ساعت از چهار بعد ظهر گذشت هوای شهر خیلی گرم بود در خانه ی عمه ام از صبح کولر روشن بود در صورتی که در روستا همیشه باد خنک می وزید روژین دختر عمه ام از کلاس زبان آمد بی حوصله به نظر می رسید بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم به اتاقش رفت من جلو رفتم و با او سلام احوال پرسی کردم روژین دو سالی از من برزگتر بود حدود پانزده سال داشت عمه ام به مادرم و پدرم گفت شب با دوستانش در رستوران خیلی شیک قرار گذاشته است شب موقع رفتن لباس تازه ای به تن کردم دختر عمه ام مانتوی کوتاهی پوشید شال رنگی بلندی سرش کرد موهایش را کمی بیرون گذاشت عمه ام حجابش تغییر کرده بود دیگر مثل قبل چادر سر نمی کرد من چادرم را سر کردم و نگاهی به روژین کردم و گفتم مانتوی خیلی کوتاه هست پس چرا بلند تری نمی پوشی روژین سکوت کرد چیزی نگفت داخل آپارتمان رفتیم سوار ماشین شدیم رنگ ماشین را دوست نداشتم مشکی بود با وجودی که خیلی برق می زد اما با دلگیر بود بعد از گذشتن از چند خیابان کنار رستوران ماشین توقف کرد داخل رستوران که رفتیم افراد زیادی نشسته بودند و مشغول خوردن غذا های متنوع بودند ما هم در پشت میز بزرگی نشستیم نگاهم را به اطراف چرخاندم خانم های بد حجاب با مانتو های کوتاه آن جا بودند فکرم خیلی مشغول شد نمی دانستم باید چکار کنم تا آن ها این طور لباس نپوشند بعد از خوردن شام از رستوران بیرون آمدیم به دلیل شرایطی توضیح دادم نتوانستم از خوردن شام لذت ببرم بعد از این که خانه برگشتیم. ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت دهم زنگ در را زدم و با عمه ام سلام و احوال پرسی کردیم فضای اتاق ب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت یازدهم(پایانی) زنگ در را زدم و با عمه ام سلام و احوال پرسی کردیم فضای اتاق بسیار متفاوت با روستا بود کف سرامیکی ، مبل های کاج دار ، فرش های زینتی در این اتاق خبری از حیاط ،فضای سبز نبود که بتوان آزدانه در آن جا بازی کرد بعد از نشستن بر روی یکی از مبل ها کمی خوراکی خوردم چند دقیقه ای بعد عمه ام گفت اگر می خواهید وسایلتان در اتاق بگذارید و کمی استراحت کنید داخل اتاقردر گوشه ای نسشتم احساس بی حوصلگی کردم شهر حس خوبی بهم نمی داد مردمان این جا اصلا صمیمی و گرم نیستند بسیار جدی و سرد هستند عمه ام در سالن مشغول صحبت با مادرم بود گفت با حمید قرار گذاشته است تا شب با هم به رستوران برویم و در آن جا مهمانی داشته باشیم مادرم هم ساکت بود چیزی نگفت ساعت از چهار بعد ظهر گذشت هوای شهر خیلی گرم بود در خانه ی عمه ام از صبح کولر روشن بود در صورتی که در روستا همیشه باد خنک می وزید روژین دختر عمه ام از کلاس زبان آمد بی حوصله به نظر می رسید بعد از سلام و احوال پرسی با مادرم به اتاقش رفت من جلو رفتم و با او سلام احوال پرسی کردم روژین دو سالی از من برزگتر بود حدود پانزده سال داشت عمه ام به مادرم و پدرم گفت شب با دوستانش در رستوران خیلی شیک قرار گذاشته است شب موقع رفتن لباس تازه ای به تن کردم دختر عمه ام مانتوی کوتاهی پوشید شال رنگی بلندی سرش کرد موهایش را کمی بیرون گذاشت عمه ام حجابش تغییر کرده بود دیگر مثل قبل چادر سر نمی کرد من چادرم را سر کردم و نگاهی به روژین کردم و گفتم مانتوی خیلی کوتاه هست پس چرا بلند تری نمی پوشی روژین سکوت کرد چیزی نگفت داخل آپارتمان رفتیم سوار ماشین شدیم رنگ ماشین را دوست نداشتم مشکی بود با وجودی که خیلی برق می زد اما با دلگیر بود بعد از گذشتن از چند خیابان کنار رستوران ماشین توقف کرد داخل رستوران که رفتیم افراد زیادی نشسته بودند و مشغول خوردن غذا های متنوع بودند ما هم در پشت میز بزرگی نشستیم نگاهم را به اطراف چرخاندم خانم های بد حجاب با مانتو های کوتاه آن جا بودند فکرم خیلی مشغول شد نمی دانستم باید چکار کنم تا آن ها این طور لباس نپوشند بعد از خوردن شام از رستوران بیرون آمدیم به دلیل شرایطی توضیح دادم نتوانستم از خوردن شام لذت ببرم بعد از این که خانه خیلی خسته بودم دلم می خواست زود بخوابم اما خانواده ی عمه ام اهل خواب زود نبودند تا نیمه شب بیدار بودند ک فیلم تماشا می کردند وقتی بعد از چند ساعت به رخت خواب رفتم به آرامی چشمانم را بستم تا هیچ فکری سراغم نیاد فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم به کنار پنجره اتاق خواب رفتم وقتی آن رادباز کروم هوای آلوده در دهانم آمد و به سرفه افتادم چون من همیشه صبح در کنار پنجره نفس عمیقی می کشم و هوای تازه تنفس می کنم اما این بار بر عکس بود به آشبرخانه رفتم بعد از سلام و احوال پرسی به اهل خانه به عمه ام کمک کردم تا صبحانه را با هم بخوریم وسایل را روی میز چیدم پنیر ، کره ، شیر البته همه ی آن ها پاستوزیزه بود در صورتی که در روستا همه مواد به صورت تازه مصرف می شود بعد از صبحانه کمی با عمه ام صحبت کردم و از خاطرلتش در شهر می گفت که بیست سال پیش به شهر آمده دلش برای روستا تنگ شده است چند روزی در شهر ماندیم یکبار دیگر به پارک برزگی رفتیم و کمی تفریح کردیم اما باز هم لذت چندانی نداشت چون در روستا طبیعت وسیعی وجود دارد که تا چشم کار می کند تمام شدنی نیست روز برگشت ره روستا خیلی هیجان داشتم خوشحال بودم که زودتر به روستا بر می گردم طبق قبل با چند وسیله قرار شد به روستا برویم هنگام خدا حافظی از عمه ام حسابی تشکر کردم ک این چند روز زحمتش دادیم دختر عمه ام کلاس بود و نتوانستم با خدا حافظی کنم بعد از چند ساعت وقتی به روستا برگشتیم خیلی خوشحال بودم خدا را شکر می کردم بخاطر نعمت ها ی آرامشی که در این روستا دارم الان بیست و پنج سال از آن خاطرات می گذرد و اکنون که ۳۲ دارم شروع به نوشتن خاطرات سالهای نوجوانی خود کردم چون اکنون در روستا زندگی نمی کنم و در شهر مشغول تحصیل هستم یاد آن روز ها احساس دلتنگی زیادی در وجودم ایجاد می کند. لطفا نظرات پیشهادات، انتقادات را شناسه ی زیر بفرستید 🦋🌹 نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙استاد فرحزاد 🔸راه پیوند معنوی با عجل الله... 🔸کوتاه و شنیدنی👌 👈حتما ببینید و نشر دهید ♥️🦋♥️ 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 برداشتن پول از فرزند بدون اجازه 💠 سوال: اگر پدر و مادر فقیر باشند می توانند بدون اجازه از اموال فرزند استفاده کنند؟ ✍🏻 پاسخ: ✅ آیت الله خامنه‌ای: چنانچه پدر و مادر فقیر باشند، و فرزند با وجود تمکن مالی نفقه آنها را ندهد، به حاکم شرع مراجعه می شود تا فرزند را مجبور به دادن نفقه کند و اگر حالم شرع نبود به مومنین عادل و اگر آنها هم نبودند به مومنین فاسق مراجعه کند تا او را مجبور به دادن نفقه کنند ولی خوردن از خانه او -چنانچه علم به کراهتش ندارد- اشکالی ندارد. ✅ آیت الله مکارم: در فرض سوال والدین واجب النفقه فرزند به شمار می آیند و بر فرزند لازم است به والدین خود رسیدگی نماید؛ البته تصرّف والدین در اموال فرزند بدون رضایت او جایز نیست. 🔺 استفتا از سایت مراجع عظام 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا