eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
719 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت شصت و دو❤️ . برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش. هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با ح
❤️قسمت شصت و چهار❤️ . برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از وضو دوباره لاک می زد و صبر می کرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه می رفت، ایوب منتظرش می ماند تا خوب لاک هایش را پاک کند. بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه ها... توی خیابان، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد: "از کدام بیشتر خوشت می آید؟" هدی به دختر های اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید. 😘 . ❤️قسمت شصت و پنج❤️ . برای هدی مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا . مولودی خوان هم دعوت کردیم، ایوب به بهانه جشن تکلیف هدی تلویزیون نو خرید. میخواست این جشن همیشه در ذهن هدی بماند. کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد. مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به و ایام را محبت بی ریشه ای معرفی کرد. ایوب داد و بیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند. 😡 ❤️رمان های عاشقانه مذهبی❤️ ✨ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت شصت و چهار❤️ . برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از وضو دوباره لاک
❤️قسمت شصت و شش❤️ . از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند. با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر مشکلات مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی دانشجوها. واسطه آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود. خانه ما یا محل های اولیه بود یا محل آشتی دادن زن و شوهرها.😍 کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت: "من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم" بالاخره جوابمان کرد. با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد. کار خودم بود. چیزی هم به نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس می خواندم. ☺ . ❤️قسمت شصت و هفت❤️ . نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود. خریدم و رفتم بیمارستان. زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه بود حتی ایوب. خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت. روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند. انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد. با ایوب هم دانشگاهی شدم. او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت: "خانم غیاثوند؟درست است؟" چشم هایم گرد شد: "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟" -نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند. می نشیند می گوید شهلا، بلند می شود می گوید شهلا😍 من هم کنجکاو شدم. اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم. خیلی دوست داشتم ببینم این خانم شهلا غیاثوند کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند. 😍 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
❤️قسمت شصت و شش❤️ . از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند. با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر
❤️قسمت هفتاد❤️ مریض شما فوت شد. عصبانی شدم: "چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما" سرش را از روی برگه بلند کرد: "همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده" لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا... از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم. "حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!" در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب خلوت بود. پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید. با بهت به صورت ایوب نگاه کردم. پرسید: "چند تا بچه داری؟" چشمم به ایوب بود. "سه تا" پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند. با مهربانی گفت: "آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن" حرفش را گوش دادم. نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم. دستش سرد بود. گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب دکتر کنارم ایستاد و گفت: "تسلیت می گویم" مات و مبهوت نگاهش کردم. لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم. 😢😢😢 ❤️قسمت هفتاد و یک❤️ چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب می کوبید. نگاهش کردم اشک می ریخت و به ایوب ماساژ قلبی می داد. سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت دکتر می گفت: "مظلومیت شما ایوب را نجات داد" ❤️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پیامبر مهربانی(ص) خداوند،‌ اصرار کنندگان در دعا را دوست دارد. بحار؛ ج۹۳، ص۳۷۵ 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥۹ توصیه عالی از آیت‌الله کشمیری برای ماه مبارک رمضان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸تشیع پیکر شهید زمان دفاع مقدس ، هم محلی های گرامی زیاد شاهد تشییع جنازه شهدابودند شوهر عمه بنده هم از این امر مستسنا نبود روزی در کوچه کنار درب حیاط خانه شأن نشسته بود که تویوتای سپاه پاسداران با بلند گو در روستا اعلام میکرد که فلانی شهید شده و فردا مراسم تشییع پیکر شهید هست واین مرحوم با عصبانیت جلو ماشین رو گرفت و گفت "چرا شکایت صدام رو به پاسگاه ژاندارمری نمیکنن که داره هر روز جوونای مردم رو شهید می‌کنه " ازاین حرف اعلام کننده هم خنده اش گرفت راوی: برادر رزمنده عزیز هوشنگ صادقی @AhkamStekhare
*💢 شرڪت در مسابقه‌ای ڪه جایزه میدهند😇🤔* *📥 سوال :* ❓آیا شرکت و دریافت جایزه، در مسابقاتی که به برنده مسابقه جایزه می‌دهند، جایز است؟ *📤 جواب:* ✍🏻در صورتی که مفسده‌ای نداشته باشد و به گونه‌ای نباشد که از بازنده مالی گرفته شده و به برنده داده شود، فی نفسه اشکال ندارد. 🆔 @AhkamStekhare
🔴حکم بردن سر زیر آب در حال روزه 🔴 📥پرسش کاربر در گروه: اگر کسی در حمام رود و زیر دوش آب بایستد، روزه او باطل است؟ 📤پاسخ : اینکه زیر دوش بایستد مصداق سر زیر آب بردن نیست، از این رو روزه اش باطل نیست. به عبارت دیگر زیر دوش حمام رفتن اشکالی ندارد چون در هنگام حمام آب از بالا بر روی سر می ریزد و تمام سر یکباره در آب فرو نمی رود، به همین دلیل حمام رفتن به خودی خود اشکالی ندارد و جزء مبطلات روزه محسوب نمی شود. مواردی که اگر سر زیر آب برود، روزه باطل نمی شود:👇👇 از نظر همه مراجع عظام در موارد زیر روزه باطل نمی شود: 1⃣سر را سهوا زیر آب ببرد. 2⃣شک کند زیر آب رفته یا نرفته است. 3⃣ سرش بی اختیار در زیر آب برود مثل اینکه بی اختیار در آب بیفتد. 4⃣قسمتی از سر را زیر آب ببرد. 5⃣نصف سر را یک بار و نصف دیگر را بار دیگر در آب فرو ببرد. 6⃣شخص دیگر به زور سر او را زیر آب ببرد. 📚منبع: امام خمینی، توضیح المسائل (محشّی)، گردآورنده: بنی‌هاشمی خمینی، سید محمدحسین، ج 1، ص 925، م 1657، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ هشتم، 1424ق. 🆔 @AhkamStekhare
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم با این همه گناه و معصیت و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی با آن همه لطف و رحمت خدایا عاقبت به خیرم کن 🆔 @AhkamStekhare