eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
718 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐 یکی از همرزمان بزرگوار، ( فرمانده عملیات غرب کشور ) چنین نقل می کند که : جلسه ای داشتیم. و قتی که از جلسه برگشتیم ، به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون ، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود ، می خواستیم عملیات کنیم . قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم ، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم . جلسه هم برای همین تشکیل شده بود . با برادران ارتشی تبادل نظر می کردیم و می خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم . بعد از مدتی گفت و گو هنوز به نتیجه ای نرسیده بودیم . باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می شد و الّا فرصت از دست می رفت و شاید تا مدت ها نمی توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می کرد . خستگی داشت مرا از پای در می آورد . احساس سنگینی می کردم ، پلک هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم . هنوز در اتاق نشسته بود ، گوشه ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم . قبل از نماز صبح از خواب پریدم . آمد توی اتاق ، در حالی که چهره اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود . دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید : را چطور می خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می خواهی نماز امام زمان عج را بخوانی؟ گفت: نذر کرده ام و بعد لبخندی زد... 💐🥀🕊🌹🕊🥀💐 گفتم : باید مفاتیح را بیاورم . مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم . نماز را که خواندیم ، گفت : برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن . مطمئن شدم که خبری شده و گرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد . وقتی همه جمع شدند گفت : برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم ، همه تعجب کردند. بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت : باید پایگاه اینجا باشد . فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود . رفت طرف نقشه و نقطه ای را که بروجردی نشان داده بود ، خوب بررسی کرد . بعد در حالی که متعجب ، بود لبخندی از رضایت زد و گفت : بهترین نقطه همین جاست ، درست همین جا ، بهتر از اینجا نمی شود . همه تعجب کرده بودند . دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم ، ولی به نتیجه نمی رسیدیم ، حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم و ساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم . حالا چطور در مدتی به این کوتاهی ، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند ؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم . همه می گفتند : بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد . رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه ای نشسته بود و رفته بود توی فکر . چهره اش خسته نشان می داد ، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود . با اینکه چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می درخشیدند و شادمانی می کردند . پهلوی او نشستم ، دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است . گفتم : چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی . الآن چند روز است که هر چه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم به جایی نمی رسیم . در حالی که لبخند می زد گفت : راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود . بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشة بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد : شب ، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید و فکرمان به جایی قد نمی دهد ، خودت کمکمان کن . بعد پلک هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود ، به شکرانه آن نماز بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم ، ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم. خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس مشکل رزمندگان اسلام حل شد. 📚 امام زمان عج و شهدا؛ سلیم جعفری ، صفحه 49 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare