eitaa logo
اهل البیت علیهم السلام-کریمی
193 دنبال‌کننده
5هزار عکس
566 ویدیو
36 فایل
در این کانال درباره چهارده معصوم علیهم السلام مطالبی را خدمتتان تقدیم میکنیم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«ـ﷽ـ» ▫️اینگونه صحراها پر از قبر می شود...👇👇 🔻بسیار خواندنی🔻 💠 یحیی ابن هرثمه می گوید: مرا طلب کرد و به من گفت: "سیصد نفر سرباز سوار انتخاب کن که به بروید. اسباب سفر را تهیه نموده و از راه صحرا به مدینه بروید و علی بن محمد را با اعزاز و احترام نزد من آورید." 💠 من قبول کردم و رهسپار شدم. در اصحاب من یک نفر (از خوارج) بود ولی نویسنده من و از محبان حضرت علیه السلام بود و من هم مذهب حشویه داشتم. 💠 آن شخص ناصبی با کاتب من که شیعه بود گفتگوهایی داشتند. من هم برای آن که راه سبک تر شود به صحبت های آنها گوش می کردم تا این که به صحرای وسیعی رسیدیم و تقریبا نصف راه را رفته بودیم. 👺 ناصبی به نویسنده من گفت:" آیا این گفته علی علیه السلام نیست که فرموده:«نیست در زمین بقعه ای مگر آن که قبری بوده یا بعدا قبر خواهد شد.» نگاه کن ببین که صحرایی به این وسعت کیست که بمیرد تا این صحرای بی پایان پر از قبر شود.!!؟؟ 💠 من هم با تعجب گفتم آیا این گفته از شما شیعیان است؟!! کاتب گفت بله، گفتم راست می گوید در این صحرای عظیم چه کسی می میرد تا پر از قبر شود؟!! همراهان از این حرف به آن شیعه خندیدند و او را مسخره کردند تا این که وارد شهر مدینه شده خدمت امام هادی علیه السلام مشرف شدیم. 💠 من نامه متوکل را خدمتش تقدیم نمودم. وقتی قرائت کرد. فرمود: من مخالفت نمی کنم و می آیم. 💠 پس آن روز ما استراحت کردیم. صبح روز بعد باز به خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن موقع ایام تابستان بود. دیدم چند نفر خیاط نشسته اند و لباس پشمی ضخیمی در مقابلشان قرار دارد. حضرت به آن خیاط ها فرمود: دسته جمعی در دوختن این لباس ها شرکت کنید تا فردا آماده شود. 💠 بعد رو کرد به من و فرمود: یحیی بن هرثمه! امروز هر کاری در شهر داری انجام بده که ان شاالله فردا صبح در همین موقع حرکت می کنیم. 💠 من از خدمتش بیرون آمدم ولی از آماده کردن آن لباس های پشمی زمستانی و آن چکمه ها و برای پا و سر، در این هوای گرم تابستان تعجب کرده بودم. پیش خودم حساب می کردم که فاصله مدینه تا عراق پانزده روز بیشتر نیست و این جا حجاز است، این لباس ها را می خواهد چه کند؟ ظاهرا این آقا سفر نکرده و خیال کرده هر سفری احتیاج به چنین لباس های زمستانی دارد. باز تعجب می کردم از شیعیانی که اعتقاد به امامت چنین آقایی دارند. 💠 فردا صبح رفتیم، دیدم آن حضرت آماده سفر شده است، پس به غلامانش فرمود: از آن لباس ها و کلاه ها بردارید و سوار شوید. امروز باز از دیروز بیشتر متعجب شدم. به من فرمود:ای یحیی! حرکت کن. 💠 من اطاعت کردم و حرکت نمودم. با همان سیصد نفر همراهانم می آمدیم تا این که به همان صحرا رسیدیم ناگهان ابر سیاهی در آسمان پیدا شد و رعد و برق فراوانی آن جا را فرا گرفت و هوا بسیار سرد شد. امام هادی علیه السلام به غلامانش دستور داد که لباس های پشمی و کلاه را بپوشند. و بعد یکدست از ان لباس ها را برای من و یکدست را برای نویسنده من فرستاد. 💠 ناگهان چنان تگرگ بر سر ما بارید که هشتاد نفر از همراهان من هلاک شدند و از بین رفتند. بعد از ساعتی آفتاب شد. امام هادی علیه السلام به من فرمود: ای یحیی! دستور بده که زنده ها، مرده ها را دفن کنند. ♦️سپس فرمود: این چنین صحرا پر می شود از قبرها. 💠 وقتی دیدم که از ضمائر ما خبر داد، از اسب پائین آمدم و رکابش را بوسیدم، گفتم: شهادت می دهم که نیست معبودی غیر از خداوند و شهادت می دهم به این که محمد بنده و فرستاده خداوند است و این که شما خلفا و جانشینان خداوند در روی زمین هستید. ای مولایم! من از مذهب حشویه برگشتم و از دوستان شما شدم. 💠 یحیی می گوید ملازم خدمت امام علی النقی علیه السلام شدم تا این که به شهادت رسید. 📚 بحارالانوار ج ۵۰ ص ۱۴۲ ح ۲۷ ✨ صَدَقَ والله صدیق الاکبر، سیدنا و مولانا امیرالمومنین صلوات الله علیه @fazaael110