مادرےقرآنمےخواند
همہےِشهداگۅشمےدهند :)
#پنجشنبہهاےدلتنگے
@AHMADMASHLAB1995
اهدا بسته #ارزاق و #لباس ویژه شب عید به #نیازمندان اقلامی مانند:
ماکارونی،برنج،روغن،رب،سویا،تن ماهی
سارافون،شلوار،روسری،پیراهن (دخترانه و پسرانه)
شما می توانید کمک های خود را باهر مبلغی به شماره حسابی که در اختیارتان قرار میدهیم واریز کنید (از ۵ هزار تا....)
همچنین میتوانید لباس های نو که استفاده نمیکنید
با هر سایزی برای ما ارسال کنید
تا در اختیار نیازمندان قرار دهیم
جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال کمک هاتون به آیدی های زیر پیام دهید
@Mahsa_zm_1995
@Hamed_zm1991
#قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهید_احمد_مشلب
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اهدا بسته #ارزاق و #لباس ویژه شب عید به #نیازمندان اقلامی مانند: ماکارونی،برنج،روغن،رب،سویا،تن ماهی
اگر کسی خواست لباس هم بفرسته پیام بده تا آدرس پستی بدیم
به جرعت میتونم بگم آشنایی من با شهید احمد یکی از قشنگترین اتفاقات تمام عمرم بوده چند وقت قبل که تلوزیون می دیدم اتفاقی مستند شهید مشلب رو دیدم و بعدش یه مطلب راجب رفیق شهید داشتن و عهد با او و ....... خوندم از آن موقه شد که تا الان احساس میکنم چقدر به این شهید علاقه دارم و باهاش احساس راحتی میکنم باعکساشون درد ودل میکنم و چقدر این احساس لذت بخشه. نگفته نمونه که داداش احمد چندین خواسته منو اجابت کرده و کمکم کرده که یه سری گناهان رو کنار بزارم.😊 شب میلاد حضرت زهرا(ص) رفتم حرم امام رضا علیه السلام به نیت شهید احمد مشلب در حالی که ازدحام بود و زیارت به سختی انجام می گرفت من به راحتی این کارو انجام دادم تو تمام عمرم ضریح اقا امام هشتم رو این قد خوب و با لذت زیارت نکرده بودم....❤😁
S/m...
#مثل_شهدا
تا بهشتـــــ
یڪ قدمـ راه است
مثل #شهیدان
یڪ پایت را روے
نفس شیـطانـے بگذارے
پاے دیگرت
در بهشتـــــ است...🕊
#روز_شهدا را با ادامه راهشان پاس بداریم...
🌷۲۲ اسفند، روز بزرگداشت شهدا گرامی باد🇮🇷🌹
🕊 ☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘️🕊
#شهادت✨
#شهیدانه🌱
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دلتنگ_شهدا❤️ بالی🕊دهید.... به وسعتِ آسمان مرا من هر چه میدَوم به شهیدان نمی رسم! #شهید_احمد_مشل
#رفتنـدتا زنـدگۍ را
درڪوچـه ها فریـادڪنند!
اینگونـه بود
ڪه ما بـارخودرا
تاخط پایاݩ ڪشیدیم
حالا
چـه خنداݩ و سرمست
ازآݩ زمستـاݩ گذشتیم
حالا.
چـه بۍ درد وآسـاݩ
دست از #شهیداݩ ڪشیدیم
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
#حاج_حسین_یکتا:
بچه ها! مراقب باشید
به شهدا تمسک کنید
بصیرتتون رو بالا ببرید
که ترکش نخورید!
رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید
با اهل بیت یکی بشید و
در این راه گوش به فرمان اونها باشید√
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیارتی اربآب✨💔
آه از دوری😞
هر شب هستم حرم تو
ولـے میبینم ڪہ دوبارهـ
خوابم انگـار😭💔🥀
در آخرین شب جمعه سال التماس دعا داریم😇🌸
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بہ چہ!؟ تشبیہڪنمنامِتــورا بہبہــــار🌿 یابہ،آبـےِزلالِدریا...! سادهترمےگویم: توتَمامیَّتِاحس
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
آقا ببخش
ڪه دعاهایمان دعا نشد
قلبِ سیَہ
ز معصیٺِ خود جـدا نشد
ما را ببخش
یوسف_زهرا بہ مادرت
ایـن رسم
عاشقے بہ درستے ادا نشد
🌹تعجیل درفرج پنج صلوات🌹
#یاایهاالعزیز🌱
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 #تحلیل_و_تبیین 💢سهلانگاری در شیوع بیماری حرام شرعی است 🔸حضرت آیتالله العظمی خامن
#پای_درس_ولایت🔥
👌صدور انقلاب، زمینه ساز ظهور منجی عالم
💫ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در کشورهای اسلامی می شکنیم و با صدور انقلابمان، که در حقیقت صدور انقلاب راستین و بیان احکام محمدی(ص) است، به سیطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه می دهیم و به یاری خدا راه را برای ظهور منجی و مصلح کل، و امامت مطلق حق امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ هموار می کنیم.
صحیفه امام- 20- 345
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام: 🔺عذرخواهى، نشانه ی خردمندى است. #Masaf @AHMADMASHLAB1995
#حدیث_معنوی🌸
📌 #از_زبان_پدر
🔆 امام مهدی: تفاوتِ #امام بر #پیرو به این معلوم می گردد که خدا آنان را از گناهان دور کرده است و از زشتی ها پیراسته و از آلودگی منزهشان فرموده است...
#Mahdiaran
@AHMADMASHLAB1995
••
یه جایۍ #قلبت ناآروم میشه،
یکی دیگه باید آرومش ڪنه !!
[ از ] یه جایی دیگه باید آروم بشه؛
اونجا #شلمچه ستـــ ...
#حاجحسینآقایڪتا✨
#دلتنگشلمچــــه💔
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رفتنـدتا زنـدگۍ را درڪوچـه ها فریـادڪنند! اینگونـه بود ڪه ما بـارخودرا تاخط پایاݩ ڪشیدیم حالا چـ
دوری را
با چه زبانی می توان #ترجمه کرد!!!
#آغوشت
دنج ترين جای جهان من♥️است
ای #نزديکترين_دور...
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید|سپهبد #قاسم_سلیمانی در کاخ تدمر پس از پیروزی بر داعش: انا لله و انا الیه راجعون
@AHMADMASHLAB1995
❤️🍂
-مَـن محبتهاے فراوانی
چشیده ام؛
ولےتنها شیرینے
محبٺ تُـو همچنـان
بامَـن اسـٺ..؛✨
+میدانےآقـا؛
آخھ حسـاب محبٺِ شما
ازهمھ عآلـم جداس!
#دلتنگیمودلمانتنگاست
#حسینجانم「♥️」
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_هفدهم روز سوم شد و روز آخر. آخرین یادمانی که می خواستند بروند شلمچه بود. از
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_هجدهم
حاج خانم در جواب همسرش پاسخ داد: امیر مهدی رو خودت بزرگ کردی حاجی. اون حتما یه چیزی تو دختره می بینه که انتخابش کرده. بریم ببینیم خدا چی میخواد. پسری که من و شما بزرگش کردیم و با ایمانه حتما دختری ک دیده دختر خوبیه.
_باشه خانوم. سپردم این وصلت رو به جدم حضرت زهرا. هر چی خودش خواست انشالله که درسته. برم بیرون و برگردم اگر شد زنگ بزنیم برای اجازه گرفتن از خانواده حورا خانم.
****
_سلام علیکم. خوبین ان شالله؟
_سلام. بفرماین.
_من پدر امیر مهدی هستم. قرض از مزاحمت جناب ما امرمون خیره اگه خدا بخواد.
شما دایی حورا خانم هستین دیگه؟
_بله بله خواهش میکنم بفرمایین.
_ما می خواستیم اگه بشه فردا شب برای خواستگاری حورا خانم مزاحمتون بشیم.
آقا رضا کمی مکث کرد. نمیدانست چی بگوید ولی خودش را جمع وجور کرد وگفت:شما از کجا حورا خانم ما رو می شناسین؟
_ حورا خانم دوست عروس بنده هستن. گویا هم دانشگاهین. برای عقده عروس و پسرمم اومدن حرم و من دیدمشون. خانم ما هم خیلی از حجب و حیای دختر خواهر شما خوشش اومد و پسرمونم که...
خنده ای کرد و گفت: قضیه اون یک دل نه صد دله حاج آقا.
برای اولین بار بود کسی او را حاج آقا صدا می کرد.
_ خلاصه ما هم شمارتونو از عروسمون گرفتیم تا مزاحمتون بشیم برای امر خیر. شاید فرجی شد و این پسر ما هم از مجردی و تنهاییش دراومد.
_پسرتون چی کاره اس؟
_ امیر مهدی ما تو مغازه انگشتر و عطر فروشی سمت حرم کار میکنه. در اصل من دو دهنه مغازه دارم که یکیش مال پسرامه یکیشم یه جوونی رو گذاشته بودم برای فروشندگی که چند روزی اومد اجازه گرفت که بره سفر.
_آهان که این طور. باشه ما فرداشب منتظرتونیم.
_خیلی ممنونم. ببخشیدآقای؟؟
_ ایزدی هستم.
_ بله جناب ایزدی پس ما مزاحمتون میشیم.
_ اختیار دارین. امری دیگه نیست؟
_ عرضی نیست. التماس دعا یا علی خدانگهدار.
_ خداحافظ
پدر امیر مهدی نفس عمیقی کشید وگفت: بفرما حاج خانم به امیر مهدی بگو خودشو واسه فردا شب اماده کنه.
_نه من نمیگم خودت برو یه سر بزن مغازه اونجا ببینش بهش بگو.
_باشه پس خودم میگم بهش .
امیر مهدی مشغول مغازه و مشتری ها بود که پدرش را دید و گفت: عه سلام بابا. خوبین؟
_سلام پسرم. بیا کارا رو ول کن. یه دقیقه باهات حرف دارم.
امیر مهدی گفت: چشم شما برین بشینین من مشتری ها رو راه بندازم میام.
بعد از اینکه مشتری ها رفتند، دو فنجان چای برای خودش و پدرش ریخت و گذاشت روی میز.
_ من در خدمتتم بابا جون.
_ببین بابا جون زندگی شوخی بردار نیست. باید تا آخرش وایستی. ببینم تو اصلا حورا رو دوست داری؟
امیر مهدی که خیلی خجالتی بود کمی من و من کرد ولی چیزی نگفت.
_ ای بابا خوب دوسش داری دیگه.
پس برو و خودتو واسه فردا شب اماده کن.
امیر مهدی مات و مبهوت مانده بود. با تعجب گفت: واقعا بابا ؟؟
_آره برو دیگه.
_ پس مغازه چی میشه؟
_برو من
مغازه هستم. خسته شدم زنگ میزنم داداشت بیاد. تو خیالت راحت باشه پسرم.
امیر مهدی از ذوق نمیدانست چه بگوید.
اول به آرایشگاه رفت و بعد هم سری به بوتیک ها زد و کت و شلوار قشنگی خرید. آن قدر خوشحال و ذوق زده بود که ماشین ها را دو تا یکی رد می کرد که زودتر به مقصد برسد.
#ادامه_دارد
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_هجدهم حاج خانم در جواب همسرش پاسخ داد: امیر مهدی رو خودت بزرگ کردی حاجی. اون
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_نوزدهم
بعد از خرید یک دست کت و شلوار شیک برای خودش یک دست هم برای پدرش خرید.
سوار ماشین شد. چند دقیقه توی ترافیک با خودش خلوت کرده بود. استرس این را داشت که چطور با خونواده حورا روبرو شود.
_ اقا نمیخوای حرکت کنی ما کار و زندگی داریم.
امیر مهدی با معذرت خواهی لبخندی زد و راه افتاد.
روز بعد تا ساعت۸شب در مغازه بود. وقتی به خانه رسید ساعت ۸و نیم شب بود.
پدر و مادرش با استرس گفتند: پسر کجا بودی تو؟ منتظرت بودیم خب دیر شد.گوشیتم که جواب نمیدی نگرانت شدیم.
امیرمهدی در جواب آن ها پاسخ داد: شرمنده توی ترافیک مونده بودم.
_آخ از دست تو پسر.
_مادر من ناراحت نشین بیاید ببینید چی خریدم برا بابا.
کت و شلوار را از کاور در آورد و به دست پدرش داد.
_قابل شما رو نداره باباجون. امیدوارم خوشتون بیاد.
_ وای پسرم دست شما درد نکنه. چرا زحمت کشیدی؟ خیلی قشنگه ممنونم پسرم.
_خواهش میکنم پدرم وظیفه بود. ببخشید که کمه.
_قربونت برم پسرم نزن این حرفو.
هدی گفت:خب دیگه بریم دیره مامان جون.
بالاخره همه با خوشی و خنده راه افتادند.
فقط دل در دل امیر مهدی نبود. چقدر دلش برای حورایش تنگ شده بود. چقدر بی صبرانه منتظر دیدن حورا در لباس سفید خاستگاری بود.قلبش در سینه می کوبید و بی قراری می کرد.
"ميگم دلبر
ولى من دوستت دارم چون شبيهِ هيچكس نيستى
شبيهِ هيچكس شعر نميخونى
شبيهِ هيچكس نگآه نميكنى
شبيهِ هيچكس نيستى جز خودت كه دلبرى
يا اينكه هيچكس شبيهات دلبر نيست؟
و شعر نميخونه؟
و نگاه نميكنه؟
و نميدونم...
ولى ميدونم كه تو، فقط تو دلبرى...
شبيهِ خودت دلبر بمون هميشه
خـب؟!"
#نویسنده_زهرا_بانو
#ادامه_دارد
#کپی_با_ذکر_منبع
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝