eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_5 روزی که صالح می خواست بازگردد فراموشم نمی شود. سلما س
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 فردای آن روز سلما با توپ پر به دیدنم آمد و من در برابر تمام حرف ها و غر زدن هایش لبخند می زدم و سکوت می کردم. خودم هم نمی دانستم دلیل ترک آنجا چه بود. فقط این را می دانستم که به حرف دلم گوش داده بودم. بعد از کلی حرف زدن از لای چادر رنگی اش پیشانی بندی را با عنوان "لبیک یا زینب" بیرون آورد و به سمتم گرفت. ــ صالح داد که بدمش به تو. گفت پیشونی بند خودشه اونجا متبرکش کرده به ضریح خانوم. بدون حرفی آن را از سلما گرفتم و روی نوشته را بوسیدم. چند روز بعد هم صالح را در مسیر رفتن به هیئت دیدم و سرسری احوالپرسی کوتاهی با او داشتم. چقدر لاغر شده بود. حسی عجیب تمام قلبم را فراگرفته بود. حسی که نمی دانستم از کجا سر درآورد و چگونه می توانستم آنرا درمان کنم؟ یک روز سلما به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به داخل اتاقم کشاند. ــ بیا اینجا می خوام باهات حرف بزنم. ــ چی شده دیوونه؟ چی می خوای بگی؟ ــ با خواهر شوهرت درست حرف بزن ها... دیوونه خودتی. برق از چشمانم پرید و تا ته ماجرا را فهمیدم فقط می خواستم سلما درست و حسابی برایم تعریف کند. دلم را آماده کردم که در آسمان دل صالح، پر بزنم و عاشقی کنم. ــ زنِ داداشم میشی؟ البته بیخود می کنی نشی. یعنی منظور این بود که باید زنِ داداشم بشی. از حرف سلما ریسه رفتم و گفتم: ــ درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ ــ واضح نبود؟ صالح منو فرستاده ببینم اگه علیاحضرت اجازه میدن فردا شب بیایم خواستگاری. گونه هایم سرخ شد و قلبم به تپش افتاد. "یعنی این حس دو طرفه بوده؟ ما از چی هم خوشمون اومده آخه؟؟؟" گلویم را با چند سرفه ی ریز صاف کردم و گفتم: ــ اجازه ی خاستگاری رو باید از زهرا بانو و بابا بگیرید اما درمورد خودم باید بگم که لازمه با اجازه والدینم با آقاداداشت حرف بزنم. ــ وای وای... چه خانوم جدی شده واسه من؟! اون که جریان متداول هر خاستگاریه اما مهدیه... یه سوال... تو چرا به داداشم میگی آقا داداشت؟! ــ بد می کنم آقا داداشتو بزرگ و گرامی می کنم؟ ــ نه بد نمی کنی فقط... گونه ام را کشید و گفت: ــ می دونم تو هم بی میل نیستی. منتظرتم زنداداش. بلند شد و به منزل خودشان رفت. بابا که از سر کار برگشت گفت که آقای صبوری(پدرصالح و سلما) با او تماس گرفته و قرار خاستگاری فردا را گذاشته. بابا خوشحال بود اما زهرا بانو کمی پکر شد. وقتی هم که بابا پاپیچش شد فقط با یک جمله ی کوتاه توضیح داد ــ مشکلم شغلشه. خطرآفرینه بابا لبخندی زد و گفت: ــ توکل بخدا. مهم پاکی و خانواده داری پسره وگرنه خطر در کمین هر کسی هست. از کجا معلوم من الان یهو سکته نکنم؟! زهرا بانو اخمی کرد و سینی استکان های چای را برداشت و گفت: ــ زبونتو گاز بگیر آقا... خدا نکنه... بابا ریسه رفت. انگار عاشق این حرکت و حرف زهرا بانو بود. چون به بهانه های مختلف هرچند وقت یکبار این بحث را به میان می کشید و با همین واکنش زهرا بانو مواجه می شد و دلش قنج می رفت ... نویسنده:طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
29.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 نماهنگ یکی تو سنگر علم، ایستاده یکی جبهه ش حوالی دمشقه دلامون قرصه با رزمنده هامون خدارو شکر، کارها دست عشقه❤️ ... 🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995
دم‌ اذونی التماس دعا😉☺️❤️
🌸 قرص ماه در آسمان مدينه تجلی کرد و بنی هاشم صاحب قمر شد. همان نازدانه ای که حیدر او را در آغوش کشیده و زمین و زمان بی تاب گرفتنِ گوشه ی قنداقه اش شده‌اند... 🌼 زینب از راه می رسد، خوشحالی اش وصف ناشدنی است؛ برای در آغوش گرفتن برادر بی‌ تاب است، اما ادب پیشه می‌کند در حضور حسنین. 🌺 علی اما لبخندی می‌ زند و عباس را به دستان پُر مهر او می‌ سپارد. و زینب بی‌ اختیار دست‌ های او را بوسه‌ باران می‌کند. گویا از فردای این دست‌ ها خبر دارد. دست‌ هایی که علمدارند و حامی حسین؛ تا مبادا حرف امام زمان بر زمین بماند. 🔆 عباس روایتگر راهی است که به ظهور ختم می‌ شود. و امروز هم این عباس‌ ها هستند که پرچم را به مهدی خواهند رساند... 💐 ولادت مبارک باد. @AhmadMashlab1995
روز جانباز مبارک😍🌺 جانباز 🌸🍃 @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مقام معظم رهبری: انتظار به معنای این است که ما باید خود را برای سربازی امام زمان(عج) آماده کنیم....🌸
🌺 بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند / سالها، هجری و شمسی همه بی خورشیدند 🌸 تو بیایی، همه‌ی ثانیه ها، ساعت ها / از همین روز، همین لحظه، همین دَم عیدند 🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
یک روز با چند ورقه وارد مدرسه شد. به هر کدام از مربی‌ها یک ورقه داد که بالایش نوشته بود: «حاسبوا قبل
🌺 در گرماگرم عملیات کربلای چهار، در ساحل ام الرصاص مجروح افتاده بودم. از شدت آتش دشمن، هیچ قایق خودی نمی توانست بیاید این طرف رود. ناگهان دیدم قایقی از راه رسید و چند نفر لباس خاک یو پیشانی بند بسته از آن پیاده شدند. شناختمش. ستار ابراهیمی بود. تا مرا دید و آمد چیزی بگوید، بی سیم چی اش گفت: حاجی جان! جنازه برادرتان صمد همین جاست. اگر اجازه بدهید با همین قایق برش گردانیم. حاج ستار در حالی که بند کلاهش را در دستش گره می زد، گفت: نه. دوباره بی سیم چی من و منی کرد که حاجی گفت: هر وقت جنازه همه را برگرداندید، جنازه صمد را هم برگردانید. والسلام. دیگر هم در این موضوع چیزی نمی خواهم بشنوم! 🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 #ماه_شعبان فرصت آمادگی ورود به ماه رمضان 💠رهبرانقلاب: ماه رجب، ماه شعبان، یک آما
🔥 🔰 | دو ویژگی مهم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام 🔻 رهبرانقلاب: بصیرت اباالفضل العبّاس کجاست؟ همه یاران حسینی، صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد. در روز تاسوعا، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات دهد؛ چنان بر خورد جوانمردانه‌ای کرد که دشمن را پشیمان نمود. گفت: من از حسین جدا شوم!؟ وای بر شما! اف بر شما و امان‌نامه شما! 🔹️ وفاداری حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه وارد شدن در شریعه فرات و ننوشیدن آب است. او مشک آب را پر میکند که برای خیمه‌ها ببرد. در این‌جا هر انسانی به خود حق میدهد که یک مشت آب هم به لبهای تشنه خودش برساند؛ اما او در این‌جا وفاداری خویش را نشان داد. 🔍 مطالعه متن کامل: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=33037 @AhmadMashlab1995
پاسدار قاسم سلیمانی جانبـاز قاسم سلیمانی شـهیـد قاسم سلیمانی... توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی عزیز دلم؟!.. @AhmadMashlab1995
✨ اے عالم و آدم همه قربان تو عباس اے فوق شهیداݩ ، شرف و شأن تو عباس پیوسته دلم یاد تو و یاد حسیݩ‌ است میلاد تو همچوݩ‌ شب میلاد حسیݩ‌ است ✨❣ ✨❣️ @AhmadMashlab1995