*🔖هَويَت شهید 🔖*
*● اسم : أحمد مُحمّد مَشلَب*
*● لقب جهادی : «غريبُ طوس»*
*● سن : ٢١ ساله*
*● محل زندگی : شهر النّبطيّة {محله ی السّراي}* جنوب لبنان *
● تاريخ ولادت: ٣١/٨/١٩٩٥*
*● تاريخ شهادت : در ٢٩ فوریه ٢٠١٦*
*● مَكان شهادت :منطقه الصّوامع (إدلب)* سوریه
عربی👇
*🔖هَويَة شَهيد 🔖
* *● الٳسِم : أحمد مُحمّد مَشلَب*
*● الٳسِم الجِهادي : «غريبُ طوس»*
*● العُمر : ٢١ سنة.*
*● البَلدة : مدينة النّبطيّة {حي السّراي}*لبنان
*● تاريخ الولادة : ٣١/٨/١٩٩٥*
*● تاريخ الٳستشهاد : في ٢٩ شباط ٢٠١٦*
*● مَكان الٳستشهاد :منطقة الصّوامع (إدلب)*
#معروف_به_شهید_B_M_W_سوار
✅کانال رسمی شهید مَشلَب✅
@AhmadMashlab1995
خبر آمد ...
که از سیاهی شام ؛
نور صبحی سپید آوردند
پیکر مطهر
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهـید_جواد_الله_کرم
بعداز گذشت ۴ سال از زمان شهادت
در ادلب سوریه تفحص و شناسایی شده
و به میهن اسلامی برمی گردد
#مژده_که_یوسف_به_کنعان_آمده...
@AhmadMashlab1995
+ آره رفیـق ... 🌱
نمــٱز مثل پلیـٓس غیبـئ می مونه
نمی ذاره تـؤ مسیـٓر گناه جلو بری 🙃
✍🏻 #حاج_آقاداستانپور
#شهیدانه....♥️....
موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر،یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم!
رفیق حجت میگفت پس از آن شهادت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمنده ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود... درست مثل حضرت عباس[علیه السلام]
شهید مدافع حرم حجت اصغری شربیانی
#شادی روحش صلوات...♡
#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
یا حجتابنالحسن....💙 عجل علی ظهور شما، بهترین آرزوی ماست😍💛 #یاایهاالعزیز🌴 ❤️اَللّٰهُمَعَجْل
شمـا اولیـن عشـقِ در قـلبم هستـید[بابامهدی]♡
#یاایهاالعزیز🌴
💛اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج💛
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 آمریکاییها از عراق و سوریه اخراج خواهند شد 🔻 رهبر انقلاب: عملکرد بلندمدّت آمریک
#پای_درس_ولایت🔥
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: «کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی این جهاد عظیم مقابله با کرونا را روایت کنند؛ همچنان که شهید آوینی توانست جزئیّات جبهه را برای ما روایت بکند و آن را ماندگار کند.» ۱۳۹۹/۰۲/۲۱
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام على عليه السلام ـ در فرمان خود به مالك اشتر ـ نوشت: 🔺حقّ خدا و مردم را از خودت
#حدیث_معنوی🌸
🔅پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🔺سه چيز از درهاى نيكى است:
داشتن روحيه بخشندگى ،
خوش گفتارى،
و شكيبايى بر آزار.
#Masaf
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید جابر حسین پور😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:18خرداد سال1369🌷 🍁محل ولادت:کویت🌷 🍁شه
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید حمید قنادپور😍
😍جزء شهدای مدافع حرم😍
🍁ولادت:27مرداد سال1347🌷
🍁محل ولادت:آبادان🌷
🍁شهادت:28خرداد سال1396🌷
🍁محل شهادت:سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل آمد 😔😔
✍🏻نویسنده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
1_344925891.mp3
4.01M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزءبیستوپنجمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۲دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@AhmadMashlab1995
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
#تلنگر💥
یہ روزی میرسہ
فقطـــ میان بالا سرت
فاتحه میدن و میرن...🍃
ولی شاید
یہ روزی باشہ که جا فاتحه دادن و رفتن
بیان برا رفاقتـ ڪردن...🙂
اینو تو میتونی تعیین ڪنے منتها با
[شهادتت]
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
{•°.🧡✨🌱○}
«وَاَعمِاَبصارَقُلُوبِناعَمّاخالَفَمَحَبَّتَڪ»
﴿ۅچشمهایمانࢪا،ازآنچھ
مخالفعشقِتوستـــــ
ڪوࢪڪن...(:🌿﴾
#صحیفهسجادیھدعاۍ⁹
#عشقبازۍبامعبود
✾◉⃟◉________________________
💛⃤ @AhmadMashlab1995
1_332995989.mp3
5.66M
💔
ترفندهای جنگ رسانه ای
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ترفندهای جنگ رسانه ای #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء
💔
با آب و تاب فراوون رفت و گفت:
دیدی چه بازی اومده تو گوگل و.... تا فیهاخالدون بازی رو میگه
بعد گفت: حالا برو گزارش بده تا ریپورت بشه...
رفیقش یه کم فکر میکنه و با خودش میگه
چطوره نصبش کنم ببینم چیه بعد گزارش بدم...
و این چنین، الان تمام کانالای مذهبی، شدند سرباز بی جیره مواجب دشمن
شاید اگه ما اینقدر گرد و خاک نمیکردیم، این بازی ضعیف، اینقدرم بازدید نداشت🙄
#نشرحداکثری
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
Γ⛈°🌙 ..》°○ شهیـد بیدارت میڪند✨ شهیـد دستت را میگیرد👐🏻 شهیـد شهیـدت مےڪند اگرڪه بخواهی♥️~/ فرقـی نمی
شهیـــ❣ـــد
به قلبت نگاه میکند👀
اگر جایی برایش گذاشته باشے💝
مےآید، مےماند، لانه مےکند🏠
تـا....شهیــــ❣ـــدت کند....💔
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
🌵🍃🌵🍃🌵🍃🌵
حَمَلةُ القُرآنِ عُرَفاءُ اَهلِالجَنَّةِ
حاملان قرآن معروفترین
اهالی بهشت هستند...
#پیامبر_رحمت
#اصولکافی۶۰۶_۲
#شهید_محمدحسین_فلاحی
❤️@AhmadMashlab1995❤️
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب ر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
#قسمت_پایانی
حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_پنجم #قسمت_پایانی حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او ه
❤️ داستان #تنها_میان_داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد.
🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠
بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب...
⁉️چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁉️
🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه...
حاج قاسم سلیمانی می گفت:
در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچههای حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن.
از رادیو و تلویزیون حزب الله و منارههای مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد!
🤲🏻 در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری #کرونا چه اتفاقی افتاد⁉️چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁉️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#حتما_بخوانید
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#نشر_حداکثری
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#کرونا_را_شکست_میدهیم به یاری خدا
پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شمـا اولیـن عشـقِ در قـلبم هستـید[بابامهدی]♡ #یاایهاالعزیز🌴 💛اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلف
شمـا اولیـن عشـقِ در قـلبم هستـید[بابامهدی]♡
#یاایهاالعزیز🌴
💛اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج💛
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهیدانه....♥️.... موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر،یکی از مسئولین متوجه اش شد ،
#غـسـل_و_طـهـارت
برای محمد مهدی👱🏻♂وقت می گذاشت
مسائلی را به او یاد میداد که هنوز
آنها را انجام می دهد . مثلا وقتی او
را حمام 🛁 می برد به او #غسل_کردن
با نیت اطاعت ، طهارت ، شجاعت ،
شهادت ، پاکی و دوری از گناه 🌿
را یاد داده بود.☝️
✨شهید مسلم خیزاب✨
#هر_روز_با_یک_شهید🍀
@AHMADMASHLAB1995