خواهری به دیدار برادر می آید
برادرزاده ای شتابان می گوید:
"مانع عمه ام صفیه شوید
این بدن قطعه قطعه دیدن ندارد"
آن برادر زاده پیامبر اکرم (ص) بود
ڪاش ڪربلا هم بودید؛ گودال قتلگاه و
دیدار خواهری با پیڪر برادر
#لایوم_کيومک_یا_اباعبدالله
#سالروز_شهادت
#حضرت_حمزه_سیدالشهداء
#عموی_پیامبر
@AhmadMashlab1995
سلام بر آقایی که امام معصوم حضرت هادی(ع) فرمودند:
اگر عبدالعظيم را در ری زيارت كنی مثل اين است كه ابیعبداللهالحسين(ع) را در كربلا زيارت كرده باشی.
کبوتر دلم پرواز میکند به سمت حرمت آقاجان
#سالروز_وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
#السلام_علیک_یا_سید_الکریم
#السلام_علیک_ایها_المحدث_العلیم
#یا_عبدالعظیم_حسنی
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠
بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب...
⁉️چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁉️
🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه...
حاج قاسم سلیمانی می گفت:
در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچههای حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن.
از رادیو و تلویزیون حزب الله و منارههای مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد!
🤲🏻 در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری #کرونا چه اتفاقی افتاد⁉️چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁉️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#حتما_بخوانید
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#نشر_حداکثری
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#کرونا_را_شکست_میدهیم به یاری خدا
پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
سلام بر آقایی که امام معصوم حضرت هادی(ع) فرمودند: اگر عبدالعظيم را در ری زيارت كنی مثل اين است كه اب
#دلنوشته
این روزها خیلی دلمان برای زیارت های ائمه پر می زند و قدر آن روزهایی که با اهل خانه به زیارت میرفتیم را ندانستیم
و چه خوش ایامی بود آن روزها...
به مشهد که میرفتیم مسیر اول زیارتمان شهر ری بود و زیارت حضرت عبدالعظیم...
آری
دلمان تنگ حسین(ع) که میشود، زائر سیدالکریم(ع) میشویم...
راستی که عجب پناهی شدهای در ایران، برای عشاق حسین (ع)!
چه شبهای جمعهای که بیقرارانِ کربلا، به وعدهی استشمام عطر حسین (ع)، در حریم تو آرام گرفتند...
درمیان امام زادگان، شخصیت های بزرگی وجود دارند؛ اما درباره هیچ یک از آنها نقل نشده و حدّاقل به ما نرسیده که زیارتش با زیارت سیّدالشهدا برابری کند!!
چه مقام والایی داشتهای نزد خدا که زیارت تو را شبیه به زیارت حسینش قرار داده!!!
رتبه و شأن از این والاتر که از نسل حسن(ع) باشی و زیارتت همرتبه با زیارت مولاحسین(ع)!!!..
✍ماه علقمــ🌙ــه
#یا_سید_الکریم
#السلام_علیک_یا_عبدالعظیم_حسنی
#السلام_علیک_ایها_المحدث_العلیم
#ماه_علقمه
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دلنوشته این روزها خیلی دلمان برای زیارت های ائمه پر می زند و قدر آن روزهایی که با اهل خانه به زیارت
SavabeZiyarat.mp3
918.6K
#سخنرانی
🔰چرا زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام) را دارد؟
🎤حجت الاسلام کاشانی
#یا_سید_الکریم
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سیره_شهدا ✨رفتارشان را توی هیئت🏴 برانداز میکردم. یکسره با هم میپریدند و حسابی جفتوجور بودند.💞
مادر شهید میگوید:
«درد فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم میافزود😔
تا اینکه شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم😍🍃. آن خانم علت بیتابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در آرامش قرار دارد و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد♥️.
از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت.
#شهید_احمد_مکیان
#مادر_شهیــد
#هر_روز_با_یک_شهید☘
#سالروزشهادت
↧ʝσɨŋ↧
♡:) @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
السلام علیک حین تصبح... میگذرید و میگذرم... شما مهربانانه از گناهانم و من #غافلانه از نگاهتان و
#مهدی_جان♥️
نا اُميدى را بر خوش گمانىام به تو
مسلّط نمىگردانم...
و اميدم را از لطف زيباى تو قطع نمیكنم...
مولاے خوبم💚
با تمام کوتاهیهایی که دارم
و میدانم که میدانی تنها به تو امیدوارم،
تکیهـ گاهم زمان دلتنگیها و پناهم
هنگام سختیها و خوشیها فقط تویی...
کمکم کن همچنان امیدوار بمانم!!
♥️دوست داشتنت نعمت است♥️
•|یا صاحب الزمان عجل الله|•
#یاایهاالعزیز🌴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔻رهبر انقلاب: اینکه یک پلیسی با خونسردی ، زانویش را بگذارد روی گردنِ یک سیاهپوس
#پای_درس_ولایت🔥
سخننگاشت| رهبرانقلاب: شخصيت حضرت عبدالعظيم یک شخصیت علمی و جهادی بوده است ۱۳۸۲/۳/۵
#عکس_باز_شود
#سالروز_وفات_حضرت_عبدالعظيم_حسنی
💻 @AhmadMashpab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 گفتمش بي تو دلم مي گيرد !! گفت با #خاطره_ها خلوت كن.. گفتمش خنده به لب مي ميرد گفت با #خون_ج
♡..خاصیتِ رفیق شهید..♡
رفیق شهـید یعنے:❤
تو اوج نا اُمیدی😔
یہ نفر پارتے بین تو و خدا بشہ!🤞
وجوری دستت رو بگیره😁
ڪہ متوجہ نشے :)😇😊
#شهید_احمد_مشلب🌸🌷
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_چهار ۵ دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ چیزایی که گفتی به طاها گفتم این جوا
#رمان_حجاب_من
#قسمت_سی_و_پنج
تو دلم گفتم ای بابا محمد هم که اومده
براشون دست تکون دادم کنارم وایسادن سلام احوالپرسی کردیم. گفتم میتونین بیاین جلوی خونه؟ وسیله ها سنگینن
اونا هم قبول کردن و اصرار کردن سوارشم که گفتم نه نزدیکه
حرکت کردم سمت خونه اونا هم پشت سرم اومدن
وقتی رسیدم رفتم در زدم اخه مامان پایین بود زنگ نزدم
آقا طاها و آقامحمد و نازنین هم که تو ماشین نشسته بودن داشتن به خونه نگاه میکردن
نمای خونمون خیلی قشنگه و جلب توجه میکنه
مامان سریع درو باز کرد سبد هم دستش بود
رفتم داخل کولمو از رو پله برداشتم گذاشتم رو دوشم
اومدم بیرون درو قفل کردم دیدم نرگس جون (مامان آقا طاها و محمد)داره با مامان احوالپرسی میکنه و آقای شمس هم سبدمونو میزاره صندوق
عقبه ماشین شاسی بلندش
رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم
نازنین اینا هم پیاده شده بودن
نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم
که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما
سرمو تکون دادم رفتم سمتش
نرگس جون گفت: پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت
نشست
خیالم از بابت مامان راحت شد
نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین
گفتم نه اول تو برو
نازنین_ تعارف میکنی؟
خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه
نازنینم خندید و رفت نشست
منم سوار شدم
سلام کردم
همزمان هردوشون برگشتن سمتم
آقاطاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینید خوش میگذره؟
#ادامه_دارد
#نویسنده_zeinab_z
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_پنج تو دلم گفتم ای بابا محمد هم که اومده براشون دست تکون دادم کنارم وایس
#رمان_حجاب_من
#قسمت_سی_و_شش
که آقا محمد هم صحبت کرد و گفت
سلام خانم خوبین؟
خندم گرفت از دست این آقاطاها در جوابش گفتم خیلی ممنون خوبم.
جواب سلام آقا محمد رو هم دادم
با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم
همشون خندیدن
آقاطاهاگفت از دست تو آبجیه شیطون
آقا طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت
2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم
گفتم اجازه هست شیشه رو بدم پایین؟
عادتمه میشینم تو ماشین باید شیشه رو تا آخر بدم پایین آخه هم نفسم میگیره و هم دوست دارم باد به صورتم بخوره
آقامحمد دقیقا رو صندلیه جلوی من نشسته بود
جواب داد_ راحت باشین
نمیدونم چرا آقامحمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟
گفتن ممنون
شیشه رو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین
آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم
کلاً عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم
نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما
هممون نگاهش کردیم
نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم
آقاطاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سِر و ساکت نشسته سر جاش اینم از آبجی زینب که بادو به ما ترجیه میده
سرمو انداختم پایین گفتم ببخشید
شیشه رو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم
نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست
دستامو تو دستش گرفت
نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده
چیزی نگفتم فقط لبخند زدم
آقا طاها از تو آینه نگاهمون کرد
و گفت: این آبجی خانم ما خیلی بی خیاله به تنها چیزی که فکر نمیکنه خودشه
گفتم نه
آقاطاها_ مگه دروغ میگم؟ اصلا بیخیال این حرفا آهنگ درخواستی ندارین؟
گفتم من دارم
آقاطاها گفت چی؟
گفتم حامد زمانی داری؟
آقاطاها رو کرد سمت داداشش و گفت محمد؟ آهنگو داری؟
#ادامه_دارد
#نویسنده_zeinab_z
@Ahmadmashlab1995