eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 گفتمش بي تو دلم مي گيرد !! گفت با #خاطره_ها خلوت كن.. گفتمش خنده به لب مي ميرد گفت با #خون_ج
♡..خاصیتِ رفیق شهید..♡ رفیق شهـید یعنے:❤ تو اوج نا اُمیدی😔 یہ نفر پارتے بین تو و خدا بشہ!🤞 وجوری دستت رو بگیره😁 ڪہ متوجہ نشے :)😇😊 🌸🌷 @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_چهار ۵ دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ چیزایی که گفتی به طاها گفتم این جوا
تو دلم گفتم ای بابا محمد هم که اومده براشون دست تکون دادم کنارم وایسادن سلام احوالپرسی کردیم. گفتم میتونین بیاین جلوی خونه؟ وسیله ها سنگینن اونا هم قبول کردن و اصرار کردن سوارشم که گفتم نه نزدیکه حرکت کردم سمت خونه اونا هم پشت سرم اومدن وقتی رسیدم رفتم در زدم اخه مامان پایین بود زنگ نزدم آقا طاها و آقامحمد و نازنین هم که تو ماشین نشسته بودن داشتن به خونه نگاه میکردن نمای خونمون خیلی قشنگه و جلب توجه میکنه مامان سریع درو باز کرد سبد هم دستش بود رفتم داخل کولمو از رو پله برداشتم گذاشتم رو دوشم اومدم بیرون درو قفل کردم دیدم نرگس جون (مامان آقا طاها و محمد)داره با مامان احوالپرسی میکنه و آقای شمس هم سبدمونو میزاره صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم نازنین اینا هم پیاده شده بودن نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما سرمو تکون دادم رفتم سمتش نرگس جون گفت: پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت نشست خیالم از بابت مامان راحت شد نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین گفتم نه اول تو برو نازنین_ تعارف میکنی؟ خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه نازنینم خندید و رفت نشست منم سوار شدم سلام کردم همزمان هردوشون برگشتن سمتم آقاطاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینید خوش میگذره؟ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_پنج تو دلم گفتم ای بابا محمد هم که اومده براشون دست تکون دادم کنارم وایس
که آقا محمد هم صحبت کرد و گفت سلام خانم خوبین؟ خندم گرفت از دست این آقاطاها در جوابش گفتم خیلی ممنون خوبم. جواب سلام آقا محمد رو هم دادم با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم همشون خندیدن آقاطاهاگفت از دست تو آبجیه شیطون آقا طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت 2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم گفتم اجازه هست شیشه رو بدم پایین؟ عادتمه میشینم تو ماشین باید شیشه رو تا آخر بدم پایین آخه هم نفسم میگیره و هم دوست دارم باد به صورتم بخوره آقامحمد دقیقا رو صندلیه جلوی من نشسته بود جواب داد_ راحت باشین نمیدونم چرا آقامحمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟ گفتن ممنون شیشه رو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم کلاً عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما هممون نگاهش کردیم نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم آقاطاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سِر و ساکت نشسته سر جاش اینم از آبجی زینب که بادو به ما ترجیه میده سرمو انداختم پایین گفتم ببخشید شیشه رو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست دستامو تو دستش گرفت نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده چیزی نگفتم فقط لبخند زدم آقا طاها از تو آینه نگاهمون کرد و گفت: این آبجی خانم ما خیلی بی خیاله به تنها چیزی که فکر نمیکنه خودشه گفتم نه آقاطاها_ مگه دروغ میگم؟ اصلا بیخیال این حرفا آهنگ درخواستی ندارین؟ گفتم من دارم آقاطاها گفت چی؟ گفتم حامد زمانی داری؟ آقاطاها رو کرد سمت داداشش و گفت محمد؟ آهنگو داری؟ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_شش که آقا محمد هم صحبت کرد و گفت سلام خانم خوبین؟ خندم گرفت از دست این آقا
آقامحمدگفت آره دارم دستشو برد سمت دکمه پخش و پرسید کدوم آهنگش؟ قبل از اینکه بفهمم چی دارم میگم تند گفتم محمد هر سه تاشون بهم نگاه کردن اولش نفهمیدم چرا ولی بعد فهمیدم اشتباه فکر کردن از خجالت مُردم و گفتم ببخشید منظورم آهنگ محمد بود نازنین و آقاطاها_ آهان 😆 آقامحمد هم با چند ثانیه تاخیر شروع کرد به گشتن تو آهنگاش کمی بعد آهنگ مورد علاقم پیچید تو ماشین لبخند نشست رو لبم همه داشتن به آهنگ گوش میکردن اینو از قیافه هاشون میشد فهمید میدونستم آهنگ 7 دقیقست بعد از اینکه تموم شد آقا طاها بهم گفت من انقد دوست دارم یکی هی صدام کنه داداش آقا محمد گفت ععع داداش من که همش صدات میکنم آقا طاها گفت نه تو که جای خود داری و یه آهی کشید نفهمیدم غمه تو دلش چی بود که نمیدونم چرا من ناخودآگاه گفتم من اجازه دارم بگم اشک شوق تو چشمای آقا طاها برق زد گفت چرا که نه آبجی من از خُدامه منم هی گفتم داداش؟ داداش؟ داداش داداش داداش طاها؟ همه زدن زیر خنده آقاطاها باخنده گفت_ جانم آبجی گفتم داداش کجا میریم حوصلم سر رفت نازنین_ حوصله ات کجا رفت؟ وای زینب قهقهه زد چشمامو مثل گربه ی شرک کردمو نگاهش کردم گفتم وا چیه خب خندش بیشتر شد نازنین_ طاها میگفت خیلی شیطونی باور نمیکردم اا داداش طاها من شیطونم؟ باخنده گفت نه پس من شیطونم. نازنین حالا الان شیطون نیست. این آبجی خانم یه کارایی میکنه که از دستش شکم درد میگیری حالا اولشه قشنگ یخش باز نشده وگرنه اینقدر شیطونی میکنه از دسش روانی میشی. اوایلی که اومد بیمارستان فکر میکردم چقدر مظلومه ولی بعدش دیدم نه اصلا اینطور نیست تمام پرسنل بیمارستان از دستش عاصی شده بودن تا میدیدنش میگفتن یا صاحب الزمان الان دوباره معلوم نیست میخواد چه بلایی سرمون بیاره. نه تنها بقیه سر خودشم بلا میاره با اخم گفتم داداش اقاطاها گفت چیه بزار بگم ادامه داد و ماجرای اون روز زمین خوردنمو تعریف کرد نازنین و حتی آقامحمد هم داشت میخندید آب شدم از خجالت سرمو انداخته بودم پایین صورتم داغ داغ شده بود فکر کنم از سرخیه زیاد بود حرفی نزدم چند دقیقه بعد حس کردم نفسم داره تنگ میشه وای نه خدا الان نه خندشون کم کم داشت تموم میشد حال من هم همینجور داشت بدتر میشد قرصم تو کوله م بود حالم بی نهایت بد بود صدای آقا طاها اومد اوه اوه دوباره این آبجی خانم ما خجالت کشید نازنین_ عععع زینب بابا با من راحت باش صداشون میومد هرکدومشون یه چیزی میگفتن اما هنوز نفهمیدن من این وسط دارم جون میدم تا اینکه به خس خس افتادم @AhmadMashlab1995
•🖇♥️• -بدیدبِهِش‌نعمَت‌روُ. +آقاجان‌این‌بی‌مَعرِفته...! -بدیدبهش‌برِه!من حُسِینم... :) •و‌حسین‌شد‌تمامِ‌زندگیه‌ما...!😌 ✅ @AhmadMashlab1995
‏اصلا تمام آمریکا هم در آتش بسوزد ، ما بیخیال ترور فرودگاه بغداد نمیشویم! ✍🏻امین نیکدل ✅ @AhmadMashlab1995
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمد پورهنگ😍 😍جزء شهدای مدافع حرم(ترور بیولوژیکی)😍 🍁ولادت:15شهریور سال1356🌷 🍁محل ولادت:شهر ری🌷 🍁شهادت:31شهریور سال1395🌷 🍁محل شهادت:بیمارستان بقیه الله تهران🌷
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمد پورهنگ😍 😍جزء شهدای مدافع حرم(ترور بیولوژیکی)😍 🍁ولادت:15شهریور سال1356🌷 🍁محل
🍁نحوه شهادت:حدود 5 هفته از حضور ما در سوریه می گذشت و همسرم دیگر خیلی شناخته شده بود. همزمان با فعالیت فرهنگی فعالیت نظامی هم در خط مقدم داشت و همین موضوع مزید برعلت بود که ایشان توسط دشمن شناسایی شود. روزی که این اتفاق افتاد، هوا خیلی گرم بود. همسرم توسط یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه هم بود و مدتی با ایشان کار می کرد مسموم شد. این فرد یک لیوان آب به همسر من تعارف کرده بود. ظاهر آب هم که هیچ تفاوتی با آب های سالم نداشت. اما همسرم می گفت که همان موقع که آب را نوشیدم درد شدیدی در معده ام احساس کردم. چندساعت بعد وقتی ایشان به خانه آمد حالش خیلی بد بود. دکتر از همان اول تشخیص مسمومیت داد اما ما فکر می کردیم که یک مسمومیت ساده غذایی است؛ تصورمان این بود که با مصرف دارو حالش بهتر می شود. اما این اتفاق نیفتاد. سم رفته رفته بیشتر اثر کرد. علائم دیگری هم از راه رسید، مثل تب شدید ، علائم سرماخوردگی ، خون ریزی معده ، تهوع شدید و ضعف و سردرد و سرگیجه. در نتیجه همسرم در بیمارستان بستری شد و آنجا بود که تشیخص دادند که سم وارد خون شان شده و حتی چند واحد خون جدید به ایشان تزریق کردند که به خیال خودشان تعویض خون انجام شود. اما چون در ترور بیولوژیک سم در مرحله ای وارد بدن می شود که قابل شناسایی نباشد و به سرعت هم اثر کند، ظرف سه هفته این سم در بدن همسرم اثر کرد و کبد ایشان را از کار انداخت. طوریکه ظاهر کبد ایشان سالم بود اما در داخل کاملا از کار افتاده بود. ما همانجا به تشخیص فوق تخصص خون و دستور مافوق همسرم ، به ایران برگشتیم. اما اینجا هم به خاطر پیشرفت بیماری، همسرم ظرف یک هفته در بیمارستان شهید شد😔😔 (راوی:همسرشهید /سایت خبرگذاری تسنیم/) "اطاعات به جز نحوه شهادت برگرفته از سایت (حریم حرم)" نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
https://eitaa.com/Sticker_Mashlab 👆👆👆👆👆 کانال استیکرهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 _براي چی می‌جنگے؟! +براے تـــو☺️ _اگر برای منه، نرو! +اگه نرم دیـــڱهـ تویے باقے نمےمونه!🙂🍃 @Ahmadmashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : وَ إِفْشَاءِ الْعَارِفَهِ وَ سَتْرِ الْعَائِبَهِ وَ لِینِ الْعَرِیکَهِ و فاش کردن نیکى و پوشیدن عیبها و نرمخویى‏ وَ خَفْضِ الْجَنَاحِ وَ حُسْنِ السِّیرَهِ وَ سُکُونِ الرِّیحِ وَ طِیبِ الْمُخَالَقَهِ و فروتنى و نیک سیرتى وبیرون راندن باد غرور از سر وخوشخویى‏ وَ السَّبْقِ إِلَى الْفَضِیلَهِ وَ إِیثَارِ التَّفَضُّلِ وَ تَرْکِ التَّعْیِیرِ وَ الْإِفْضَالِ عَلَى غَیْرِ الْمُسْتَحِقِ‏ و سبقت درفضیلت وایثار در بخشش و دم فرو بستن از عیب دیگران و ترک افضال در حق کسى که در خور افضال نباشد وَ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَ إِنْ عَزَّ وَ اسْتِقْلاَلِ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی‏ و گفتن سخن حق،هر چند دشوار بود و اندک شمردن نیکےهاى خود در کردار وگفتار هرچند بسیاربود وَ اسْتِکْثَارِ الشَّرِّ وَ إِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلِی وَ فِعْلِی وَ أَکْمِلْ ذَلِکَ لِی بِدَوَامِ الطَّاعَهِ وَ لُزُومِ الْجَمَاعَهِ وَ رَفْضِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَ مُسْتَعْمِلِ الرَّأْیِ الْمُخْتَرَعِ‏ و بسیارشمردن بدیهاى خود در کردار و گفتار هر چند اندک بود. اى خداوند! این صفات رادر من به کمال رسان به دوام طاعت خود و همسویى با جماعت مقبول و دورى از بدعت جویان و پیروان باورهاى مجعول. نشر دهید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 سخن‌نگاشت| رهبرانقلاب: شخصيت حضرت عبدالعظيم یک شخصیت علمی و جهادی بوده است ۱۳۸۲/۳/
🔥 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ملّت مثل یک اقیانوس است؛ به طوفان درآوردن یک اقیانوس کار هر کسی نیست. یک استخر را می‌شود موّاج کرد امّا موّاج کردن یک اقیانوس، کار عظیمی است. ملّت یک اقیانوس است و امام این کار را انجام داد؛ تحوّلاتی را به وجود آوردند.» ۱۳۹۹/۰۳/۱۴ ✅ @Ahmadmashlab1995
😂🤣 ! گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند😴 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند😳 و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششون شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدن😴😴😴 ما هم اذیتشون می‌کردیم😜 دست خودمون نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👡 یا پوتین‌هامون👢 سرجاش نباشه، دیگه معطل نمی‌کردیم😉 صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: 📣📣📣 «برادر برادر!» دیگه خودشون از حفظ بودند، هنوز نپرسیدیم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتند:😡 «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد😴 اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!»😄 بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگه چی شده؟»🤭😡 جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد!»😅😅 •••💞😻join👇🏻 °♡°🆔 @AhmadMashlab1995🍁
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#مهدی_جان♥️ نا اُميدى را بر خوش گمانى‌ام به تو مسلّط نمى‌گردانم... و اميدم را از لطف زيباى تو قطع ن
گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام شمعم ودرخویش میریزم شبی بارانی‌ام آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر من به دنبالِ بس نیست سر گردانی‌ام 🌴 @AhmadMashlab1995
🔸 وصیت 🔸 ای برادرانم! باید هر کدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی تان با شهادت خاتمه یابد. ✅کانال رسمی شهید احمد مشلب✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مادر شهید می‌گوید: «درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزو
خواهراش که متوجه شدن داداش توراهی دارن پیشنهاد کردن اسمشو بذاریم "مجتبی" اما بخاطر خوابی که قبل از بارداری دیده بودم، من و پدرش نظرمون روی "حسین" بود و بالاخره نظر هر چهارتامون این شد که اسمشو بذاریم حسین. وقتی فهمیدم اسم ستادی_جهادیش تو محل کار مجتبی است برام عجیب بود. هم حسین و هم مجتبی شد! ☘ ↧ʝσɨŋ↧ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمد پورهنگ😍 😍جزء شهدای مدافع حرم(ترور بیولوژیکی)😍 🍁ولادت:15شهریور سال1356🌷 🍁محل
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجید شیری پز😍 😍جزء شهدای ناجا😍 🍁ولادت:___________🌷 🍁محل ولادت:خمین_مرکزی🌷 🍁شهادت:15شهریور سال1398🌷 🍁محل شهادت:کردستان_مریوان🌷 🍁نحوه شهادت:ساعت ۲۲ جمعه شب مرزبانان حین پایش نوار مرزی با تعدادی از افراد ناشناس در نقطه صفر مرزی و حریم ممنوعه (منطقه خوش‌کلان) درگیر شد و به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 حرفـے، سخنـے👇🏻 @Banooye_mohajjabeh✨ join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•~✨🌱~• #شهیدابومهدی‌مهندس🌸 آمریکا‌به‌دست‌ترامپ‌ ان‌شاءالله‌خراب‌میشود✌️🏻✊🏻 خون‌‌مظلوم‌میجوشه‌همینه‌.
••✌️🏻💪🏻•• آسیدمرتضی‌آوینی😎: من‌درفروپاشی‌تمدّن‌غرب‌بیشتر به‌تحوّل غربی‌هاامیدوارم‌ تاجنگی‌ رودرروکه میان‌شرق‌وغرب‌ویا وغرب‌روی‌دهد؛امّاغرب‌ازدرون‌خواهدپوسی ودر خودفروخواهدریخت‌وچون‌ عقربی‌درمحاصره‌ی خودرانیش‌خواهدزدوکشت! 💣 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هفت آقامحمدگفت آره دارم دستشو برد سمت دکمه پخش و پرسید کدوم آهنگش؟ قبل
تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد زینب خانوم؟؟؟؟ آبجی زینب؟؟؟؟ فقط صداشونو میشنیدم هیچ حسی انگار نداشتم آقاطاها با داد میگفت نازنین سرشو بلند کن نازنین اومد سرمو بلند کرد مطمئنا صورتم کبود شده ترسید_ یا حسین. زینب زینبی چی شدی داشت گریه میکرد آقا طاها با تمام قدرت ماشینو زد کنار همینجور داشتم خس خس میکردم یهو درِ سمت من باز شد آقاطاهامیگفت زینب خانوم زینب خانوم صدامو میشنوی قرصت کجاست؟ با همون حالم اروم دستمو به سمت کولم گرفتم کوله رو که کنارم بود محکم کشید داشت تند تند داخلشو میگشت خس خسم بیشتر شد صدای گریه ی نازنین هم بلندتر شد و صدای ترسیده ی آقامحمد هم میومد میشنیدم داشت به طاها التماس می کرد داداش یه کاری کن داره میمیره اقا طاها هم تویه هول ولا میگفت نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب خانوم دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست داده دستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم به قلبم و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به سمت چپ لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هشت تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد زین
از زبان محمد: وقتی زینب خانوم حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی میگشت قرصشو پیدا نمیکرد که یهو دیدم زینب خانوم به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ وقتی این صحنه رو دیدم شکه شدم و منو زن داداش نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها به زن داداش گفت بخوابونش رو صندلی و معاینش کنم طاها میگفت ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدی نازنین و نازنین شروع به احیا کرد دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بد بود از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران زن داداش داشت تمامه تلاششو میکرد 1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل تموم شد طاها گفت که باید نبض گردنشم بگیره بعد زن داداش شالشو از رو گردنش کنار زد نبض گردنشو بگیره که سریع سرمو برگردوندم جلو بعد از هر 4 سیکل باید مجدد وضعیت بیمار بررسی بشه ولی اینجا بحث ایست قلبی نیست صدای طاها پیچید تو گوشم که به نازنین اون کارهایی که لازم بود رو میگفت طاها_ 1003 . 1002 . 1001 بعد که دورش دست زن داداش اومد شمردنشو عادی کرد. 6. 5 . 4 و تا 30 ادامه داد. بلافاصله صدای تنفس دادن نازنین اومد خیلی ترسیده بودم حال هممون بد بود امیدم فقط به خدا بود. چشمامو بسته بودم یکسره داشتم دعا میکردم که یه دفعه صدای نفس نفس زدن اومد با حیرت برگشتم به عقب نگاه کردم خدایا شکرت وای خدا تو چقدر بزرگواری آخه به طاها و زن داداش نازنین نگاه کردم خوشحال شده بودن زن داداش که همش داشت قربون صدقش میرفت و میگفت وای زینبی الهی من قربونت برم آجی. الهی من فدات شم عزیز دلم تو خوب شدی و پشت سرش خدارو شکر میکرد. گوشیم زنگ خورد از جیبم درش آوردم اوه اوه باباست به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه ی پیش بود که زینب خانوم تنگیه نفس گرفت و از اونموقع ما اینجا موندیم و بابا اینا رفته بودن مثل اینکه تازه فهمیدن ما پشتشون نیستیم @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_نه از زبان محمد: وقتی زینب خانوم حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها می
بابا بود سلام پسرم. شما کجا موندین نکنه باز مارو دور زدین خودتون رفتین گردش و صدای خنده ی خودشو مامان اومد گفتم آره. ببخشید بابا شما مامان اینارو ببرین یه جای خوب ما هم یکم میگردیم بعد میایم بابا_ از دست شماها. باشه باباجون میبرمشون یه جای خوب بعد آدرسشو برات میفرستم گفتم خیلی ممنونم بابا. کاری ندارین؟ بابا_ نه فقط مواظب باشین گفتم چشم خداحافظ بابا_ خداحافظ گوشیو قطع کردمو دوباره به زینب خانوم نگاه کردم زن داداش به زینب خانوم کمک کرد بشینه و بعد کولشو برداشت ازش پرسید قرصش تو کدوم زیپه اونم گفت و نازنین قرصو پیدا کرد، در آورد گذاشت تو دهنش و خودشم بهش آب داد طاها در ماشینو باز کرد که زینب خانوم هوا بخوره گفتم داداش باید ببریمش بیمارستان یه چکاپ بشه طاها سرشو تکون داد_ آره الان میریم بعد همه ی شیشه های ماشینو پایین داد خواست بشینه پشت فرمون که نزاشتم و گفتم من رانندگی میکنم طاهاهم گفت باشه نشستم پشت فرمون و راه افتادم سمت نزدیکترین بیمارستان بعد از اینکه رسیدیم زن داداش به زینب خانوم کمک کرد منم سریع ماشینمو پارک کردم دویدم پشت سرشون و با هم رفتیم تو بیمارستان زینب خانوم رو بردنش اورژانس گفتن یه دکتر میاد معاینش کنه هر سه تامونم رفته بودیم داخل کنار تختش بودیم یه دکتر نسبتا مسن که میخورد خوش اخلاق باشه اومد داخل دکتر_ سلام علیکم احوال شما چطوره فرزندانم؟ مثل اینکه مریضمون خیلی عزیزه که هر سه تاتون اینجا موندین هیچکس حال حرف زدن نداشت فقط یه لبخند بهش زدیم رفت سمت زینب خانوم نبضشو گرفت گوشیو گذاشت رو قلبش و بعد که گفتیم ضعف قلبی داشته و بیهوش شده گفت حتما همین الان باید برین نوار قلب و اکو بگیرین دخترم هنوزم درد داری؟ سرشو تکون داد و به زور زمزمه کرد_ بله یکم خیلی خب به پرستار میگم برات یه مسکن بزنه. با اجازه و رفت بیرون زینب خانوم برگشت سمت طاها و آروم و با بغض گفت داداش طاها؟ طاها گفت_ جانم ابجی؟ مظلوم گفت_ من بازم شیطونی کردم؟ طاها_ نه ابجی شیطونی نکردی زد زیر گریه_ پس چرا بازم آمپول طاها_ آبجی تو رو خدا گریه نکن به خاطر خودته اگه نزنی که خوب نمیشی با گریه داد زد_ نمیخوام اصلا من میخوام بمیرم شما چرا نگرانی؟ چرا باید زنده باشم ها؟ برای چی؟ مگه زنده بودنو مردن من برای کسی مهمه؟ اصلا کی گفت جونمو نجات بدین؟ شدیدا هق هق میکرد و باز گفت آخه دردمو به کی بگم؟ به کی بگم که درکم کنه؟ با لحن خیلی دردناک که حالمو بدتر کرد ادامه داد_ به کی بگم چندوقت دیگه عقده عشقمه؟ آخ خدا طاها از جاش بلند شد اومد اینور دیدم چشماش اشک افتاده سرشو انداخت پایین رفت کنار ایستاد. زن داداش رفت زینب خانوم رو بغل کردو گذاشت تو بغلش خودشو خالی کنه با اون حاله بدش چادر از سرش نیفتاد اصلا خیلی خوشم اومد و تو دلم گفتم چه با حیاست... یه پرستار اومد داخل پرستار_ چه خبرتونه بیمارستانو گذاشتین رو سرتون گفتم ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه با اخم رفت بیرون @AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَصُولُ بِکَ عِنْدَ الضَّرُورَهِ وَ أَسْاَلُکَ عِنْدَ الْحَاجَهِ اى خداوند، چنان کن که به هنگام ضرورت به نیروى تو بتازم و به هنگام نیاز از تو یارى خواهم‏ وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ عِنْدَ الْمَسْکَنَهِ وَ لاَ تَفْتِنِّی بِالاِسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ‏ و به هنگام مسکنت به درگاه تو تضرع کنم. و مرا میازماى که به هنگام اضطرار از جز تویى یارى جویم‏ وَ لاَ بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ‏ و به هنگام بینوایى به پیشگاه جز تویى خاضع شوم‏ وَ لاَ بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَکَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ خِذْلاَنَکَ وَ مَنْعَکَ وَ إِعْرَاضَکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏ و به هنگام ترس در برابر جز تویى تضرع کنم، تا آنگاه مستحق خذلان و منع و اعراض تو گردم. اى مهربان‏ترین مهربانان. نشر دهید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه