eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 سخن‌نگاشت| رهبرانقلاب: شخصيت حضرت عبدالعظيم یک شخصیت علمی و جهادی بوده است ۱۳۸۲/۳/
🔥 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «ملّت مثل یک اقیانوس است؛ به طوفان درآوردن یک اقیانوس کار هر کسی نیست. یک استخر را می‌شود موّاج کرد امّا موّاج کردن یک اقیانوس، کار عظیمی است. ملّت یک اقیانوس است و امام این کار را انجام داد؛ تحوّلاتی را به وجود آوردند.» ۱۳۹۹/۰۳/۱۴ ✅ @Ahmadmashlab1995
😂🤣 ! گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند😴 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند😳 و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششون شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدن😴😴😴 ما هم اذیتشون می‌کردیم😜 دست خودمون نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👡 یا پوتین‌هامون👢 سرجاش نباشه، دیگه معطل نمی‌کردیم😉 صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: 📣📣📣 «برادر برادر!» دیگه خودشون از حفظ بودند، هنوز نپرسیدیم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتند:😡 «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد😴 اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!»😄 بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگه چی شده؟»🤭😡 جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد!»😅😅 •••💞😻join👇🏻 °♡°🆔 @AhmadMashlab1995🍁
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#مهدی_جان♥️ نا اُميدى را بر خوش گمانى‌ام به تو مسلّط نمى‌گردانم... و اميدم را از لطف زيباى تو قطع ن
گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام شمعم ودرخویش میریزم شبی بارانی‌ام آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر من به دنبالِ بس نیست سر گردانی‌ام 🌴 @AhmadMashlab1995
🔸 وصیت 🔸 ای برادرانم! باید هر کدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی تان با شهادت خاتمه یابد. ✅کانال رسمی شهید احمد مشلب✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مادر شهید می‌گوید: «درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزو
خواهراش که متوجه شدن داداش توراهی دارن پیشنهاد کردن اسمشو بذاریم "مجتبی" اما بخاطر خوابی که قبل از بارداری دیده بودم، من و پدرش نظرمون روی "حسین" بود و بالاخره نظر هر چهارتامون این شد که اسمشو بذاریم حسین. وقتی فهمیدم اسم ستادی_جهادیش تو محل کار مجتبی است برام عجیب بود. هم حسین و هم مجتبی شد! ☘ ↧ʝσɨŋ↧ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمد پورهنگ😍 😍جزء شهدای مدافع حرم(ترور بیولوژیکی)😍 🍁ولادت:15شهریور سال1356🌷 🍁محل
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجید شیری پز😍 😍جزء شهدای ناجا😍 🍁ولادت:___________🌷 🍁محل ولادت:خمین_مرکزی🌷 🍁شهادت:15شهریور سال1398🌷 🍁محل شهادت:کردستان_مریوان🌷 🍁نحوه شهادت:ساعت ۲۲ جمعه شب مرزبانان حین پایش نوار مرزی با تعدادی از افراد ناشناس در نقطه صفر مرزی و حریم ممنوعه (منطقه خوش‌کلان) درگیر شد و به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 حرفـے، سخنـے👇🏻 @Banooye_mohajjabeh✨ join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•~✨🌱~• #شهیدابومهدی‌مهندس🌸 آمریکا‌به‌دست‌ترامپ‌ ان‌شاءالله‌خراب‌میشود✌️🏻✊🏻 خون‌‌مظلوم‌میجوشه‌همینه‌.
••✌️🏻💪🏻•• آسیدمرتضی‌آوینی😎: من‌درفروپاشی‌تمدّن‌غرب‌بیشتر به‌تحوّل غربی‌هاامیدوارم‌ تاجنگی‌ رودرروکه میان‌شرق‌وغرب‌ویا وغرب‌روی‌دهد؛امّاغرب‌ازدرون‌خواهدپوسی ودر خودفروخواهدریخت‌وچون‌ عقربی‌درمحاصره‌ی خودرانیش‌خواهدزدوکشت! 💣 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هفت آقامحمدگفت آره دارم دستشو برد سمت دکمه پخش و پرسید کدوم آهنگش؟ قبل
تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد زینب خانوم؟؟؟؟ آبجی زینب؟؟؟؟ فقط صداشونو میشنیدم هیچ حسی انگار نداشتم آقاطاها با داد میگفت نازنین سرشو بلند کن نازنین اومد سرمو بلند کرد مطمئنا صورتم کبود شده ترسید_ یا حسین. زینب زینبی چی شدی داشت گریه میکرد آقا طاها با تمام قدرت ماشینو زد کنار همینجور داشتم خس خس میکردم یهو درِ سمت من باز شد آقاطاهامیگفت زینب خانوم زینب خانوم صدامو میشنوی قرصت کجاست؟ با همون حالم اروم دستمو به سمت کولم گرفتم کوله رو که کنارم بود محکم کشید داشت تند تند داخلشو میگشت خس خسم بیشتر شد صدای گریه ی نازنین هم بلندتر شد و صدای ترسیده ی آقامحمد هم میومد میشنیدم داشت به طاها التماس می کرد داداش یه کاری کن داره میمیره اقا طاها هم تویه هول ولا میگفت نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب خانوم دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست داده دستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم به قلبم و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به سمت چپ لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هشت تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد زین
از زبان محمد: وقتی زینب خانوم حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی میگشت قرصشو پیدا نمیکرد که یهو دیدم زینب خانوم به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ وقتی این صحنه رو دیدم شکه شدم و منو زن داداش نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها به زن داداش گفت بخوابونش رو صندلی و معاینش کنم طاها میگفت ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدی نازنین و نازنین شروع به احیا کرد دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بد بود از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران زن داداش داشت تمامه تلاششو میکرد 1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل تموم شد طاها گفت که باید نبض گردنشم بگیره بعد زن داداش شالشو از رو گردنش کنار زد نبض گردنشو بگیره که سریع سرمو برگردوندم جلو بعد از هر 4 سیکل باید مجدد وضعیت بیمار بررسی بشه ولی اینجا بحث ایست قلبی نیست صدای طاها پیچید تو گوشم که به نازنین اون کارهایی که لازم بود رو میگفت طاها_ 1003 . 1002 . 1001 بعد که دورش دست زن داداش اومد شمردنشو عادی کرد. 6. 5 . 4 و تا 30 ادامه داد. بلافاصله صدای تنفس دادن نازنین اومد خیلی ترسیده بودم حال هممون بد بود امیدم فقط به خدا بود. چشمامو بسته بودم یکسره داشتم دعا میکردم که یه دفعه صدای نفس نفس زدن اومد با حیرت برگشتم به عقب نگاه کردم خدایا شکرت وای خدا تو چقدر بزرگواری آخه به طاها و زن داداش نازنین نگاه کردم خوشحال شده بودن زن داداش که همش داشت قربون صدقش میرفت و میگفت وای زینبی الهی من قربونت برم آجی. الهی من فدات شم عزیز دلم تو خوب شدی و پشت سرش خدارو شکر میکرد. گوشیم زنگ خورد از جیبم درش آوردم اوه اوه باباست به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه ی پیش بود که زینب خانوم تنگیه نفس گرفت و از اونموقع ما اینجا موندیم و بابا اینا رفته بودن مثل اینکه تازه فهمیدن ما پشتشون نیستیم @AhmadMashlab1995