🔸 وصیت #شهید_احمد_مشلب 🔸
ای برادرانم!
باید هر کدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی تان با شهادت خاتمه یابد.
#شهیداحمدمشلب
#عکسنوشته
#طرح_گرافیکی
✅کانال رسمی شهید احمد مشلب✅
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مادر شهید میگوید: «درد فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم میافزو
خواهراش که متوجه شدن داداش توراهی دارن پیشنهاد کردن اسمشو بذاریم "مجتبی" اما بخاطر خوابی که قبل از بارداری دیده بودم، من و پدرش نظرمون روی "حسین" بود و بالاخره نظر هر چهارتامون این شد که اسمشو بذاریم حسین.
وقتی فهمیدم اسم ستادی_جهادیش تو محل کار مجتبی است برام عجیب بود. هم حسین و هم مجتبی شد!
#شهیـد_حسین_معز_غلامی
#مادرشهید
#هرروز_بایک_شهید☘
↧ʝσɨŋ↧
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمد پورهنگ😍 😍جزء شهدای مدافع حرم(ترور بیولوژیکی)😍 🍁ولادت:15شهریور سال1356🌷 🍁محل
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید مجید شیری پز😍
😍جزء شهدای ناجا😍
🍁ولادت:___________🌷
🍁محل ولادت:خمین_مرکزی🌷
🍁شهادت:15شهریور سال1398🌷
🍁محل شهادت:کردستان_مریوان🌷
🍁نحوه شهادت:ساعت ۲۲ جمعه شب مرزبانان حین پایش نوار مرزی با تعدادی از افراد ناشناس در نقطه صفر مرزی و حریم ممنوعه (منطقه خوشکلان) درگیر شد و به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده🚫
حرفـے، سخنـے👇🏻
@Banooye_mohajjabeh✨
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•~✨🌱~• #شهیدابومهدیمهندس🌸 آمریکابهدستترامپ انشاءاللهخرابمیشود✌️🏻✊🏻 خونمظلوممیجوشههمینه.
••✌️🏻💪🏻••
آسیدمرتضیآوینی😎:
مندرفروپاشیتمدّنغرببیشتر
بهتحوّل#درونی غربیهاامیدوارم
تاجنگی رودرروکه میانشرقوغربویا #اسلام وغربرویدهد؛امّاغربازدرونخواهدپوسی
ودر خودفروخواهدریختوچون
عقربیدرمحاصرهی #آتش خودرانیشخواهدزدوکشت!
#افول_آمریڪا💣
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هفت آقامحمدگفت آره دارم دستشو برد سمت دکمه پخش و پرسید کدوم آهنگش؟ قبل
#رمان_حجاب_من
#قسمت_سی_و_هشت
تا اینکه به خس خس افتادم
فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد
زینب خانوم؟؟؟؟
آبجی زینب؟؟؟؟
فقط صداشونو میشنیدم هیچ حسی انگار نداشتم
آقاطاها با داد میگفت نازنین سرشو بلند کن
نازنین اومد سرمو بلند کرد مطمئنا صورتم کبود شده
ترسید_ یا حسین. زینب زینبی چی شدی
داشت گریه میکرد
آقا طاها با تمام قدرت ماشینو زد کنار
همینجور داشتم خس خس میکردم
یهو درِ سمت من باز شد
آقاطاهامیگفت زینب خانوم زینب خانوم صدامو میشنوی قرصت کجاست؟
با همون حالم اروم دستمو به سمت کولم گرفتم
کوله رو که کنارم بود محکم کشید
داشت تند تند داخلشو میگشت
خس خسم بیشتر شد
صدای گریه ی نازنین هم بلندتر شد و صدای ترسیده ی آقامحمد هم میومد
میشنیدم داشت به طاها التماس می کرد داداش یه کاری کن داره میمیره
اقا طاها هم تویه هول ولا میگفت نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب خانوم
دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست داده
دستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم به قلبم و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به
سمت چپ
لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم
#ادامه_دارد
#نویسنده_zeinab_z
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_هشت تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم آقاطاها شنید چون یه دفعه داد زد زین
#رمان_حجاب_من
#قسمت_سی_و_نه
از زبان محمد:
وقتی زینب خانوم حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی
میگشت قرصشو پیدا نمیکرد
که یهو دیدم زینب خانوم به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ
وقتی این صحنه رو دیدم شکه شدم و منو زن داداش نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها به زن داداش گفت بخوابونش
رو صندلی و معاینش کنم
طاها میگفت ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدی نازنین
و نازنین
شروع به احیا کرد
دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بد بود
از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی
تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران
زن داداش داشت تمامه تلاششو میکرد
1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل
تموم شد طاها گفت که باید نبض گردنشم بگیره بعد زن داداش شالشو از رو گردنش کنار زد نبض گردنشو بگیره که سریع سرمو
برگردوندم جلو
بعد از هر 4 سیکل باید مجدد وضعیت بیمار بررسی بشه ولی اینجا بحث ایست قلبی نیست
صدای طاها پیچید تو گوشم که به نازنین اون کارهایی که لازم بود رو میگفت
طاها_ 1003 . 1002 . 1001 بعد که دورش دست زن داداش اومد شمردنشو عادی کرد. 6. 5 . 4 و تا 30 ادامه داد. بلافاصله
صدای تنفس دادن نازنین اومد
خیلی ترسیده بودم
حال هممون بد بود
امیدم فقط به خدا بود. چشمامو بسته بودم یکسره داشتم دعا میکردم
که یه دفعه صدای نفس نفس زدن اومد
با حیرت برگشتم به عقب نگاه کردم
خدایا شکرت وای خدا تو چقدر بزرگواری آخه
به طاها و زن داداش نازنین نگاه کردم خوشحال شده بودن زن داداش که همش داشت قربون صدقش میرفت
و میگفت وای زینبی الهی من قربونت برم آجی. الهی من فدات شم عزیز دلم تو خوب شدی
و پشت سرش خدارو شکر میکرد.
گوشیم زنگ خورد از جیبم درش آوردم
اوه اوه باباست
به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه ی پیش بود که زینب خانوم تنگیه نفس گرفت و از اونموقع ما اینجا موندیم و بابا اینا رفته بودن
مثل اینکه تازه فهمیدن ما پشتشون نیستیم
#ادامه_دارد
#نویسنده_zeinab_z
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_سی_و_نه از زبان محمد: وقتی زینب خانوم حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها می
#رمان_حجاب_من
#قسمت_چهل
بابا بود سلام پسرم. شما کجا موندین نکنه باز مارو دور زدین خودتون رفتین گردش و صدای خنده ی خودشو مامان اومد
گفتم آره. ببخشید بابا شما مامان اینارو ببرین یه جای خوب ما هم یکم میگردیم بعد میایم
بابا_ از دست شماها. باشه باباجون میبرمشون یه جای خوب بعد آدرسشو برات میفرستم
گفتم خیلی ممنونم بابا. کاری ندارین؟
بابا_ نه فقط مواظب باشین
گفتم چشم خداحافظ
بابا_ خداحافظ
گوشیو قطع کردمو دوباره به زینب خانوم نگاه کردم
زن داداش به زینب خانوم کمک کرد بشینه و بعد کولشو برداشت ازش پرسید قرصش تو کدوم زیپه اونم گفت و نازنین قرصو پیدا
کرد، در آورد گذاشت تو دهنش و خودشم بهش آب داد
طاها در ماشینو باز کرد که زینب خانوم هوا بخوره
گفتم داداش باید ببریمش بیمارستان یه چکاپ بشه
طاها سرشو تکون داد_ آره الان میریم
بعد همه ی شیشه های ماشینو پایین داد خواست بشینه پشت فرمون که نزاشتم و گفتم
من رانندگی میکنم
طاهاهم گفت باشه
نشستم پشت فرمون و راه افتادم سمت نزدیکترین بیمارستان
بعد از اینکه رسیدیم زن داداش به زینب خانوم کمک کرد
منم سریع ماشینمو پارک کردم دویدم پشت سرشون و با هم رفتیم تو بیمارستان
زینب خانوم رو بردنش اورژانس گفتن یه دکتر میاد معاینش کنه
هر سه تامونم رفته بودیم داخل کنار تختش بودیم
یه دکتر نسبتا مسن که میخورد خوش اخلاق باشه اومد داخل
دکتر_ سلام علیکم احوال شما چطوره فرزندانم؟ مثل اینکه مریضمون خیلی عزیزه که هر سه تاتون اینجا موندین
هیچکس حال حرف زدن نداشت فقط یه لبخند بهش زدیم
رفت سمت زینب خانوم نبضشو گرفت گوشیو گذاشت رو قلبش و بعد که گفتیم ضعف قلبی داشته و بیهوش شده گفت حتما
همین الان باید برین نوار قلب و اکو بگیرین
دخترم هنوزم درد داری؟
سرشو تکون داد و به زور زمزمه کرد_ بله یکم
خیلی خب به پرستار میگم برات یه مسکن بزنه. با اجازه
و رفت بیرون
زینب خانوم برگشت سمت طاها
و آروم و با بغض گفت داداش طاها؟
طاها گفت_ جانم ابجی؟
مظلوم گفت_ من بازم شیطونی کردم؟
طاها_ نه ابجی شیطونی نکردی
زد زیر گریه_ پس چرا بازم آمپول
طاها_ آبجی تو رو خدا گریه نکن به خاطر خودته اگه نزنی که خوب نمیشی
با گریه داد زد_ نمیخوام اصلا من میخوام بمیرم شما چرا نگرانی؟ چرا باید زنده باشم ها؟ برای چی؟ مگه زنده بودنو مردن
من برای کسی مهمه؟ اصلا کی گفت جونمو نجات بدین؟
شدیدا هق هق میکرد
و باز گفت آخه دردمو به کی بگم؟ به کی بگم که درکم کنه؟
با لحن خیلی دردناک که حالمو بدتر کرد ادامه داد_ به کی بگم چندوقت دیگه عقده عشقمه؟ آخ خدا
طاها از جاش بلند شد اومد اینور دیدم چشماش اشک افتاده سرشو انداخت پایین رفت کنار ایستاد. زن داداش رفت زینب خانوم رو
بغل کردو گذاشت تو بغلش خودشو خالی کنه
با اون حاله بدش چادر از سرش نیفتاد اصلا
خیلی خوشم اومد و تو دلم گفتم چه با حیاست...
یه پرستار اومد داخل
پرستار_ چه خبرتونه بیمارستانو گذاشتین رو سرتون
گفتم ببخشید خانم دیگه تکرار نمیشه
با اخم رفت بیرون
#ادامه_دارد
#نویسنده_zeinab_z
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از
دعای سفارش شده توسط #امام_خامنه_ای:
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَصُولُ بِکَ عِنْدَ الضَّرُورَهِ وَ أَسْاَلُکَ عِنْدَ الْحَاجَهِ
اى خداوند، چنان کن که به هنگام ضرورت به نیروى تو بتازم و به هنگام نیاز از تو یارى خواهم
وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ عِنْدَ الْمَسْکَنَهِ وَ لاَ تَفْتِنِّی بِالاِسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ
و به هنگام مسکنت به درگاه تو تضرع کنم. و مرا میازماى که به هنگام اضطرار از جز تویى یارى جویم
وَ لاَ بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ
و به هنگام بینوایى به پیشگاه جز تویى خاضع شوم
وَ لاَ بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَکَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ خِذْلاَنَکَ وَ مَنْعَکَ وَ إِعْرَاضَکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
و به هنگام ترس در برابر جز تویى تضرع کنم، تا آنگاه مستحق خذلان و منع و اعراض تو گردم. اى مهربانترین مهربانان.
#دعای_مکارم_الاخلاق
نشر دهید👌
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸دست من نیست که این بیت شده وردلبم 🌸حرمت قبله ی دل هاست مراهم دریاب... #سلام_آقا #یا_قمر_بنی_هاشم
✨🌸گاهی دلتنگی در هیچ بیتی،
نمیگنجد...! .
گاهی یک تصویر، اینچنین دل را به تپش وا میدارد...! ❤️😔
#سلام_آقا
#یا_حسین
#صباحکم_حسینی
@Ahmadmashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠
بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب...
⁉️چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁉️
🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه...
حاج قاسم سلیمانی می گفت:
در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچههای حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن.
از رادیو و تلویزیون حزب الله و منارههای مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد!
🤲🏻 در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری #کرونا چه اتفاقی افتاد⁉️چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁉️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#حتما_بخوانید
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
#نشر_حداکثری
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
#کرونا_را_شکست_میدهیم به یاری خدا
پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه