eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_شانزدهم دهانش  باز و چشمانش  گرد شده ، گوشي  تلفن  از دستش مي افتد.
🌷🍃🍂 سپهر!... خفه  خون  بگيرين ، ديوانه  شدم ... سرسام  گرفتم  از دست شما... ليلا سر از تأسف  تكان  داده ، لب  برمي چيند: «عقده  دلشو سر اين  طفلاي  معصوم  خالي  مي كنه ... آخه  به  تو هم  مي گن مادر!» آفتاب  ساية  چهار چوب  پنجره  را كف  اتاق  انداخته  و قسمتي  از سايه  تا لبه  ميزتحرير بالا آمده  است لیلا به  طرف  پنجره  مي رود و به  بيرون  و سروي  كه  تاپشت بام  خانه  قد كشيده ، نگاه  مي كند پرده  را با خشم  تا انتها مي كشد و باعصبانيت  روي  تنها مبل  اتاقش  فرو رفته ، با ضرباتي  نه  چندان  محكم  به  دسته هامي كوبد:  «حالا من  مي دونم  و اون ... يك  آشي  براش  بپزم  كه  يك  وجب  روغن  داشته باشه ...قربون  خدا برم  كه  دستشو روكرد... چقدر خودشو كاسة  داغ تر از آش نشون  مي داد... چه  قيافة  حق  به جانبي  مي گرفت ... بيچاره  پدر كه  گول  اين دل سوزيهاي  بي  جا رو خورده .»  صداي  گريه  دوقلوها، ليلا را از مبل  جدا مي كند از اتاق  بيرون  مي آيد. سهراب و سپهر با ديدن  او، به  طرفش  مي دوند و پشت  او پنهان  مي شوند تا از كتكهاي مادر در امان  باشند صورت هايشان  سرخ  شده  و آب  از بيني شان  آويزان ... 🌷🍃🍂 ـ چه  كار مي كني ؟ كبابشان  كردي ! زورت  به  اين  بدبخت ها مي رسه ... عقده ها توسر اينا خالي  مي كني ! طلعت  چشمان  از حدقه  درآمده اش  را به  سوي  او مي گرداند و با غيظ مي گويد: «نمي خواد اداي  داية  مهربانتر از مادر رو دربياري ... اصلاً به توچه مربوط !»  ليلا به  طرفش  نيم خيز شده  و مي گويد:- به  من  چه  مربوطه ! برادرام  هستن ... داري  اونا رو مي كشي !طلعت  دست  به  كمر مي زند، قيافه  حق  به جانبي  گرفته  و مي گويد: - اصلاً مي دوني  چيه ؟ پدرت  كه  اومد.. برو همه  چيز رو گزارش  بده  از سير تاپياز...  باز آشوب  به  پا كن ! خشم  و نفرت  به  چشمان  ليلا مي دود، لب  به  دندان  مي گزد  مدتي  خيره خيره  به طلعت  نگاه  مي كند.  سپس  با همان  خشم  و نفرت  با عجله  به  طرف  اتاقش  مي رود،  رود،سهراب  و سپهر، دامنش  را محكم  مي گيرند ولي  او خودش  را به  زور از دست  آنهامي رهاند. پشت  به  در اتاقش  تكيه  مي دهد، زير لب  غرولند مي كند:«عجب  رويي  داره ! دست  پيش  مي گيره  تا پس  نيفته ، فتنه  رو اون  به  پا كرده ،حالا دو قورت  و نيمش  هم  باقيه .» ... نویسنده مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
.|معرفے شهید💜| نام ونام خانوادگے:شهید علے هاشمے🌸 نام پدر:قاسم🌸 محل تولد:محله عامری اهواز🌸 تاریخ تولد:شهریور۱۳۴۰🌸 محل شهادت:هورالعظیم جاده شهید شفیع زاده🌸 تاریخ شهادت:۴/۴/۱۳۶۷🌸 مزار:گلزارشهدای اهواز🌸 فرماندهی در:قرارگاه نصرت سپاه ششم🌸 درجه:سرلشکرپاسدار🌸 ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 سرلشکر شهیـــد علے هاشمے فرمانده قرارگاه سرۍ نـــصرت ڪسے هستند ڪہ نــباید تازمــــاڹ زنــده بـــودڹ صدام حرفــی ازاوزده مےشد! شهید هاشمے ڪسے بودن ڪہ وقتے اسمشان جلوی صدام زده مے شد صدام از ترس به خود میلرزیــد...آره!ڪشورمون همچین اسطوره هایے داشته وداره♡:) 💪💪 ♡:) @AhmadMashlab1995∞ـ
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجتبی بابایی زاده😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:خرداد سال1362🌷 🍁محل ولادت:کوی شهد
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید یوسف فدائی نژاد😍 😍جزء شهدای مدافع وطن😍 🍁ولادت:29دی سال1362🌷 🍁محل ولادت:_________🌷 🍁شهادت:12شهریور سال1390🌷 🍁محل شهادت:جاسوسان_سردشت🌷 🍁نحوه شهادت:در منطقه جاسوسان شهرستان سردشت در درگیری با گروه تروریستی پژاک بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر، صورت و بازو به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
•~🌱💚~• حرم یعنے ڪسے در شهر خود سر میڪند اما دلش در ڪوچھ هاي دور مشهد ماندھ آوارھ ..!💔 🍃 ✅ @AhmadMashlab1995
۝●●|😍😌☘✨|●●⇩ ○ ○ 🌳چـاره ھـا ࢪفـٺ زِ دسـٺ دݪ بیچـاره ݥـݩ💚 ٺو بیـا چـاره ݥـݩ شــو ڪہ ٺویے چـاره ݥـݩ...🌱🙂✋ • ○……●•°○💙🌿🌕✨○°•●……↯ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
😂🤣 😉😍 آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم😞 تیر وترکش هم مثل زنبور🐝 ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها☄ روشن می شد. دور و بریهام همه شهید🥀 شده بودند جز من. خلاصه کلام جز من جانداری🦋 در اطراف نبود. تا این که منوری💥 روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق😓 شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه👈 من شدند. رسیدند بالای سرم اولی خم شد و گفت:حالت چطوره برادر؟✋ - سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:خوبم، الحمدلله☺️ - رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده🙄 برویم سراغ کس دیگر🚶‍♂ جا خوردم😕🤭 اول فکر کردم که می خوان بهم روحیه بدن😊 و بعد با برانکارد ببرندم عقب👌 اما حالا می دیدم که بی خبال من شدن و می خوان برن😳 زدم به کولی بازی:😫«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس! و حسابی مایه گذاشتم😩 آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم🗣 امدادگر اولی گفت: می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود🤕 ببین چه داد وفریادی می کنه!🙄 دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام😎 گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی😛 از دست بروم •••💞😻join👇🏻 °♡°🆔 @AhmadMashlab1995🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله بالاترین #بهشٺ خدا در زمینּ سرخ پاییڹּ پاے حضرٺ #سلطانּ بے سر اسٺ ما
حـسیـن(ع)جانـم گداے عشـق تو از هرڪسے ڪه پا بخورد تو را ڪه داشتہ باشد غـمِ چہ را بخورد تمام دغدغہ اش حسرٺ همین جملہ سٺ خدا ڪندڪه مسیرم بہ ڪربلا بخورد اللهم ارزقنا ڪربلا... @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
سلام ای صاحب دنیا کجایی... #یاایهاالعزیز🌴 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @AhmadMashlab1995
🌼السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) 🌼ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟ 🌼وز باغ حضور، گل نچیدن تا کی؟ 🌼آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز 🌼دیدن همه را، تو را ندیدن تا کی؟ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا