eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
آن‌نامےڪہ‌هرگزگم‌نخواهدشد وآن‌مزاری‌ڪہ‌تبدیل‌به‌زیارتگاه‌های حقیقی‌خواهدشد؛ قبورشھدااست...:))♥️🌿 • ابومهدے المهندس 🥀 @AhmadMashlab1995|√←
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل نرگس و هانیه خانم وزن عمو که متوجه دقتم به عکس شده اند ، با اضطرابی بی س
- عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه خانم می نشاندم روی زمین و می گوید : - اروم باش دخترم ... چرا هول میکنی؟ شاید یه شباهت کوچیکه... خودش هم می داند این حرف توجیهی بی معناست ، صدای یا الله گفتن عمو می آید ، نجمه دختر کوچک هانیه خانم ، با عمو تعارف میکند بیاید داخل ، عمو و نجمه بی خیال از همه جا وارد می شوند ، عمو بادیدن حال من ، سرجایش خشک می شود ... زن عمـو با صدای خش داری به عمو می گوید : -فهمید ! بلاخره فهمید رحیم... بااین حرف میزند زیر گریه و صدای گریه هانیه خانم هم بلند می شود ، عمو متحیر و شوکه ، فقط می تواند به سختی بگوید : حوراء! هانیه خانم در آغوشم می گیرد و من بازهم سوالم را تکرار میکنم : چیو فهمیدم؟ چی شده اینجا؟ زن عمو خطاب به عمو گله می کند : چرا گذاشتی انقدر دیربفهمه ؟ هانیه خانم به نرگس نهیب می زند : برو به حامد زنگ بزن ببین کجاست؟ بگو آب دستشه بزاره زمین ! باناباوری به قاب عکس خیره شده ام و اشک می ریزم ، دست خودم نیست ، دست خودم نیست که بعد از شنیدن ماجرا ، کلمه ای حرف نزده ام و هیچی نخورده ام ... مگر می شود؟ با حرف های هانیه خانم ، که حالا فهمیده ام عمه من است ، قطعات پازل در ذهنم کنار هم چیده می شوند اما دل نگاه کردن به تصویری که ساخته خواهد شد را ندارم... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_یک - عکس من و بابام اینجا چیکار میکنه؟ توروخدا بگین چی شده؟ هانیه خانم
- بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز ونعمت بزرگ شده بود، عادت به زندگی سخت نداشت ، توافقی طلاق گرفتن .... بابات بااصرار حامد رو نگه داشت ، مادرتم تونست با یکی از فامیلاشون که بهش میخورد ازدواج کنه ، بابات همیشه می گفت خیالش راحته که تو آرامش داری ، برای همینم نمی خواست کسے آرامشتو بهم بزنه ، میگفت بابای مریض به چه دردش میخوره؟ اما این آخرا .. خیلی دلش برات تنگ شده بود ... ازت خبر می گرفت ، عکساتو میدید ..حتی چندباری به سختی با ویلچر اومد و از دور تماشات کرد ...خیلی دلش دختر می خواست ... گریه مان شدت می گیرد ، کاش پدر می دانست من هم این سال ها چقدر دلم پدر میخواسته ...کاش اجازه می داد ببینمش ... قبل ازاینکه برای همیشه برود... عمو با صدای گرفته می گوید : مامانتم نمی خواست تو خبردار بشی ، حتی بعد شهادت عباس ، می گفت آرامشت بهم میخوره و هروقت هروقت لازم بشه بهت میگه .... نمی ذاشت فامیلای پدری دور وبرت بیان، حتی به حامد هم خیلی توجه نمی کرد واجازه نداد توروببینه... من همرزم عباس بودم ...خیلی دلم میخواست یه کمکی بهش بکنم ...ولی نشد ... انگار زندگی با دشواری هایش ، محکم مرا در پنجه می فشارد ، درخودم جمع می شوم و زانو در بغل می گیرم ...صدای هق هقم خفه می شود ، هانیه خانم می پرسد : پس حامد کجاست ؟ الان که باید باشه ، نیست ! نرگس من و من می کند : جواب نمیده ،خاموشه! - یعنی چی که خاموشه؟ نجمه با ترس و تردید می گوید : مگه امروز پرواز نداشت ؟ ادامہ دارد... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید علی عابدینی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:25مرداد سال1367🌻 ☘محل ولادت:روستای فرم_
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید حسن رجایی فر😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:4تیر سال1354🌻 ☘محل ولادت:روستای کامی‌کلا، از توابع بند پی غربی، شهر خشرودپی از شهرستان بابل🌻 ☘شهادت:17اردیبهشت سال1395🌻 ☘محل شهادت:خانطومان_سوریه🌻 ☘نحوه شهادت:در کربلای خانطومان در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
دختر بَدࢪ الدُجی امشَب سه جا داࢪد عزا گاه میگوید پدࢪ ،گاهۍ حَسن، گاهۍ رضا ▪️ایام سوگواری رسول اکرم(ص)، امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) تسلیت باد🏴 ☑️ @AhmadMashlab1995
🔻نماز لیلة الدفن برای شهدای عزیز خانطومان، امشب فراموش نشود... نام پدر رجبعلی نام پدر هدایت نام پدر اصغر نام پدر یوسف نام پدر مرتضی نام پدر یدالله نام پدر علی اصغر 💠ان شاءالله شهدا شب اول قبر دست گیرمان باشند ... 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات ☑️ @AhmadMashlab1995
💔 هزار سال کند عمر؛باز ناکام است... کسی که رخصت رفتن به کربلا نگرفت ‌ 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید مهدی على دوست: ما نسل جوان ادامه‌دهنده راه حسین هستیم و خون حسین و اهل‌بیت در رگ‌های ما جریان دارد پس می‌رویم، می‌رویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به کشور ما و به انقلاب ما و به اسلام؛ بکند. Martyr Mehdi Alidoost: We, the young generation, continue the path of Hussein, and the blood of Hussein and the Ahl al-Bayt is flowing in our veins, so we are leaving, we are leaving so that the enemy cannot look left at our honor, our country, our revolution and Islam; To do. تاریخ شهادت 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
شهید مجید صانعی: (از زبان همسر) یک هفته مانده بود به رفتنش گفت من شهید می‌شوم تعدادی عکس نشانم داد و گفت این عکس‌ها را روی تابوتم بچسبانید. حرف را جدی نگرفتم و سربه سرش گذاشتم اما جدی گفت: “خواب دیدم شهید می‌شوم در معرکه ای بودم که شهید همت و باکری بالای سرم آمدند یکی داشت با عجله به سمتم می‌آمد که شهید همت به او گفت نزدیک نشو او از ماست و من شهید شدم” من هم گفتم” مجید حسودیم شد چه خواب خوبی دیدی اصلا حالا که اینطور شد دیگر نمی‌گذارم بروی” Martyr Majid Sanei: (From spouse) A week before he left, he said, "I will be martyred." He showed me some photos and told me to paste these photos on my coffin. They came to my head, someone was coming towards me in a hurry, when Martyr Hemmat told him not to come near him, and he became one of us. I also said, "Majid, we are jealous. تاریخ شهادت 🏴 @ahmadmashlab1995🏴
سلام عليكم شب زیارتی و شب شهادت جان خود در حرم شمس الشموس ؛ عمود الدین ؛ صراط المستقیم ؛ غریب طوس ؛ علی بن موسی الرضا علیه السلام دعاگو و نائب الزیاره دوستان شهید احمد محمد مشلب هستیم @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بعد از شهادت سید خیلی اذیت شدیم ولی من تمام سختی‌ها را با جان و دلم خریدم. دخترمان هم خیلی ناراحت
بالاترین خدمت به جامعه انسان ها و محکم ترین و استوارترین پایه برای زندگی کردن انسان ها این است که اندیشیدن را به آنها بیاموزیم. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995