صبح و طلوع شعر و غزل،
با نگاه به تو
آقا سلام ،
زندہ شدم با نگاه تـــــو
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بٻا ٺا جۅانم❝ بدهرُخنـۺانم.. کــــــ ـ🌿ـــــہـ اٻڹ زنـــدگانے ۅفاٻۍ نــدارد؛|•✋🏼 #یاایهاالعزیز
[• #صدآمـو_دارے؟📞•]
چشمانم را با قلبے شکستہـ💔
بہ کوچہ ها مےبافـم🍃
به امید این ڪهـ❥
این جمعہ مـ﹏ـرا
میهمانِ نگاهت کنۍ✨
#میمـ_اسـ_اچ
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
خلایق 👤
در تو حیرانَند و 👀
جای حیرتست الحق🙋🏻♀
که مه را🌙
بر زمین بینند و 🌍
مَه بر آسمان باشد ... !😌☝️🏻
#سعدی
#رهبرمون❤️
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
[• #صدآمـو_دارے؟📞•] چشمانم را با قلبے شکستہـ💔 بہ کوچہ ها مےبافـم🍃 به امید این ڪهـ❥ این جمعہ مـ﹏ـرا
بیاید یه بارم که شده نمازمون رو به حساب #بهشت و #جهنم, زود نخونیمش..
به حساب این بخونیمش که پشتِ سرِ #آقا ایستادیم
#یاصاحبالزمان🙃♥️✨
j๑ïท➺°.•| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
مّنکُنمنازبهعالم...!😊 کهشُدمرفیقطُ_:!😍😌 #شهید_احمد_مشلب🍃✨ #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMASHLAB1
تو همان« هیچ» هستی..
که هرگاه از من میپرسند به چه چیزی فکر میکنی؟؟
میگویم: هیچ....!!!!
#شهید_احمد_مشلب🍃✨
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
طرف توییت کرده "انسولین نیست!! چون سپاه همه رو از گیت مرزی خودش فرستاده برای رزمندگان حشد الشعبی!"
لامصب اگه حشد انقدر انسولینی داره چطوری میجنگه؟
:))))
*عباس طاهری*
#تلخند
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
🔺اگر مادر شما را هم اینگونه در خیابانها میکشیدند، شما نیز مقاومت می کردید.
این زندگیِ تحت اشغال است، اینجا فلسطین اشغالی است...
#توییت_گرام
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃🌷 سه شنبه های #جمکرانش هرگز ترک نمیشد هر جا بود باید خودش را به جمکران می رسوند ودو رکعت نماز ا
✨🌱
مےگفت:
ازاینبهبعدهرغذایےدرستکردیم
نذریکےازائمهباشه
اینباعثمیشهماهرروزغذاےنذر
اهلبیتبخوریموروےنَفْسِمون
تاثیرمثبتداشتهباشه.
#شهید_حمیدسیاهکالیمرادی
#هر_روز_بایک_شهید ☘
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
#اندکےتفکر-🌿؛)
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد
فرق #حاجقاسم با
همکارهاش همین بود...!
#مکتبحاجقاسم
🌼|• @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_هشتم به سختی می گویم : الو ... - گوش کن ببین چی میگم ،باید بین من و خا
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل_نهم
سرتکان می دهم ، دلم می خواهد تا ابد در خانه ای پر از خاطرات پدرم زندگی کنم....
هانیه خانم رخت خوابم را روبروی پنجره بزرگ حیاط می اندازد و پرده ها را کنار میزند :
-بیا دخترم ، از این جا میتونی ماه رو ببینی ، بابات عاشق این بود که ماه را نگاه کنه شبا..
نگاهی به رخت خواب می اندازم ، تابه حال جز روی تخت نخوابیده ام ، محیط نسبتا سنتی و قدیمی خانه برایم غریب است ...
پرچم ها را هم هنوز برنداشته اند ، مداح امشبشان مثل قبلی نبود اما دل شکسته من ، تاجان داشتم گریستم ...
رخت خواب خودش را هم در کنارم پهن می کند ، پارچه اب و لیوانی روی میز بالای سرم می گذارد و چراغ هارا خاموش و در راقفل می کند...
بعدهم خسته ، در رخت خواب می نشیند اما مرا می بیند که هنوز ایستاده ام : بخواب عزیز دلم، خسته ای ، فردا خیلی کارداریما !
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ...
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←