فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° 🧡⃟🖇°
-
هراز گاهے نگاهے 👀
ازتوجمعے را به وجدآرد 🖐🏻
پس، گاهۍنگاهۍ...(:
#ان_معي_لبصیرتي🥀
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزرگان✋🏻
هر چه هیکل بزرگ کنی که انسان نمیشوی!
انسـانیـت مربوط به داشتن بزرگواری های
اخـــلاق است.
#آیتاللّٰه_حقشناس🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از طنزنده
بعد این که رئیسی از داروخونه رفت دستور داد ناخونای کاشت این خانومه رو با دم باریک بکشن بعدشم تو داروخونه دیوار کشید.
آغای روحانی انتقام این خانومو بگیر😢
@Tanzande99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_
پشت خیمہ قدم زنان بہ دعا ؛
داشت با درگہ خدا نجوا ..
ای خدا عاشقِ عمو هستم
ای خدا راضـے اش ڪن از دستـم . . .
#حضرٺقاسم
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸
#کار_خودمونہ..
#حذف_لوگو_حرام🚫
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#لحظہاےباشهدا🕊
رفیقش مۍگفت:
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند📖''
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..✨''
#شهید_محسن_حججے🌱
☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از در سمت توام 🕊
امام رضا برای امام حسین مجلس عزا میگرفتند
احمق ها میومدن در محضر امام رضا برای امام حسین گریه میکردن اونوقت امام زمانشون رو رها کرده بودن😏
چقدر این داستان اشناس🚶♂
😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
҉ ✬ @dar_samte_too ✬ ҉
تو با همه فرق داری_۲۰۲۱_۰۸_۱۴_۱۳_۱۵_۱۳_۰۰۳.mp3
12.92M
[💔]
#نوحه🖤✨
کربلاییپویانفـرومحمدفصوݪۍ!
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسیوهشتم8⃣3⃣1⃣ کلیپسم را از روی تخت برداش
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂
#قسمت_صدوسیونهم9⃣3⃣1⃣
سر میز شام کنار آرش نشستم.
برادر شوهرم روبروی آرش نشسته بود. هر بار که آرش به من غذا تعارف می کرد، متوجه ی نگاه تیز کیارش می شدم. سعی کردم به روی خودم نیاورم ولی سخت بود.
با این نگاهها مگه غذا از گلویم پایین می رفت، یک جوری خودم را مشغول نشان می دادم.
آرش نگاهی به بشقابم انداخت ومرغ خوری را جلویم گرفت وکنار گوشم گفت:
–اگه قورمه سبزی دوست نداری مرغ بکش.
خیلی آرام جوری که کسی نشنود گفتم:
– لطفا چیزی تعارفم نکن خودم هر چی بخوام برمی دارم.
ظرف مرغ را روی میز گذاشت و گفت:
–اون روز که خونتون بودم خوب غذا می خوردی پس چرا ...
حرفش را بریدم و گفتم:
–باور کن می خورم، نگران نباش.
حرفی نزدو دیگه تعارف نکرد ولی می دیدم بی حرف سعی می کرد حواسش به من باشد.
پیاله ی ماست را کنار بشقابم می گذاشت وداخل لیوانم نوشابه می ریخت.
من هیچ وقت ماست را با غذای گوشتی نمیخوردم و نوشابه هم که...
وقتی دیدم مژگان یک لیوان پر از نوشابه را راحت خورد دلم برایش سوخت، بخصوص برای بچه اش. ولی از ترس نگاه های کیارش حرفی نزدم و با خودم گفتم بعدا یادم باشد حتما بگویم بیشتر مواظب تغذیه اش باشد.
بعدازشام، برای جمع کردن میز به مادر شوهرم کمک کردم.
مژگان روی کاناپه لم دادو کیارش و آرش هم در مورد مسائل کاری شروع به صحبت کردند.
برای شستن ظرف ها آستین هایم را بالا زدم که مادرشوهرم در ظرفشویی را باز کردو گفت:
_ راحیل جان ظرف ها رو میزارم توی ظرفشویی خودت رو اذیت نکن.
رفتم سالن تا لیوان ها را هم از روی میز بیاورم که دیدم آرش گوشش پیش برادرش است و چشمش پیش من.
می دانستم که اگر می توانست حتما بلند میشد و کمکم میکرد. ولی انگار او هم یک جورایی می خواست توجه برادرش را جلب کند و باعث ناراحتیاش نشود.
بعد از تمام شدن کارها، رفتم و کنار مبل تک نفره ی آرش، نشستم.
با لبخند به طرفم برگشت و گفت:
– دستت دردنکنه. نشد بیام کمک.
من هم لبخندی زدم.
–کاری نکردم که، چشمم دوباره به کیارش افتادو لبخندم جمع شد. سرم را چرخاندم به طرف آرش که دیدم نگاهش به مژگان است و با اشاره چیزی به او می گوید. وقتی به مژگان نگاه کردم دیدم با اکراه بلند شد تا به طرف اتاق برود.
از کنار من که خواست رد بشود گفت:
–راحیل جان توام بیا بریم تو اتاق.
با تردید از جایم بلند شدم و با کمال تعجب دیدم که به طرف اتاق آرش رفت و روی تخت آرش دراز کشید و گفت:
–این نامزدت نگذاشت که همونجا دراز بکشم.
اونقدر اشاره کرد تا مجبور شدم بلند شم بیام اینجا.
با شنیدن این حرفها تعجبم بیشتر شدوگفتم:
–چرا؟
ــ چه می دونم، جدیدا خیلی گیر میده. فکر کنم به خاطر توئه.
ــ من؟
به طرف پهلو چرخیدو گفت:
–میگه راحیل خوشش نمیاد. حساسه.
اخمی کردم و گفتم:
– از چی خوشم نمیاد؟
ــ از این که من جلوی آرش اینقدر راحتم دیگه. البته من کلا جلوی همه راحتم، آرش که دیگه خودمونیه.
شانه ایی بالا انداختم و گفتم:
– چه ربطی به من داره، من اگه زرنگم مواظب کارهای خودم باشم، چیکار به دیگران دارم.
یه جوری پیروز مندانه، انگار مچم را گرفته باشه گفت:
– پس چرا اوایل آشناییتون جواب رد بهش دادی و دلیلش رو گفتی، چون با دختر ها راحته و دست میده خوشت نمیاد.
برایم عجیب بود که آرش این چیزها را هم به جاریام اینقدر راحت گفته بود. گفتم:
– اون یه مثال بود. برای این که بتونم براش دلیلم رو توضیح بدم.
ــ ولی اینجوری که خیلی سخته، آرش می گفت توی دانشگاه از اون دسته دخترایی بودی که محل پسرا نمیذاشتی، اینجوری که آدم منزوی میشه، سختت نبود؟
ــ موضوع اصلا سخت بودن یا نبودن نیست، معلومه که هر چیزی که باب دل ما نباشه خوب سخته.
با تمسخر گفت:
–پس موضوع دقیقا چیه؟
ــ موضوع اینه که خدارو از خودم عاقل ترمی دونم و شک ندارم اگر به حرفش گوش نکنم دودش دیر یا زود میره تو چشم خودم.
با دهان باز گفت:
ــ وا! یعنی ما خدارو عاقل نمیدونیم.
مگه خدا گفته معاشرت نکن.
همونطور که بلند می شدم با لبخند گفتم:
–نه، فقط گفته جوری که من تعیین می کنم معاشرت کن، تا بیشتر از زندگیت و همسرت لذت ببری. مژگان فقط نگاهم کردو دیگه چیزی نگفت.
به طرف در راه افتادم و گفتم:
–من میرم پیش آرش، تا تو استراحت کنی.
روی کاناپه نشستم، آرش دنبال فرصت می گشت که از دست برادرش خلاص بشود و بیاید پیش من.
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسیونهم9⃣3⃣1⃣ سر میز شام کنار آرش نشستم.
کمی از دستش ناراحت بودم که حرف هایی که باهم زدیم را به مژگان گفتهاست. البته وقتی به ته دلم رجوع می کنم بیشتر از این که اینقدر با زن داداشش احساس راحتی دارد دلخورم. شاید اون حس حسادته بیشتر آزارم میداد.
با خودم فکر کردم بهترین کار چیه الان؟
"فکر کن بعد حرف بزن" آره باید فکر کنم.
بالاخره آرش امد کنارم نشست و من هم از او خواستم که من را به خانه ببرد.
🖤✨🖤✨🖤✨
✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨
✨🖤✨
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
#محرمحسینے_تسلیتباد🥀
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
•
.
با امام حسین'ع' میشود کھ؛
راھِ صد سالھ را یک شبھ طۍ کرد !
#آیت_اللّٰھ_بھجت'رھ'🌿
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
محرم ٢٠٢٠ كان الشاب علي الهادي بلوط يقيم مضيفاً على حب الحسين (ع) . محرم ٢٠٢١ بقي هذا المضيف قائم
•.
#شهیدانه🕊
بعدازظهرعاشوراپشتِ . .
ِترڪِموتورشبودمتواصفهان،
رسیدیمبهیهچهارراهِخلوت . .🚦
پشتچراغقرمزایستاد . .
بهشگفتم:امیدچرانمیری؟!
ماشینۍڪهاطرافتنیست!😐
بهمگفت:
ردڪردنچراغخلافقانونهوامامگفته
رعایتنڪردنقوانینراهنمایۍرانندگۍ
خلافشرعه،پساگهردبشمگناههدادآش . .🚶🏻♂
منشبتوهیئت#اشڪچشممڪممیشه..(:🖐🏼
#اینجوریشهیدشدنا
#شهیدامیداڪبرۍ🌱
#هر_روز_با_یک_شهید🌸
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 میگفت وقتے مآ خودمون هم از خودمون فرار میکنیم، امام حسینِ که پناهمون میده.. #صلےاللهعلیڪی
💔
گفتم ای عشق مرا دستِ نياز است دراز
طلبِ خويش به نزدِ كه برم؟
گفت: حسين ..
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴 @ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بنویسید شب تـار سحـر مۍگردد؛ یڪ نفـر مـاندھ از این قومـ ڪہ بـرمۍگردد✨ #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک_
⟮🌿🤍⟯
آقاۍمن!
منمنتظرمبہتمناۍدیداررخت؛
روبنماو پردهبراندازکهجانمبہلبآمد..🚶🏻♂
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱
شنیدھامگفتند: درعشقهرڪھبمیرد
شھیدخواهد بود ...♥️
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از روضه فکر
#تباهیات🚶🏻♂
توییت زده بود
من اگه کرونا بگیرم میرم هیئت تا همشون رو
آلوده کنم !
یکی نیست بگه داداش
شما اگر هم کرونا گرفتی با طرفدارات بیا روضه
ما از امام حسین شفای شمارو به طور ویژه میگیریم ان شاءالله ..
#احترامروضهواجبه #محرم #واکسن
『 @refighegomnam 』
به قول حاج آقا پناهیان:
این حماسه است!
الان شما نگاه کنید همه یک رنگ لباس پوشیدید
این اتفاق ساده است در دنیا(:؟
#محرم🏴
☑️ @AHMADMASHLAB1995
خاطرات شهید مدافعحرم #شهید_احمد_مشلب🕊
راوے: #سیده_سلام_بدرالدین🌷
این نوع ارتباط عمیق با فرهنگ غنے عاشورا و تکرار وقایع و مصائب کربلا هر سال در #احمد بروز و ظہور مےکرد.
✍🏻ماه علقمه
#محرم🏴
#کار_خودمونہ🌱
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
☑️ @AHMADMASHLAB1995
#لحظہاےباشهدا🕊
هميشہدرکارهايتانبہ
خداتوکلکنيد...🖇
#شهید_اسماعیل_فرخےنژاد🌿
☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#نوحه🖤✨ بہحالخودمرهامنکن #محمدحسینپویانفر ☑️ @AhmadMashlab1995
با این دلم به درد محرم نمی خورم :)💔
باید خودت درستم کنی . . .
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⟮🌿🤍⟯ آقاۍمن! منمنتظرمبہتمناۍدیداررخت؛ روبنماو پردهبراندازکهجانمبہلبآمد..🚶🏻♂ #یاایهاالعزی
•#سخن_بزرگان✋🌱
.
امکان ندارد کھ امام زمان؛
دست رد بھ سینھٔ کسۍ بزنند !
#آیت_اللّٰھ_ناصرۍ🌿
☑️ @AHMADMASHLAB1995