حاج حسین یکتا:
بچهها! کُلِّ زندگی مسابقۀ إلیالله هست؛
نکنه تو این مسابقه کم بیاریم.
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
💢واقعیت:
زمان ظریف جنگ شد؟ خیر
زمان جلیلی جنگ شد؟ خیر
زمان ظریف دلار چند شد؟ 13000
زمان جلیلی دلار چند شد؟ 3500
زمان ظریف چند سانتریفیوژ داریم؟ 5000
زمان جلیلی چند سانتریفیوژ داشتیم؟ 19000
♦️نتیجه گیری غربگراها:
جلیلی مذاکره بلد نبود اما ظریف با تعامل با دنیا ایران را نجات داد!
✍ #امیرحسین_ثابتے
@Ahmadmashlab1995
دلا... یاران عاشق زود رفتند
از این وادی همه خشنود رفتند
من و تو مثل یک مرداب ماندیم
خوشا آنان که مثل رود رفتند
#پاسدارشهید_خلیل_تختی_نژاد
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بیوگرافی_پاسدار_شهید_خلیل_تختی_نژاد 👇👇👇
#قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهیداحمدمشلب
#زندگینامه_پاسدار_شهید_خلیل_تختی_نژاد
شهید خلیل تختی نژاد سومین فرزند خانواده محمد تختی نژاد 10 مرداد سال 72 در محله آیت الله غفاری بندرعباس(شهنازقدیم) به دنیا آمد و در محله کمربندی بزرگ شد تا به سن 24 سالگی رسید.
شهید خلیل وقتی یکساله بود به دلیل شغل پدرش که نظامی نیروی انتظامی بود به همراه خانواده به کردستان می روند و تا سال 74 در این استان زندگی را سپری می کند.
او تا پنجم دبستان را در مدرسه بلال درس خواند و مقطع راهنمایی را در محله سه راه برق در مدرسه امیرکبیر گذراند. دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در رشته تجربی در مدرسه شهید ذاکری بندرعباس ادامه داد و بعد از آن وارد دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شد.
شهید تختی نژاد مقطعی را در شهرستان های خمیر و قشم خدمت می کرد.
وی یکی از جوان ترین شهیدان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که در سه مرحله به سوریه رفت عازم و آخرین مرحله ماه شعبان امسال راهی سوریه شد و درحالی که 24 ساله بود، 14 خرداد همزمان با 19 ماه مبارک رمضان در نبرد با تروریست های تکفیری در منطقه درعا در سوریه به شهادت رسید.
خلیل تختی نژاد دومین شهید مدافع حرم از استان هرمزگان و فرمانده عملیاتی، در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید.
با شهادت خلیل تختی نژاد در سوریه، تعداد شهیدان مدافع حرم از استان هرمزگان به 2 نفر رسید.
شهید عبدالحمید سالاری فرزند حمزه از اهالی روستای سردر سیرمند از توابع شهرستان حاجی آباد به عنوان اولین شهید مدافع حرم از هرمزگان نیز 12 آذر سال 94 در سوریه به شهادت رسید.
#بیوگرافی_شهدا
@AhmadMashlab1995
May 11
🌸🍃
تو
همانے
ڪه خیالم
همـه
روز
در پے
توسـت ...❤️🍃
#ارباب✋
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️
#قسمت_اول
از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان.
مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
📌ادامه دارد ...
✍نویسنده :زهرا اسعد
#کپی_بدون_لینک_ممنوع⛔️
@AhmadMashlab1995