🌹 #شهیــد_صاحبـــ_الزمـانـے 🌹
اومد بهم گفت : " میشہ ساعت 4 صبح بیدارم ڪنے تا داروهام رو بخورم ؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش ڪردم ،
تشڪر ڪرد
و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت ، اما نیومد ...
نگرانش شدم ؛
رفتم دنبالش و دیدم یہ قبر ڪنده و توش نماز شب مےخونہ و زار زار گریہ مےڪنہ !
بهش گفتم :
" مرد حسابـے تو ڪہ منو نصف جون ڪردے !
مےخواستے نماز شب بخونے چرا بہ دروغ گفتے مریضم و مےخوام داروهام رو بخورم ؟! "
برگشت و گفت :
" خدا شاهده من مریضم ،
چشماے من مریضہ ، دلم مریضہ ،
من 16 سالمہ !
چشام مریضہ ! چون توی این 16 سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضہ ! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار ڪنم ...
گوشام مریضہ ! هنوز نتونستم یہ صداے الهـے بشنوم ... "
#خاطرات_ناب
@AhmadMashlab1995
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
#حرمت_مادر❤️
وقتی به دیدنم می آمد برای اینڪه خجالت نڪشم وسایل را پشت در خانه میگذاشت و خودش می آمد داخل ،
بعد از سلام علیڪ میگفت :
"مادر جان ، ببین ڪفشهای مرا دزد نبرده باشد ؟ "
نگاهی می انداختم و میدیدم برنج ، روغن یا چیز های دیگری آورده است .
وقتی هم میخواست به من پول بدهد برای این ڪه به دستم نداده باشد آن را روی یخچال می گذاشت و موقع رفتن می گفت :
"شما به آشپزخانه برو انگار روی یخچال را خاڪ گرفته"!
📒بر گرفته از ڪتاب شهید علی محمودوند
#خاطرات_ناب
🌿🌺 @ahmadmashlab1995