تو كچلی؟!
آن روز همين كه پايش رسيد به خانه؛ در را باز كرد و چشمش افتـاد به مصطفي؛ زد زير خنـده؛ قـاه قـاه.
مـصطفي بـا تعجـب پرسـيد: «چـرا ميخندي؟»
«غاده» كه از خنده چشمهايش به اشك نشسته بود گفـت: «مـصطفي تو كچلي؟ من نميدانستم!»
آن وقت مصطفي هم شروع كرد به خنديدن.
حتي قضيه را براي امام موسي صدر هم تعريف كرد.
از آن به بعد آقاي صدر همـين كـه چـشمش بـه مـصطفي مـي افتـاد مي گفت: «شما چه كار كرديد كه «غاده» شما را نديد؟»
#شهيدمصطفیچمران
@Ahmadmashlab1995