eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
@AhmadMashlab1995 🌷 🔥 قسمت تو ... خدا باش بالای ⛰کوه ...🙄 از اون منظره زیبا و سرسبز🍃به اطراف نگاه می کردم👀 دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم📿 که یهو کامران با هیجان اومد سمتم 🏃♂ - آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم😢 نگاهی به اطراف انداختم👀 - این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم🙄 به یکی دیگه بگو داداش ...😊 - نه پاسور نیست😢 مافیاست👌خدا می خوایم ... بچه ها میگن تو خدا باش ... دونه تسبیح توی دستم موند📿 از حالت نگاهم، عمق تعجبم😳 فریاد می زد ... - من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت - فقط که حرف من نیست🖐تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...😁 هر بار که این جمله رو می گفت تمام بدنم می لرزید⚡️ شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا ... برای من، ...😔🖐 بود بود بود خدا بودن ... بودن صداش رو بلند کرد سمت گروه🗣 که دور آتیش حلقه زده بودن🔥🔥 - سینا ... بچه ها ... این نمیاد ریختن سرم⚡️و چند دقیقه بعد منم دور آتش نشسته بودم😐 کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...🙄 برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم👀 و کامرانی که چند وقت پیش⚡️ اونطور از من ترسیده بود🙄 حالا کنار من نشسته بود👀 و توی این چند برنامه آخر هم به جای همراهی با سعید بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...👌⚡️ - هستی یا نه؟⁉️ بری خیلی نامردیه ... دوباره نگاهم چرخید روی کامران 👀 تسبیحم رو دور مچم بستم📿 - بسم الله ... تمام بعد از ظهر🌤تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم👀 بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...👌 به آسمون که نگاه کردم🙄حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... 🌙 وقت نماز بود و تجدید وضو💧 بچه ها هنوز وسط بازی ...⚡️⚡️ ادامه دارد ... 📚 نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی @AhmadMashlab1995