eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀✨🥀✨🥀✨🥀 🥀✨🥀✨🥀✨ 🥀✨🥀✨🥀 🥀✨🥀✨ 🥀✨🥀 🥀✨ 🌱 ⃣ از خصوصیات بارز شہید برامون بگید؟ 🍂احمد از ویژگی های بسیاری برخورد دار بود....🍂 🌿 🖤 🚫 ✅ @AHMADMASHLAB1995
... ⃣ ¹بیعت سه باره امیرالمؤمین با او ²همراهی امیرالمؤمین در جمل و صفین ³چرا تصمیم بر قتل امیرالمؤمین گرفت؟ ‌‌⁴نقش قتام و عاقبت ابن‌ملجم 👌🏻 🥀 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣ جلو در دانشگاه با دوستهایم در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم: – پس این جزوه ام چی شد؟😕 سارا هینی کشیدو گفت: – دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره. گوشی را از جیبش در آوردو از ما فاصله گرفت، بعد از چند دقیقه امد. – الان میاره. نگاه دلخوری به او انداختم. –ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟🤨 –راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه،راستش نمیشد که بهش ندم،گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه،آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا. پوفی کردم و گفتم: – حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه انداخت. –تودانشگاهه، عه، امدش.🍂 مسیر نگاهش را دنبال کردم، یک دختر چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، اونقد چهره ی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را صورتش بردارم، ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود،بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با یک روسری سرمه ایی زیبا، صورتش رو قاب گرفته بود، برعکس دخترهای دیگه که در دانشگاه مغنعه می پوشند،او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود، مدل بستنش را خیلی خوشم امد.😎 نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا می زد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش دهد.سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند، سرش را به طرف کیفش برد که جزوه راازداخل کیف برون بکشد.💼 همون لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد. نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشودکه جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیندو توجه اش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم، سرش رابالا آوردو ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد، لبخند از روی لبهایش جمع شد، قیافه ی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد. همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم: –خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و گفتم: – جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید. با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کردوگفت: –منظورت از دوستت ایشون بودند؟ سارا با دست پاچگی گفت: –حالا چه فرقی داره، با دلخوری به سارا گفت: –کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت: –حلال کنید من نمی دونستم...نذاشتم حرفش راادامه دهد، فوری گفتم: –اشکالی نداره، اصلا مهم نیست. سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت، کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شدو باهاش دست دادو گفت: –کلاس آخررو نمیای؟ سارا گفت: – نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون. نگاهی به من و بقیه ی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت: –پس من میرم کلاس. سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت: –ممنون بابت جزوه. فوری خداحافظی کردو رفت. بعد از رفتنش به سارا گفتم: –چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟ سارا پوزخندی زدو گفت: –اون این جور جمع هارو نمی پسنده. اخم کردم. – کدوم جور؟ -مختلط... -یعنی چی؟ -یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره. –سارا!این دختره تو کلاس ماست؟ –آره. با تعجب گفتم: – چرا من تا حالا متوجه اش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت: –کلا راحیل با کسی کاری نداره،آرومه و سرش تو کار خودشه. سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت: –بچه ها بریم دیگه. نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل، توجهم را جلب کرد. چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی از خود شیفته هم بود، حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند." دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند،او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند... سارا با تکون دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت: – کجایی آرش؟ تو نمیای؟ – گفتم که نه، کار دارم باید برم. -باشه پس خداحافظ ما رفتیم. از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم... 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼 ✅ @AHMADMASHLAB1995
1_1113609062.mp3
4.92M
•[🎤🗝]• بـازخوانے کتـاب زندگینـامہ و خـاطرات 📖🌱 با صـداے نویسنـده محتـرم کتاب آقاے مهدے گودرزے🎙 📗 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
[📱☁️] از نوشتہ هاے در فیسبوک: بہ زمانے رسیده‌ایم کہ اللہ‌اکبر است💥 فیسبوک خیلے از مردم را خراب و منحرف کرده است‼️ و بیشتر دخترها رو… نگوید کہ چطور منحرف کرده و اونے کہ محترمہ خودش محترمہ🚶🏻‍♂ اونے کہ عکسش رو پست نمےکرد اولش یواش عکس هاش رو از نیم رخ و بعد هم عکس کامل رو در فضاے مجازے گذاشت🚫 اونے کہ آرایش نمےکرد، آرایش کرد و بوسہ گذاشت/: اونے کہ ویدیوے خودش در حالے کہ با حجابہ ولے میرقصہ میفرستہ😐 اینے کہ فکر میکنہ عصبانے شده و کفر خدا میگہ🤐 ادامہ دارد… کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
مادر : ما جاے خالے را با حرف زدن درموردش🌱 و صحبت از کارها و اعمالش مےکنیم. ما بدن🫂 و جسم را از دست دادیم اما روحش را🕊 همیشہ در کنار خود داریم و یادش برایمان زنده است✨ 🔗 🌐
مادر : از همان زمانے کہ بہ شہادت رسید در🕊 سراسر مناطق شیعہ نشین لبنان مشہور شد✨ و خیلے زود این شہرت در کشور هاے ایـــران🇮🇷 عراق و حتے برخے کشور هاے اروپایے کشیده 📲 شد و این ثابت کرد وقتے خون شہیدے ریختہ🥀 میشود، دین و فرهنگ در آن جامعہ رشد میکند☘ 🔗 🌐
مادر : ما یک ملتے هستیم کہ زمینۂ ظهور را براے امام زمان{عج‌اللّٰہ} فراهم مےکنیم و این زمینہ با کار و تلاش و عطا کردن است؛ حتے اگر این عطا کردنِ فرزندانمان باشد. ما باید بہ امام زمان{عج‌اللّٰہ} نگاه کنیم و قربانے کنیم و ایشان بہ ما افتخار میکند. هنگام قربانے کردن براے امام زمان{عج‌اللّٰہ} و هنگامے کہ منتظر ظهور باشیم، یقین داریم مادرے فرزندانش را براے تحقق ظهور آماده کرده و این کار را براے ظهور انجام میدهد و مشکل و سختےاے نیست چرا کہ عدل بر دستان ایشان برپا میشود و دولت عدل الهے بر روے زمین برپا میشود. 🎙 ⃣ کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995