eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.1هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دویست‌وبیست‌ودوم2⃣2⃣2⃣ مژگان و مادر که به
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 ♥️⛓ ⃣2⃣2⃣ –شانه ایی بالا انداخت و گفت: –برم بگم آرش بیاد میوه رو ببره. ظهر که شد من و آرش بیرون رفتیم که بساط زغال و جوجه را آماده کنیم. صدای خنده‌ی فریدون و مادرش تا توی حیاط می‌آمد. –میگم خوبه اینقدر روحیه دارن ها بچش میخواد بره زندون اینقدر شاده؟ آرش همانطور که زغالها را داخل باربی کیو می‌ریخت گفت: کیارش می گفت بابای مژگان اعتراض زده به رای دادگاه، می خواد با پول پسرش رو تبرئه کنه. حتی اگه اون کار هم نشه، بابای فریدون آشنا داره که از مرز ردش کنن اون ور. –آرش چطوری حکم رو تغییر میدن؟ پوزخندی زدوگفت: –باپول. با پول همه کار میشه کرد راحیل، همه کار بابای مژگانم که وضعش خوبه، کلی هم آشنا همه جاداره به نظر من اگه حکم فریدون اعدامم بود اینا با پول ماست مالیش می کردن. اصلا چرا این کارو کنند احتمالا میرن با پول دهن دختره رو می بندن. خلاصه هر کاری می کنند که پسر شاخ شمشادشون راست راست بچرخه. باشنیدن صدای پای کسی هر دو برگشتیم. فریدون بودکه به طرفمان می‌‌آمد نگاهی به من انداخت و دندانهایش را نشانم داد و گفت: –خانم شماچرا؟ این کارها مردونس، شما خودتون رواذیت نکنید من اینجا کمک آقا آرش هستم شما بفرمایید. "چه زبونی داره حتما با همین زبونش اون دختره رو بیچاره کرده." نگاهی به آرش برای کسب تکلیف انداختم که گفت: –برو داخل عزیزم. کنار ساحل نشستم و به حرفهای آرش فکرکردم، حرفهایش ناراحت کننده بود. چرا در یک کشور اسلامی شیعه که اکثرا حضرت علی (ع) را قبول دارند، اینقدر با عدالتش بیگانه اند؟ چرا رشوه اینقدر فراگیرشده؟ یک بار در حرفهای کیارش شنیدم که می گفت، بعضیها خدا را هم با پول می خرند.یعنی آنقدر پول شده همه چیز، که فکرمی کنند سرخدا را هم می توانند کلاه بگذارند چه خیالات خامی! شاید نیم ساعتی در فکرو خیالاتم سپری کردم. –شمااصلا با سلیقه ی آرش وخانواده اش هم خونی ندارید. برگشتم به طرف صدایی که شنیده بودم. فریدون دست در جیب شلوارش کرده بود و نگاهم می‌کرد. از وجودش استرس گرفتم. –منظورتون چیه؟ با تحقیر نگاهی به چادرم انداخت. –منظورم تیپتونه، چند وقت دیگه میریم اونور، راحت میشیم از دیدن اینجور تیپها...دیدن دخترهایی مثل شما اعصابم روبهم میریزه. بلندشدم.حرفش توهین بزرگی بود. چطور می‌توانست اینقدر بی‌ادب باشد معلوم بود حسابی از آن دختری که به خاطرش باید زندان می‌رفت خشمگین بود. دندانهایم را به هم فشار دادم وگفتم: اگه دیدن ما عذابتون میده، مشکل از خودتونه. پوزخندی زد و گفت: –اتفاقا مشکل از امثال شماست. ظاهرتون با باطنتون زمین تا آسمون فرق میکنه حداقل اونور همه یه جورن، آدم تکلیفش مشخصه.با حرص نگاهش کردم. –مشکل از مانیست که اعصابتون به هم میریزه، مشکل اینه که شمایادنگرفتید اینجابه عقایدآدمها احترام بزارید علفهای هرزی مثل شما جاشون توی همون لجنزارهای غربه متفکرین غربی بهتر بلدند چطوری بی هویتتون کنند. اونوقته که خودتون شیپور برمی داریدو دموکراسی جعلی که بهتون قالب کردند روهمه جا جار می زنید و به به و چهه چهه می کنید. بعد پوزخندی زدم و ادامه دادم: –در حقیقت تهی از هویتتون می کنند اونوقت تازه می فهمید از کجا خوردید و احترام به حریم واعتقادات دیگران چقدر باارزشه. اونا خوب بلدن چطوری با زور یادتون بدن چطوری به دیگران احترام بزارید. بعد همانطور که پاکج کردم به طرف ویلا زمزمه وار گفتم: –البته اگه فهمی براتون مونده باشه. درآخرین لحظه که ازکنارش رد میشدم نگاه گذرایی به او انداختم، متعجب و عصبی بود... از آنجا دور که شدم چشمم به آرش افتاد که از دور ایستاده بود ونگاهمان می‌کرد. نزدیکش که شدم، پرسید: –چی شده راحیل؟ چی می گفتید؟ با صدای که هنوز هم می‌لرزید گفتم: –حرف مهمی نبود، من میرم بالا. آرش هاج و واج نگاهم کرد ومن پاتند کردم به طرف ساختمان.از سالن که رد میشدم همه با دیدن من چند لحظه سکوت کردند. در لحظه چشمم به کیارش افتاد. سوالی و با نگرانی نگاهم می‌کرد. نگاهم را فوری از او گرفتم و از پله ها بالا رفتم. به اتاق که رسیدم چادرو روسری ام را درآوردم و روی تخت دراز کشیدم. با خودم فکر کردم چرا باید چنین خانواده‌ایی باشم. با این طرز فکر. چیزی بود که خودم خواسته بودم. اعصابم به هم ریخته بود. ضعیف شده بودم. نا خواسته اشکم روی گونه‌هایم سرازیر شد و بعد به هق هق تبدیل شد. یاد آن دختر افتادم که با کاری که این آقا درحقش کرده بود بدبختش کرده و عین خیالش هم نیست، جالب‌تر این که می‌گوید اعصابم خرد می‌شود...یعنی آدم به این وقیحی ندیده بودم.