eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
نیما بی تاب است ،حامد بلند می شود و می گوید : نمی شه که همین جوری بشینیم اینجا ، من میرم پفکی یه بستنی چیزی بخرم و بیام ... می دانم رفته که نیما راحت حرفش را بزند ، می گویم : نمی خوای بگی چته ؟ سرش را روی زانو خم می کند و بین دستانش می گیرد : از همه بریدم ...نمی دونم باید چه غلطی بکنم ... -یاعین ادم حرف می زنی یا بلند می شم میرم.! یک باره سرش را بالا می اورد وبه چشمانم خیره می شود ، نگاهش رنگ التماس دارد : -توروخدا این دفه درحقم خواهری کن ! می دونم خیلی اذیتت کردم ، ولی ببخشید ! خواهش میکنم کمکم کن ...فقط قضاوتم نکن خواهشا .... به اندازه کافی داغونم ...فقط هم به تو امید دارم .... دلم برایش می سوزد ، اولین بار است که این جور حرف می زند ، اصلا نیما بلدنبود خاکساری کند ، آنهم مقابل من ، پسری مغرور بود ، عین مادر ، مهربان تر می شوم ، او هم برادرم است ر گرچه مثل حامد خوب نیست ... -چی شده نیما؟ باهمان صدای بغض الوده می گوید : - خسته شدم...ازهمه خسته شدم... منتظر می مانم ادامه دهد ، اصلا چرا نیمای هجده ساله ، به این زودی از همه خسته شده ؟ اوکه همه چیز دارد ! -همه دوستام می دونستن ، می دونستن از اون تیپی نیستم که با دخترا صمیمی بشم وعشق پیش بیاد ، از این لوس بازیا خوشم نمیاد .... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... ادامه دارد ...🕊️ ♥️@AhmadMashlab1995 |√←