eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_پنج محمد ، دختر کوچک و شیرینش را روی پایش می نشاند و پاسخ می دهـد : مافک
هانیه خانم گریان وگله مند می گوید : الان که باید باشی نیستی ! چکار کنم از دست تو ؟ خواهر اینجا دور ازجونش داره دق میکنه ! صدا دیگر نمی خندد و رنگ ناباوری وحیرت به خود می گیرد : خواهرم ؟ حورا؟ چرا؟ چی شده؟ اوتمام مدت مرا شناخته و من نه ! یکبار دیگر چهره اش جلوی چشمم می آید هنوز بااو غریبه ام ... هانیه خانم های های می گرید : امروز که اومده بودن همه چیز رو فهید ... جواب نمی آید ، دلم می خواهد بدانم چه حالی شده ؟ اصلا نگران من هست ؟ عمو گوشی را می گیرد و به حامد می گوید -سلام اقا حامد . این رسمشه اخه؟ صاف وقتی باید می موندی گذاشتی رفتی ؟ صدا که گرفته تر و اندوهناک تر شده می گوید : - سلام حاجی... منکه...نمی دونستم ...حالامی تونم باهاش حرف بزنم ؟ بامن؟حامد بامن حرف بزند ؟ صدایش را اخرین بار در کتاب فروشی شنیدم ، هیچ وقت باهم همکلام نشدیم ... حالا می خواهد با من حرف بزند ؟ اصلا حرفی با او ندارم ! باهیچ کس جز پدر حرفی ندارم... عمو گوشی را به سمتم می گیرد و وقتی میبیند تمایلی به حرف زدن ندارم ، می گوید : - صداتو می شنوه ، حرفتو بزن ! چشمانم را می بندم و منتظر می شوم ببینم این برادر تازه کشف شده چه حرفی دارد برای گفتن؟ با ملایمت و شرمندگی و صدایی لرزان می گوید : حوراء خانم.... ادامہ دارد....🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... ♥️ @AhmadMashlab1995|√←