شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_هفتادویکم1⃣7⃣ –چندلحظه صبرکنید. هاج وواج
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_هفتادودوم2⃣7⃣
اسرا نگران جلو در آپارتمان ایستاده بود، تا من رو دید. با چشم های گرد شده پرسید: کجا موندی پس؟ دیگه داشتم میومدم پایین. نگاهی به سرو وضعم انداخت.
–حالت خوبه؟
سعی کردم با خونسردی جواب بدم.
–چیز مهمی نیست ، یه کم دم در معطل شدم.
چادرم را از روی سرم برداشت.
– چرا اینقدر خاکیه؟ بایدبندازمش لباسشویی. زمین خوردی؟
چشم هایم را ازش نگاهش دزدیدم و گفتم:
– دستت درد نکنه، نشستم زمین خاکی شد.
ــ رفته بودید شهدای گمنام؟
به طرف اتاق راه گرفتم وخودم دا به نشنیدن زدم. اوهم به طرف آشپزخونه رفت. مامان نبود، احتمالا یه سر خانه ی خاله رفته بود.
با این فکر استرس گرفتم نکند موقع برگشت آرش را جاو در ببیند، چون همیشه باسعیده برمی گرده. سعیده هم که آرش رامی شناسد.
تسبیحم را براشتم و شروع کردم صلوات فرستادن.
****
*آرش*
می خواستم، بروم داخل ماشین ولی پاهایم بی حس شده بودند. ترجیح دادم همانجا بنشینم تا جان به پاهایم برگردد. باورم نمیشد راحیل اینطور با من حرف بزند واسم مزاحم رادرموردمن به کارببرد.
وقتی برای ندیدنم از ترک تحصیلش گفت، انگار قلبم را لای منگنه گذاشتند.
یعنی واقعا منظورش این بود که فراموشش کنم.
مگر می توانم، چطوری؟ تو این دوهفته که ندیدمش نتوانستم طاقت بیاورم.
باید فکری می کردم، من به جز راحیل به کس دیگه ایی نمی توانم فکر کنم.
با صدای زنگ گوشی ام از فکرو خیال بیرون امدم.
سارا بود.
ــ الوو.
ــ سلام، خونشونو پیدا کردی؟
خیلی بی حال گفتم:
– آره، الان جلو درخونشونم.
نچی نچی کردو گفت:
– از صدات معلومه حالتو گرفته ها... بابا این راحیل کلا نازش زیاده، بی خیالش.
از حرفش جون گرفتم، بلند شدم و به طرف ماشینم راه افتادم و پرسیدم:
–یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟
ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حالا توام چه گیری دادی ها.
ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج ...
ــ حرفم و بریدوصداش رو بلندتر کردوگفت:
–چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟
ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟
ــ انگاراز این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ.
اصلا منتظر جواب من نشدو قطع کرد.
سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند.
کاش خودش تنها بود و می توانستم چنددقیقه ایی در موردراحیل بااو صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم.
اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود.
با خودم گفتم آونقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم وآدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم.
در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم.
همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد.
سلام کردم.
چند لحظه مکث کردو گفت:
– سلام، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟
چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است.
ــ امده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد.
مِنو مِنی کردو گفت:
– خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟
اخم هایم را درهم کردم و گفتم:
–آخه چرا؟
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد مجتبی کرمی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحرم✨ 🌴ولادت⇦20آذر سـال1365🌿 🌴محـل ولادت⇦روستای
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد حبیب روحی💫
✨جـزء شهـداے مدافعحرم✨
🌴ولادت⇦19دی سـال1361🌿
🌴محـل ولادت⇦چوکام🌿
🌴شهـادت⇦18آذر سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
࿐[🌸✨] 🔸واقعا اهل این دنیا نبود. این اواخر که قرار بود اعزام شود موتورش را دزدیدند. آمد پیش من و گف
#نماز_اول_وقت
روستاے سابقیہ را تازه فتح ڪرده بودیم.
درگیرے سنگینے داشتیم. در آن درگیرے ها، تانڪ را پشت دیوارے از دید پنهان ڪردیم.
همان موقع گوشے همراه محسن شروع ڪرد بہ اذان گفتن. سریع پیاده شد و ایستاد بہ نماز. دائم الوضو بود.
بین آن همہ سر و صدا و شلوغے، با یڪ آرامش مثالزدنے نماز مے خواند.
ما هم با تأسے بہ او قامت بستیم براے نماز اول وقت.
#شهیدمحسنحججی🌸
#سالروزولادٺ🍃✨
#هر_روز_با_یک_شهید🌱
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@AhmadMashlab1995
الشُّهَداء لم يَكونوا عُشّاق شَهادة بلْ كانوا عُشّاق الله ، أدرَكوا الشَّهادة بعشقهِم لله ...✨🌿
شهدا عاشق شهادت نبودند عاشق خدا بودند شهادت راباعشقشان درک کردند...✨🌿
#تصبحونعلےطیفالشهداء🌸
#شهید_احمد_مشلب🌱
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه ی ما #السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
💔
#سلامهمهیزندگیم💚
با حُسین باش و ببین
عِشق چه مَعنا دارد🌹
یا عشق چیست و
عاشق چه تَمنّا دارد...❤️
✨با حُسین زِنده چو گشتی
آن زمان میفَهمی
صَد هِزار بار به رَهَش
جان بدَهی جا دارد...✨
#بنـدبنـددلمدربنـدتوستــــ❣
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
و تو هماناکسیرآرامبخشزمینے؛ کھسالهاست،آنرابرمدارش،آرامنگہداشتهاے! ✨ #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلا
میدانے؛
زمینشیفتہنگاهتوست...؟
کههرصبحوشام،
دورسرتمےگردد!🕊
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح ِ تو غیر ممکن است . .
وَ تفسیر ِ تو محال!♥️🌿•.
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
ۚ🌹🦋
از بھشت آدم اگࢪ با جࢪم گندم آمدھ...
من بہ جنت مےࢪوم از خوردن نان علے✨
#حامد_آقایی
۱۶روزتاعیدغدیرخم🎊
#روز_شمار_غدیر
✅ @AHMADMASHLAB1995
رفیق
سواد رسانه یعنی اینکه گول بازی هلیا و امثالهم رو نخوری!!
اینقدری که رو قمه کشی یه دختر داره مانور داده میشه
رو چاقو خوردن یه پسر واسه کم نشدن یه تار مو از سر ناموس مردم داده شد؟؟
✅ @AHMADMASHLAB1995
#بہ_رسـم_عـاشقے❤️
بہ نیت حـاجتروایے همہ دوستـان🌸✨
پـرچـم امـامرضا(علیہالسلام) در گلـزار شھداے شیـراز🌷
#ارسالے🌺
#دمتونگرمکهبهیادمونین✨
✅ @AHMADMASHLAB1995