eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
به قول حاج آقا پناهیان: این حماسه است! الان شما نگاه کنید همه یک رنگ لباس پوشیدید این اتفاق ساده است در دنیا(:؟ 🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
خاطرات شهید مدافع‌حرم 🕊 راوے: 🌷 این نوع ارتباط عمیق با فرهنگ غنے عاشورا و تکرار وقایع و مصائب کربلا هر سال در بروز و ظہور مےکرد. ✍🏻ماه علقمه 🏴 🌱 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
🕊 هميشہ‌درکارهايتان‌بہ‌ خداتوکل‌کنيد...🖇 🌿 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ #عبور_از_سیم_خاردار_نفس🥀🍂 #قسمت_صدوسی‌ونهم9⃣3⃣1⃣ سر میز شام کنار آرش نشستم.
🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ 🥀🍂 ⃣4⃣1⃣ آرش بلند شدو به طرف آشپزخانه رفت. به مادرش چیزی گفت و برگشت، بعد از چند دقیقه مادر شوهرم با کادویی که دستش بودامد. کادو را به طرفم گرفت و گفت: – راحیل جان پا گشای اصلیت بعد از عقدتونه، الان یه پاگشای کوچولو بود با یه کادوی کوچیک. بعد هدیه اش را به طرفم گرفت. از جایم بلند شدم و بوسیدمش و تشکر کردم. آرش گفت: –بازش کن ببینم خوشت میاد. خیلی آرام و با آرامش کادو را باز می کردم که هم زمان مژگان هم به جمعمون اضافه شدو گفت: – مگه داری هسته می شکافی زود باش دیگه. خندیدم و سریع تر بازش کردم. یک چادر سفید نقره ایی مجلسی زیبا با یک مانتوی سبز یشمی بلند که دکمه‌ایی نداشت. مدلش هم طوری بود که نمیشد برایش دکمه دوخت. با دیدن مانتو کمی وار رفتم. ولی به روی خودم نیاوردم. دوباره از مادرشوهرم تشکر کردم و گفتم: –خیلی قشنگه مامان جان، دستتون درد نکنه. ــ برات مانتو بلندگرفتم که دیگه با چادر اذیت نشی. بی توجه به حرفش رو به آرش گفتم: –برم آماده بشم؟ آرش با بازو بسته کردن چشم هایش جواب مثبت داد. لباسهایم را از کمد در آوردم و روی تخت گذاشتم. حرف مادرشوهرم مدام توی سرم اکو میشد. دلم می خواست آرش حرفی بزند و حمایتی بکند، خدایا نکند معنی سکوتش یعنی او هم همین نظر را دارد. چادرو روسری‌ام را از سرم کشیدم و موهایم را محکم تر بستم و شروع کردم به تاکردن چادر رنگی‌ام. آرش با یک نایلون رنگی داخل شدو گفت: – وسایلت رو داخل این بزار، اشاره کرد به نایلون. با این کارش همه ی افکار منفی که در موردش برای یک لحظه به ذهنم هجوم آورده بود محو شدند. نگاه قدر شناسانه ایی به او کردم و گفتم: – ممنون.چقدر توحواست به همه چی هست آرش جان. امد جلو و چادری رو که تا کرده بودم، را از دستم گرفت، به همراه هدیه ام داخل نایلون گذاشت و گفت: –می دونم از حرف مامانم خوشت نیومد. اگه من اونجا حرفی می زدم مامانم ناراحت میشد، نمیشد قولم رو بزارم زیر پام. باتعجب گفتم: – یعنی حتی بخوای چیزی رو توضیح هم بدی ناراحت میشن؟ ــ پیش مژگان نباید بگم، بعدا باهاش حرف میزنم. مانتوام را از روی تخت برداشت برایم گرفت تا بپوشم، ولی من باید اول کتم را در می آوردم. مردد نگاهش کردم و گفتم: –خودم می پوشم. نگاهی به کتم انداخت و گفت: –خب درش بیار دیگه. با خجالت گفتم: – میشه لطفا بری بیرون... دلخور نگاهم کردو گفت: – نه. سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم چیکار کنم. با صدای در به خودم امدم که دیدم رفته. حتما از دستم ناراحت شده، از این فکر لبم را گاز گرفتم و بعد فوری آماده شدم. بعد از خداحافظی وارد آسانسور شدیم، اصلا نگاهم نمی کرد.به سویچ توی دستش نگاه می کرد. سوار ماشین که شدیم بینمون سکوت بود، توی ذهنم مدام دنبال مطالب اون کتاب می گشتم، یعنی الان اقتدارش را نابود کرده‌ام؟ یا بانارنجک زده‌ام غرورش را پوکانده‌ام؟ آخه مگه مرد ها اینقدر نازک نارنجیند؟ من که برادر یا پدری نداشته‌ام تا شناخت حداقل مقدماتی از این جنس مذکر داشته باشم. شاید هم آرش از آن نوع حساسش هست. از فکرهایم لبخندی بر لبم نشست و این از نگاهش دور نماند. الان چی بگم که بازهم شادو شنگول شود؟ کاش کتابه اینجا بود یه تقلبی می کردم. بازهم لبخند به لبم امد. آرش سرش را چرخاند طرفم و دوباره نگاه دلخوری بهم انداخت. با خودم گفتم طاقت نمی‌ آورد مطمئنم قبل از رسیدن به خانه حرف می زند. چند بار با خودم تا شماره ی ده می شمردم ومی گفتم الان حرفی میزند. بالاخره رسیدیم. بدون هیچ حرفی. سایلنت سایلنت بود. خواستم خداحافظی کنم که دیدم او هم پیاده شدو نایلون وسایلم را از ماشین برداشت وگفت: – میارم تا در آسانسور. خوشحال شدم. وسایل را گذاشت جلوی در آسانسور و زیر لب گفت: – خداحافظ. "عه، واقعا رفت. شاید فکر کرده به او اعتماد ندارم و به غرورش برخورده." نزدیک در که شد صدایش کردم. برگشت و گفت: – جانم. این جانم گفتنش آنقدر احساس و عشق داشت که توانستم خیلی نزدیکش بایستم و بپرسم: – ازمن دلخوری؟ بدون نگاه با اکراه گفت: – نه. با خودم گفتم، بایددرستش کنم. نزدیکتر رفتم. آنقدر که حُرم نفس هایش را روی صورتم احساس کردم. –با اخم وتَخم برم؟ با چشم های از حدقه در امده نگاهم کرد. لبخندی زدو دستهایش را دور کمرم حلقه کردو گفت: – وقتی اینقدر بهم نزدیکی مگه میشه دلخور بود، زندگی من. 🖤✨🖤✨🖤✨ ✨🖤✨🖤✨ 🖤✨🖤✨ ✨🖤✨ نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗 🥀 ڪانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🏴 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
دوستان عزیز سلام ان شاالله عزاداری هاتون قبول درگاه حق برای ایام عزاداری آقا امام حسین قصد داریم با تهیه شربت و پخش بین عزاداران خدمتی کرده باشیم مایل به کمک هستین نذورات نقدی خود رو به این شماره کارت واریز کنید 💳6277601842497057 حتی با پنج هزار تومن... بنام خانم معصومه زارعی سوالی داشتین هم به آیدی زیر پیام بدین @Mahsa_zm_1995 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:(((♥️✨ او‌ڪه‌ در شش‌ماهگـۍ‌ باب الحوائج‌مےشـود.. گر‌رسـد‌سن‌عمو‌حٺما‌قیامٺ‌مے‌ڪند! 🌸 .. 🚫 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•. #شهیدانه🕊 بعدازظهر‌عاشورا‌پشتِ . . ِ‌ترڪ‌ِ‌موتورش‌بودم‌تو‌اصفهان، رسیدیم‌به‌یه‌چهارراهِ‌خلوت . .
مادر شهید می‌گوید: به دوستانش گفته بود دعا کنید تا محرم تمام نشده، من هم شهید شوم و پیش شهید باقری بروم که روز آخر محرم، او هم شهید شد. وقتی اعلام کردند جوان‌ترین شهید مدافع حرم است، خیلی خوشحال شدم وخدا را شکر کردم که باعث سربلندی و افتخارم شد 🌸 ☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد میثم نظری💫 ✨جـزء شهـداے مدافـع‌حرمـ✨ 🌴ولادت⇦23اردیبهشت سـال1363🌿 🌴محـل ولادت⇦ت
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد اصغر الیاسی💫 ✨جـزء شهـداے مدافـع‌حرمـ✨ 🌴ولادت⇦18اسفند سـال1373🌿 🌴محـل ولادت⇦سیستانه_تویسرکان🌿 🌴شهـادت⇦18شهریور سـال1397🌿 🌴محـل شهـادت⇦حلب_سوریه🌿 🌴نحـوه شهـادت⇦در گرفتارے با تله بمب گذاری داعشی‌ ها بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپےبـدون‌نـام‌نـویسنـده‌حـرام🚫 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『 @AhmadMashlab1995
شبتـون‌مݩـوربہ‌عطـرڪربلا💔(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨ آنھاکہ‌ازپل‌صراط‌مےگذرند، قبلا ازخیلےچیزهاگذشتہ‌اند.. بایدبگذرےتابگذرے! کلیپے از 🌸🌻 💫 ♥️🌿 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
منتظر جواب آقایان اصلاح طلب هستیم.. (تهیه‌کننده‌سریال‌گاندو) ☑️ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از رادار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی حاج قاسم از حضرت علی اکبر(ع) قبل از عزیمت شهید بدرالدین به میدان نبرد #ما_ملت_امام_حسینیم ✅ به رادار انقلاب بپیوندید: @Radar_enghelab
✋🏻 اگر نمازتان را محافظت نکنید حتی میلیاردها قطره اشك هم برای اباعبدالله بریزید در آخرت شما را نجات نمی‌دهد ..! 🌹 ☑️ @AHMADMASHLAB1995
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ؛ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ؛ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ؛ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🌸🌿 🌷 🌷 🌷 🌸🦋 🚫 ✅ @AHMADMASHLAB1995
عـ لـ ی ا کـ بـ ر +چشم من تار شده یا تو مکرر شده‌ای؟😭💔 | ----------------------------- j๑ïท➺°.•|https://eitaa.com/joinchat/1883439139Cce3db45a22
. "🦋" 🌀 دیدید"بعضے‌وقت‌‌هادلمون‌میگیره؟!... خودمونم"‌نمیدونیم‌چرا⁉️اینا‌‌؛همون ‌سنگینےِگناهایےهست"‌کہ‌مرتکب‌شدیم.. 🍀⃟🖇‌@AhmadMashlab1995‌