eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 شـــهدا نگاهشان از جنس نور است صبحمان را پلک بگشاییم با نگاه نورانی شان... باشد ڪہ تڪه ای از خورشید بصیرت بگذارند ڪف دستهایمان... و روزمان متبرڪ شود با نگاهشان... سلام صبحتون شهدایی #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
🍃🌸 منو بیش تر دوست داری یا خدا رو؟ مادر گفت « خب معلومه، خدارو. » - امام حسین رو بیش تر دوست داری یا خدارو؟ - امام حسین رو هم براخدا می خوام. - پس راضی هستی که من شهید بشم. فدای امام حسین بشم!؟😅😉 یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 76 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم : تصویر مات ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم …😒 فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود 😏… یه کم هم می ترسیدم 😥… بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد …😖 هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی 😏… و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … . حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود …😞😑 یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم… 😨 دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … .😰 خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم… یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … .😫😩 سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم … توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم … . اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم … ... 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم : کابوس های شبانه بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ⛓… هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم …😩 چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … . هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .😣😖 برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .☺️ توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … 😞😞 بدتر از همه شب ها بود …😫😩 سخت خوابم می برد و تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم😤😤 نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .☹️ اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت …🤐 همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد: "اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم"…😍 اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود ... 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
#غریب_طوس 📝احمد از اوایل نوجوانی، عشق و علاقه بی اندازه ای به امام رئوف امام رضا(علیه‌السلام) داشت و همیشه به دوستانش می‌گفت "من را با نام غریب طوس صدا کنید"و همین عشق و ارادت باعث شده بود تا نام جهادی خود را غریب طوس بگذارد.
شهدا در روزهای ڪجا بودند؟ آقا مصطفی در فتنه ۸۸ دو بار مجروح شدند ؛ بار اول ۲۵ خرداد با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یڪ ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید ، با آن همه جراحت ، فتنه گران اجازه نمی دادند ڪه آمبولانس به آنها ڪمڪ ڪند و تهدید به آتش زدن آمبولانس ڪردند و آقا مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت پنج بعدازظهر تا ۱۲ شب ڪف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود ، بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد . خون‌ریزی آنقدر شدید بود ڪه تا ۲ روز توان ایستادن نداشت . مجروحیت بعدی وی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود ڪه دچار شڪستگی شد . ✍به روایت همسر شهید @AhmadMashlab1995
🍃🌸 شڪـر خدا را که در پناھِ حسینم... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 یادم باشد چشمانی مراقب کارها و افکار من هستند #چشم_شهدا_به_اعمال_ماست #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🌸🍃 بسم رب الشهدا والصدیقین یوسف گمگشته باز آمد به کنعان ... پیکر مطهر #شهید مدافع حرم #شهید_علیرضا_بریری از #شهدای خانطومان بعد از قریب سه سال به وطن بازگشت و در آغوش خانواده اش آرام گرفت ... #مهمانی_دگر_از_خانطومان_بازگشت خوش اومدی خادم الشهدای #هفت_تپه از بلباسی و کابلی و بقیه خانطومانی ها چه خبر؟ وداع جانسوز همسر #شهید_علیرضا_بریری 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
نوشته شهیدمدافع حرم : اولین شب آرامش من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد 😳… این اولین جمله من بهش بود … ـ نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .☺️ ـ موضوعش چیه؟ … . ـ قرآنه … . ـ بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . ـ مهم نیست. زیادی ساکته … همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … 😭😭😭 تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … ... 💕 @AhmadMashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم : من و حنیف صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد😄 … از خوشحالیش تعجب کردم 😳… به خاطر خوابیدن من خوشحال بود 🙄… ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟😏 نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .🙂 اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد … وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .😔 توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه … ... @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 سلام بر تو ڪه صبح مرا سلام تویے سلام بر تو ڪه آغاز هر ڪلام تویے سلام بر تو ڪه ازصبح نور تا شب حشر تو بوده‌اے و تو هستےو والسّلام تویے ❤️ 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🔻 #اطلاع_رسانی 🌹مراسم شب وداع زمان: یکشنبه ۱۶ دی بعد از نماز مغرب و عشاء مکان: مصلی بزرگ شهرستان بابلسر 🌹تشییع پیکر مطهر زمان: دوشنبه ۱۷ دی ۹۷ ساعت ۹ صبح از مقابل سپاه شهرستان بابلسر به سمت امامزاده ابراهیم (ع) #شهید_علیرضا_بریری @Ahmadmashlab1995
همہ لباس مخصوص جبهہ پوشیده بودند بہ جز علیرضا . بہ سختی در میان جمعیت پیداش ڪردم . گفتم : « علیرضا چرا لباس نپوشیدی ؟! مگہ نمیخوای بری جبهہ ؟!» گفت : « من بہ خاطر خدا بہ جبهہ می‌رم . دوست ندارم ڪسی منو در این لباس ببینہ و بگہ پسر فلانی هم رزمنده ست ؛ نمی‌خوام ڪارم برای دیگران باشہ ، میخوام فقط برای خدا بہ جبهہ برم ...» « بہ یاد رشادتها و جانفشانیهای بی ریا و خالصانه شهدا ... » @AhmadMashlab1995
👇👇👇
. 💠دلنوشته ای از زبان دوستِ جانبازِ شهيد احمد مَشلَب💠 . هو الحق مانده ام جا مانده ام، آنها رفتند ولی انگار هیچ وقت نرفته اند و همیشه هستند ، من مانده ام اما انگار اصلا نبودم که بروم... اشک در چشمان من جمع می شود... ناگاه بغض می شکند و نمی گذارد با غرور با عکسهای درد و دل کنم..💔 . دوستانم...! . یادشان به خیر... همان هایی که زمانی با هم روزگار می گذراندیم خاطرات روزهای باهم بودن نفسم را میگیرد... یک بار دیگر چشمانت را باز کن تا بعد از آن قیامت شود..🌙🌹 آری من ... کاش من هم راهی راه حسین می شدم شهادت نصیبم می شد...🙏🍃 . @AhmadMashlab1995
🌷احمدمشلب معروف به شهید BMW🚘سوار لبنانی 🏆رتبه ۷تکنولوژی اطلاعات💻📱📡(it) در لبنان 👈محل تولد: نبطیه،کشورلبنان🇱🇧 👈محل شهادت:منطقه الصوامع إدلب سوریه🇸🇾 📅تاریخ تولد:۱۳۷۴/۶/۹ 📅تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۲/۱۰ ❤وضعیت تاهل:مجرد ⭐نام پدر :محمد ⭐️نام مادر:سیده سلام بدرالدین ⭐اولین فرزند خانواده 🔹کیفیت شهادت:در منطقه ی الصوامع استان ادلب طی عملیاتی در مواضع داعشی ها بر اثر برخورد بمب هاون۶۰و اصابت ترکش های زیاد علی الخصوص سر و پا همان لحظه به درجه رفیع شهادت نائل شدند 🔸نام جهادی:غریب طوس 👈به دلیل ارادت و علاقه ی زیاد به امام رضا (ع)👉 ❤علاقه مند به: ائمه اطهار (سلام الله علیه السلام) خصوصا امام رضا(ع) و امام زمان(عج الله) 📜قسمتی از وصیت شهید درباره ی امام زمان (عج الله):خدا تو را کمک کند ای امام زمان زیرا که تو منتظر ما هستی... ❤️اگر ما خود را اصلاح کنیم اقا ظهور میکند...❤️ 👈دنیارا همه میتوانند تصاحب کنند اما آخرت را فقط با اعمال نیک میتوان صاحب شد👉 ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @AhmadMashlab1995 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
به قلم شهید مدافع حرم : چطور تشکر کنم؟ اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ 😳… من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی ۸ سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود 😢… تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … .🤔 برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … . همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد ☺️… حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: "پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید" … اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: "۲۵ سالمه" 😅… از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … .👕 "واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه". اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … . توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … . مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد 🙈 … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … . بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم ... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
🌹🍃 نام شماسٺ حڪ شده در باورم،حسین مےخوانم ازتو تا نفس آخرم،حسین این عاقبٺ بخیرے محض اسٺ،آخرش مردن میان روضہ و یا در حرم، حسین 💚 ♥️ @ahmadmashlab1995
🌸🍃 ای شهیـد ؛ عطر توست در هوا می آیی یا رفتـه ای !؟ . . . #شهیداحمدمشلب #صبحتون_شهدایی 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا