eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...و تو اي خداي بزرگ كمكم كن كه جزء يافتگان باشم و نصرتم ده كه با دشمنان دين تو ستيز كنم. ...اي مسلمانان از همه بدانيد كه وظيفه شرعي است كه از ولي مسلمين اطاعت كنيد. ...خدايا ياريمان كن تا از پيروي كنيم، و در خط امام كه همان اسلام است، باشيد. ...اي ملت بيدار هوشيار باشيد و نگذاريد تاريخ تكرار شود، حال كه به نفع جمهوري اسلامي ايران پيش مي رود، همانهايي كه با (ع) گفتند كه را برگردان، ما با نمي جنگيم، (در اينجا هم اين كار را نكنند) متأسفانه همين كار را كردند و اسلام در ايران پياده مي شود، مي شود نه در بعث صدام. ...آري در زمان دودمان ننگين سرمان در خودمان بود، و هيچ توجهي نداشتيم، كه بر ما و ما چه مي گذرد و باز بر ما منت نهاد و رهبري از سلاله محمد (ص) اين مرد بزرگ، مرد با ، اين اسلام شناس واقعي را ولي امر و رهبر و ما كرد. ...اي خونخوار كه خون همه محرومان در سراسر گيتي به دست تو و يا خوارانت مي ريزد، به ياري حق و همت امت اسلامي ديگر عمرت به پايان رسيده است و تو را در جهان كه رسواتر خواهيم كرد.تو كه هر روز در جنوب و السالوادور مي ريزي و سازمان حقوق بشرت در خواب فرو رفته است. 🌷 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلمی از #شهیداحمدمشلب درسوریه 🇸🇾 و درگیری رزمندگان با تکفیری ها #شهید_احمد_مشلب @AhmadMashlab1995
رمان_طعم_سیب نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!! با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم: -بله؟؟؟ هانیه با مکث ادامه داد... -چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟ -چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش... -نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... تلفن رو قطع کرد... صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد... تلفونو گذاشتم سرجاش... امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟ -هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم... رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه... معنی حرف هانیه یعنی چی... +نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!! خدا به خیر کنه... مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم... مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟ -هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!! مامان بغلم کردو گفت: -عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره... -نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره... -نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو... با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 @ahmadmashlab1995
رمان_طعم_سیب صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم... بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه... از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود... مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود... رفتم کنارش و گفتم: -سلام مامانم... -سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه... -چشم! دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم... مامان رو به من گفت: -دخترم؟؟ -جونم؟ -بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم... بعد دوتاییمون خندیدیم... من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید... -کی برمیگردی؟ -زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا... -بگو بیاد قدمش رو چشم... بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه... حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود... از مامان خداحافظی کردم و رفتم: من_سلام خواهری... نیلوفر_سلام عروس خانم! خندیدم و گفتم: -حالا بزار عروس بشم بعد... راه افتادیم و راهی بازار شدیم... نیلوفر ادامه داد: -خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟ -نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه... -اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!! خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم: -نیلوفر؟؟؟؟ -جونم؟؟؟ -یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و.... -خب؟؟ -یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟ نیلوفر لبخندی زدو گفت: -آره عزیزم... -نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟ -چه آرزویی؟؟؟ -آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر... -دیدی حالا به هم رسیدین... لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم: -نیلو... -چی شده؟؟؟ -دیروز هانیه زنگ زد خونمون... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ امیــــــــــدوارم ڪهـ جذاب شده باشه...😊 واقعا هانیه چه هــــــــــدفےداره؟؟؟🤔😱 نویــــــــســـــنـــــــده داند😄😄😄😄 @ahmadmashlab1995
#یادواره_شهیدان_هادی شهید ابراهیم هادی، هادی دفاع مقدس شهید محمدرضا شفیعی، هادی اسارت شهید ابراهیم عشریه، هادی سوریه زمان: ساعت ۱۷:۴۵، چهارشنبه ۱۳۹۸/۳/۲۲ مکان: مصلی قدس شهر قم باحضور خانواده های شهدا... #پویش_مردمی_دوستان_آسمانی_من 🌷منتظر شما هستیم🌷 چهارشنبه را جایی قول ندهید...
🔆 متن شبهه∶ چرا در اسلام مرتد باید کشته شود ، فرض کنیم یک نفر تحقیق کرده است و به این نتیجه رسیده است که حق با مسیحیت یا یهود یا هر دین دیگری است حالا تحقیقش اشتباه بوده یا نه کاری نداریم بالاخره خودش یقین دارد ، به نظر من این بی رحمی است که اسلام می گوید او را بکشید. 🔆 پاسخ شبهه∶ 1⃣ سابقه تاریخی این حکم دوازده نفر از دانشمندان یهود نقشه ای کشیدند به این که صبح بیایند پیش پیامبر و بگویند ایمان آوردیم و غروب بگویند اسلام چیزی ندارد همان دین قبلی مان خوب است و دوباره یهودی شوند با این کار دو هدف داشتند اولا یهودی ها سفت تر می شوند که اگر اسلام چیزی داشت این دانشمندان در آن می ماندند ثانیا خود مسلمان ها هم شک می کنند که نکند اسلام حق نیست که نتوانست دانشمندان را قانع کند در این هنگام آیه 72 سوره آل عمران نازل شد و پیامبر را از این توطئه با خبر ساخت و بعد از آن برای آن که جلوی توطئه های این چنینی گرفته شود حکم ارتداد نازل شد 2⃣ ارتداد جرم است و باید مجازات داشته باشد مثال : فرد از اول می تواند وارد ارتش نشود ولی اگر شد و لباس ارتش را پوشید و بعد فرار کرد مجرم است و مجازات میشود . @AhmadMashlab1995 3⃣ کدام مرتد را می کشند ارتداد انواعی دارد و تنها در یک صورت مرتد کشته می شود : 👈 قسم اول : فرد قلبا مرتد است ولی به کسی نمی گوید و تبلیغ هم نمی کند { حکم : کسی با او کاری ندارد} 👈 قسم دوم : فرد مرتد شده است و تبلیغ هم می کند (این قسم دو حالت دارد ) الف = یا به خاطر شبهات مرتد شده است = { قاضی موظف است خودش یا عالم دیگری به تمام شبهات او پاسخ محکمه پسند بدهند } اگر بعد از گرفتن پاسخ شبهاتش بازگشت { حکم : کسی کاری به او ندارد} ب = کاری به شبهاتش ندارد بلکه لجاجت می کند (این قسم هم دو حالت دارد ) اگر قول بدهد که تبلیغ نکند و در ظاهر به اسلام پایبند باشد { کسی کاری به او ندارد } 3⃣ اما اگر دلیلی بر ارتداد نداشت و دست از تبلیغ هم برنداشت در این صورت مصداق حکم ارتداد می شود و توبه او هم دیگر قبول نمی شود و باید کشته شود چون او اسلام را تضعیف می کند . 4⃣ با توجه به این نکات حکم ارتداد یک حکم کاملا عقلانی است و عقل سلیم حکمت آن را در می یابد. نشر این پیام صدقه جاریه است. @AhmadMashlab1995❤️
🌸🍃 کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کرد بنگر چه میکند نگهِ ناتمامِ او 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995❤️
💔ـــرف_دل هنوز هم مےدهند اما به "" نه به ... فقط دم زدن از افتخار نیست... باید زندگےمان ,حرف مان ,نگاهما, لقمه هایمان ,رفاقتمان و... هم را بدهد... @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌷در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستی سریع توقف کن 💠مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی 🍁شیـطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! ⚠️مبـادا فریب شیـطان رو بخوری.. خدا بسیـار توبه پذیر ومهـربونـه. 📚حاج آقا قرائتی @AhmadMashlab1995
🕊✨🕊✨ ✨🕊✨ 🕊✨ ✨ ١ مسئول اسرای ایرانی بود .😐 یکی از برادرهایش در جنگ ایران و عراق کشته شده بود و برادر دیگرش اسیر بود . خودش هم بچه دار نمےشد... کینه عجیبی از ایرانےها داشت و آنها را مقصر همه مشکلات خودش مےدانست.😶 اسمش «کاظم عبد الامیر مزهر النجار »بود معروف به . تنها ویژگی خوبی که داشت این بود که بود .☺️ بین اسرا از همه بیشتر حجه الاسلام را شکنجه مےکرد.😒 هرچند خانواده اش به روحانیون و سادات احترام مےگذاشتند، اما حاج آقا ابوترابی ، برایش در حکم یک اسیر بود نه یک سید روحانی .😟😐 تا اینکه... یک روز کاظم وارد اردوگاه شد و رو به آقای ابوترابی گفت : «بیا اینجا کارت دارم.» فکر کردیم دوباره شکنجه و...😨 اما از آن روز رفتار کاظم با همه اسرای ایرانی تغییر کرد 😮 و حتی بسیار آقای ابوترابی را احترام مےکرد.... علت این تغییر رفتار را از حاج آقا ابوترابی پرسیدیم، گفتند: "کاظم به من گفت:«خانواده من شیعه هستند و مادرم بارها سفارش را به من کرده بود و بارها گفته بود مبادا ایرانےها را اذیت کنی"...😡😠 ... ⛔️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ "منو یکم ببین" همراه تصاویر و فیلمهایی از #شهیداحمدمشلب @AhmadMashlab1995
ادمینای محترم برای تبادل سریعا پیام بدین چون تبادلات محدود داریم @Salar31
🍎 ❣ من_دیروز هانیه زنگ زد خونمون... چشماش گرد شدو گفت: -هانیه؟؟؟شماره خونتونو از کجا آورده؟؟؟ بغضم و قورت دادم و گفتم: -نمیدونم نیلو...ولی خیلی فکرم درگیره میترسم... -عزیزم نترس هیچ کاری نمیتونه کنه کابوس های تو تموم شده امشب شب خواستگاریته... -نیلو.. نیلو...نیلووو.. -چیه؟؟؟ -امشب تازه آغاز بدبختی های منه... -این چه حرفیه؟؟؟ -نیلوفر حسودی و احساس خراب کردن زندگی من توسط هانیه از امشب بیشتر میشه... -چرا اینو میگی...وقتی ازدواج کنید دیگه چیزی نمیتونه جداتون کنه... -نیلوفر...مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه... -ساکت شو زهرا این چرتوپرتا چیه میگی آدم اول زندگیش از مرگ حرف میزنه؟؟؟ بغض کردم و گفتم: -دیروز وقتی به هانیه گفتم دور منو خط بکش به طور غیر منتظره ای گفت من روتو خط میکشم... نیلوفر سکوت کرد اشک توی چشماش جمع شد و ساکت موند و بعد از چند دقیقه گفت: -زهرا...من کنارتم نترس...حالا هم فراموش کن ناسلامتی اومدیم واسه عروسی لباس بخریم نه عزا !!! خندیدم...دیگه رسیده بودیم مقصد...داخل شدیم و کلی گشتیم جلوی یه مغازه لباس فروشی ایستادیم... نیلوفر چشمش خورد به یه لباس منو صدا کرد و گفت: -زهرا زهرا بدو بیا اینجا... -جونم؟؟؟ -وایسا کنارش ببینم! ایستادم... نیلوفر_واووو عجب عروسی بشی امشب همینو میخریم... یه لباس سفید که روش پر از نگین بود و یکمی هم کار شده...خیلی قشنگ بود... من_عالیه... خلاصه کلی خرید کردیم از لباس و شلوارو روسری گرفته تا دست بندو وسایل های دیگه... خیلی روز قشنگی بود کلی خندیدیم... بعدش هم برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی و کلی سیر شدیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه... من_سلام مامانم مامان_سلام دختر کجایی تو ناسلامتی عروسی... نیلو_سلام خاله! مامان_سلام عزیزم خوش اومدی... با نیلو رفتیم اتاق و مشغول آماده کردن وسایل و مرتب کردن اتاق شدیم... امیرحسین هم که امون از من و نیلوفر بریده بود یک سره تو ی اتاق من بود... خلاصه کلی خندیدیم ساعت حدود هشت شب بود که نیلوفر از ما خداحافظی کرد و رفت خونه... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 🤔یعنی چی😱 قضیه چقدر مشڪوڪه🤔🤔 @ahmadmashlab1995
🍎 ساعت نه و نیم بود همه آماده و منتظر... بابا مشغول مرتب کردن دوباره میوه ها شد که آیفون زنگ خورد یهو مثل برق از جا پریدم بابا اومد طرفم منو گرفت گفت: -یواش دختر ترسیدم!!! امیرحسین_هووله هووول. یه دونه زدم تو سرش گفتم: -ساکت شو... دوباره آیفون زنگ زد... من_خب یکی درو باز کنه!!!! مامان خندیدو گفت: -حقا که همگی هولید... مامان درو باز ڪرد... من_کی بود؟؟؟ بابا یه دونه زد تو بازوم و گفت: -منم!!! مامان_عممه!!! امیرحسین_زن منه!!! بابا دووید دنبالش و گوششو کشید منو مامان خندیدیم!! مامان_دختر بیا وایسا اینجا کنارن الان میان... بابا رفت جلوی در و با بابای علی و خود علی مشغول پارک کردن ماشین شدن مهناز خانم اومد داخل خونه: شروع کرد سلام علیک گرم... مهنازخانم_وای زهرا جون ماشاالله ماشاالله چقدر خوشگل شدی چقدر بزرگ شدی... من_ممنونم چشماتون قشنگ میبینه... مامان خندیدو گفت: -بفرمایین خواهش میکنم... مهناز خانم اومد داخل و نشست روی کاناپه... صدای بابا به گوشم نزدیک تر شد فهمیدم که دارن میان داخل... بابا_خوش اومدین بفرمایین... آقامجید(بابای علی)_ممنونم بفرمایین شما... بابا_علی آقا بفرمایین... بعد ازکلی تعارف بالاخره اومدن داخل خونه و سلام علیک گرم... علی یه دسته گل خوشگل با گل های صورتی دستش بود رفت طرف مامان و گفت: -بفرمایین مریم خانم قابل شمارو نداره... -ممنونم علی جان خودت گلی چرا زحمت کشیدین... -خواهش میکنم زحمتی نبود... بابا پیش مجید آقا و مامان پیش مهناز خانم امیرحسین هم مثل عزرائیل نشست پیش علی همش هم زیر چشمی بهم نگاه می کرد دلم میخواست چشماشو در بیارم... من هم توی آشپز خونه مشغول ریختن چای شدم... آیفن زنگ خورد مامان درو باز کرد... مهنازخانم_خانم بزرگن؟؟؟ مامان_بله ایشون هم اومدن... مادربزرگ خیلی خوشحال اومد داخل... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 🙊🙈❤️ @ahmadmashlab1995
🍃🌷🍃 مدیونشان هستیم مدیون مدافعان حرَمی که پس از گذشت سالها وقتی که داشت دفتر ایثار و شهادت در ذهن هایمان بسته مےشد آمدند دست به کار شدند و دوباره روحمان را با واژه هایی ناب پیوند زدند... 🚫 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ، رفیق ! صبحگامان خلوتی مکدر است بدون تو.... زورق غربتم را به جریان دریای معرفتت رها می کنم.... باشد که به سر منزل مقصود برسانِیَم..... 🌸🍃 @ahmadmashlab1995❤️
✍دوسـت دارم .... اگر جنازه‌ام به دست شما رسید پیکر بی‌جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبـرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید: 🌷 @Ahmadmashlab1995
🕊 چه باشوق واردشهربی وفای ڪوفه شدی مسلم بن عقیل ڪاش هرگزقدمهای هاشمیت براین دشت عهدشکسته فرودنمی امد آرزویت شادڪردن دل پسرفاطمه بود شرمنده ام ڪه عریضه نویسان ڪوفۍاخرتشان رابه دیناری فروختند ببخش که درشهربی صفتان ازقاتلان گل پسرفاطمه بیعت گرفتی وباکوله باری ازامیدبراین شهربی بصیرقدم گذاشتی اف برکوفه بی علی اف برخلفای بی بصیر سالروزورودمسلم بن عقیل به شهر بی وفایان کوفه 👇👇👇👇👇 🌻 @AhmadMashlab1995🌻
چہ مهربانانہ انتظارِ پرواز را در نگاهتان میشود دید ڪہ تفسیرِ بلندے از دوستے را متبلور میڪند ... @AhmadMashlab1995