eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل به طهورای ولایت برید حاجت خود به باب حاجت برید نگویم این را که خدا عالم است باب حوائج به خدا کاظم است @AHMADMASHLAB1995
#شهادتـ همین است دیگر بہ #ناگہ پنجره ای باز مےشود بہ‌سمت#ِ‌بهشتـ‌ ... مهم تویے!!! ڪہ‌چقدر از #دلبستگےهایِ‌ این‌ طرفِ‌ پنجره #دل‌ڪَنـده‌ای.. #شهید_معروف_BMW_سوار #شهید_احمد_مشلب @AHMADMASHLAB1995
🍃 همیشه مےگفت "کسی که برای دفاع از عمه جان #زینب میره، باید مثه حضرت #عباس شهید بشه"... و... شهادتش هم بی شباهت نبود با عباسِ زینب #شهیدحمیدسیاهکالی @AHMADMASHLAB1995
#شقایق_های_پنهان🌹🌹🌹 فکه روایت‌ها دارد از بودن و ماندن، #روایت‌هایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها #تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند. در حالی که #گروه‌های جست‌وجوی مفقودین در خاک فکه به دنبال #شقایق_های_پنهان می‌گشتند، جمعی از #شهدا را پیدا می‌کنند، در این میان با پیکر شهیدی مواجه می‌شوند که مربوط به عملیات #والفجر_یک است؛ این #شهید بعد از ۱۲ سال در حالی تفحص شده که دشمنان دست و #پاهای او را با سیم تلفن بسته‌ بودند و او آرام در میان خاک‌ها #خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت ۱۳۷۳ درارتفاع ۱۱۲ فکه صورت گرفته ... #مطالب جذاب شهدایی در کانال #شهیدBMWسوار @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران قسمت : 2⃣6⃣ 🌲🌲 هول شدم. حالم به هم خورد. آقاي اسفندیاري زود دکتر آورد بالاي سرم.. دک
قسمت : 2⃣7⃣ 🌲🌲تولد هدی مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز آمدند. وقتی می خواستند برگردند، منوچهر مرا همراهشان فرستاد تهران. قرار بود لشگر برود غرب. نمی تونست دو ماه به ما سر به زند، اما دیگر نمی توانستم بمانم. بعد از آن دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم دزفول. اما زیاد نماندیم. حالم بد بود. دکتر گفته بود باید برگردم تهران. همه چیز را جمع کردیم و آمدیم. هوس هندوانه کرد. وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرش را برد دم گوش منوچهر که رانندگی می کرد و هوسش را گفت. منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد. راننده نگه داشت، اما هندوانه نمی فروخت. بار را براي جایی می برد. آنقدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید . فرشته گفت: "اوه، تا خانه صبرکنم؟ همین حالا بخوریم." ولی چاقو نداشتند. منوچهر دو تا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه راقاچ کرد. سرش را تکان داد وگفت: " چه دختر ناز پرورده اي بشود. هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد. " اما هدي دختري نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد. به صبوري و توداري منوچهر است. هرچه قدر از نظر ظاهر شبیه اوست اخلاقش هم به او رفته است. هدي فروردین به دنیا آمد. منوچهر روي پا بند نبود. تو بیمارستان همه فکر می کردند ما ده پانزده سال است ازدواج کرده ایم و بچه دار نشده ایم. دو تا سینی بزرگ قنادي شیرینی گرفت و همه بیمارستان را شیرینی داد. یک سبد گل میخک قرمز آورد. آنقدر بزرگ بود که از در اتاق تو نمی آمد. هدي تپل بود و سبزه. سفت می بوسیدش. وقتی خانه بود، باعلی کشتی می گرفت، با هدي آب بازي می کرد. برایشان اسباب بازي می خرید. هدي یک کمد عروسک داشت. می گفت: " دلم طاقت نمی آورد..... " ⏪⏪ادامه دارد.... ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#اینک_شوکران #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق قسمت : 2⃣7⃣ 🌲🌲تولد هدی مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز آمدن
قسمت : 2⃣8⃣ می گفت: " دلم طاقت نمی آورد.شاید بعد، خودم سختی بکشم، ولی دلم خنک می شود که قشنگ بچه ها را بوسیده ام، بغل گرفته ام، باهاشان بازي کرده ام. " دست روي بچه ها بلند نمی کرد. به من می گفت: " اگر یک تلنگر بزنی، شاید خودت یادت برود ولی بچه ها توي ذهنشان می ماند براي همیشه. " باهاشان مثل آدم بزرگ حرف میزد. وقتی می خواست غذاشان بدهد، می پرسید می خواهند بخورند.سر صبر پا به پاشان راه می رفت و غذا را قاشق قاشق می گذاشت دهانشان. از وقتی هدي به دنیا آمد دیگر نرفتیم منطقه. علی همان سال رفت مدرسه. عملیات کربلاي پنج، حاج عبادیان هم شهید شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودند، مثل مرید و مراد. حاجی وقتی می خواست قربان صدقه ي منوچهر برود میگفت: " قربان بابات بروم. " منوچهر بعد از او شکسته شد. تا آخرین روز هم که می پرسیدي سخت ترین روز دوران جنگ برایت چه روزي بود؟ می گفت: روز شهادت حاج عبادیان. راه می رفت و اشک می ریخت و آه می کشید. دلش نمی خواست برود منطقه و جاي خالی حاجی را ببیند. منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بد جوري شیمیایی شد. تنش تاول می زد و از چشم هاش آب می آمد، اما چون با گریه هایی که می کرد همراه شده بود نمی فهمیدم. شهادت هاي پشت سر هم و چشم انتظاري این که کی نوبت ما می رسد و موشک باران تهران افسرده ام کرده بود. می نشستم یک گوشه. نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاري می رفت. منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم می ترسم. گفت: " این هم یک مبارزه است. فکر کرده اي من نمی ترسم؟ " منوچهر و ترس؟ توي ذهنم یک قهرمان بود. گفت: " آدم هر چه قدر طالب شهادت باشد، زندگی را هم دوست دارد.همین باعث ترس می شود.فقط چیزي که هست ما دلمان را می سپاریم به خدا. " حرف هاش آنقدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه ي خودمان. ⏪⏪ادامه دارد..... ✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ @AHMADMASHLAB1995
تو نزدیڪ و پاسـخ گویی به این جای دعا ڪه میرسم صدایـم را بی جوهر مےڪنم و بہ تو سلام مےدهم هر ڪجا ڪہ هستے برگرد 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْ @AHMADMASHLAB1995
سردار ابالفضلی جبهه ها ۶۲ ساله شد😍 #شھیدحسین_خرازی #شهید_دفاع_مقدس #خاطره_شهید #سالروزولادت #تولد #شھادت #شفاعت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 🌸🍃 @ahmadmashlab1995