شب بود. یکی داد میزد: "ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری."
رفتم سمت صدا. دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونیاش میگوید :
"ساکت شو! ساکت شو! تو نمیتونی اشک منو در بیاری"
#برشی_ازکتاب
«روزگاری جنگی بود»، ص91
#حی_علی_الجهاد
#شهادت_طلبی
#حسین