eitaa logo
تذکره(یاد آخرت)
524 دنبال‌کننده
382 عکس
141 ویدیو
48 فایل
✍...کانال تذکره(یاد آخرت) به جهت نشر و ترویج معارف اهل البیت (علیهم السلام) تشکیل گردید. 🔰پرسش و پاسخ دینی (لطفا برای دریافت پاسخ ، صبور باشید) 🆔 @TAZKAREH14 🔰کانال دوم @ZANASHOUEI 🚫تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حکایت آموزنده💠 🔶سوال هارون از بهلول درباره شراب 🔶 روزي بهلول بر هارون وارد شده خليفه را ديد كه مشغول صرف شراب است . خليفه خواست خود را از خوردن حرام تبرئه نمايد ، لذا از بهلول سئوال كرد : اگر كسي انگور بخورد حرام است ؟ بهلول جواب داد: خير . خليفه گفت: بعد از خوردن انگور اگر آب هم بالاي آن بخورد چطور است ؟ بهلول جواب داد: اشكالي ندارد. باز خليفه گفت: بعد از خوردن انگور و آب مدتي هم در آفتاب بنشيند چطور است ؟ بهلول جواب داد: باز هم اشكالي ندارد . خليفه گفت: چطور همين انگور و آب را مدتي در آفتاب بگذارند حرام ميشود ؟ بهلول جواب داد: اگر قدري خاك بر سر انسان بريزند ، آيا به او صدمه مي زند ؟ خليفه گفت: خير .بهلول جواب داد : اگر مقداري آب روي آن خاكها بريزند ، اشكالي دارد ؟ خليفه گفت : خير . بهلول گفت : اگر همين آب و خاك را با هم مخلوط كنند و از آن خشتي بسازند و به سر انسان بزنند ، صدمه اي به كسي مي رسد يا خير ؟ خليفه گفت : البته كه سر انسان مي شكند . بهلول گفت : چنانكه از تركيب آب و خاك ، سر انسان مي شكند و به او صدمه مي رسد ، از تركيب آب و انگور هم متاعي بدست مي آيد كه شرع آن را حرام و نجس مي داند و از خوردن آن صدمه هاي فراوان به انسان وارد مي آيد و خورنده آن حد شرعي لازم دارد . خليفه از جواب بهلول متحير ماند و دستور داد تا بساط شراب را بر چينند . https://eitaa.com/Akherat12
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅حکایت آموزنده(با تامل و دقت مطالعه شود) 💠مناظره بهلول و ابوحنيفه روزي ابوحنيفه در مدرسه مشغول تدريس بود ، بهلول هم در گوشه اي نشسته و به درس ابوحنيفه گوش مي داد . ابوحنيفه در بين درس گفتن اظهار كرد كه امام جعفر صادق (ع) سه مطلب را اظهار مي نمايد كه مورد تصديق من نمي باشد . آن سه مطلب بدين نحو است . اول آنكه مي گويد كه شيطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنكه شيطان خودش از آتش خلق شده و چگونه ممكن است آتش او را معذب نمايد و جنس از جنس متاذي نميشود . دوم آنكه مي گويد خدا را نتوان ديد و حال آنكه چيزي كه موجود است بايد ديده شود ، پس خدا را با چشم مي توان ديد . سوم ميگويد : مكلف ، فاعل فعل خود است كه خودش اعمال را به جا مي آورد و حال آنكه تصور و شواهد بر خلاف اين است ، يعني عملي كه از بنده سر ميزند ، از جانب خداست و به بنده ربطي ندارد . چون ابوحنيفه اين مطلب را گفت ، بهلول كلوخي از زمين برداشت و بطرف ابوحنيفه پرتاب كرد . از قضا آن كلوخ به پيشاني ابوحنيفه خورد ، او را سخت ناراحت نمود و سپس بهلول فرار كرد . شاگردان ابوحنيفه عقب او دويده ، او را گرفتند و چون با خليفه قرابت داشت ، او را نزد خليفه بردند و جريان را به او گفتند . بهلول جواب داد : ابوحنيفه را حاضر نمايند تا جواب او را بدهم . چون ابوحنيفه حاضر شد ، بهلول به او گفت : از من چه ستمي به تو رسيده ؟ ابوحنيفه گفت : كلوخي به پيشاني من زده اي و پيشاني و سر من درد گرفت . بهلول گفت : درد را مي تواني به من نشان دهي ؟ ابوحنيفه گفت : مگر مي شود درد را نشان داد ؟ بهلول جواب داد : تو خود مي گفتي موجود را كه وجود دارد بايد ديد و بر امام جعفر صادق (ع) اعتراض مي كردي و ميگفتي چه معني دارد كه خداي تعالي موجود باشد ولي او را نتوان ديد . ديگر آنكه تو در ادعاي خود كاذب و دروغگوي كه مي گوئي كلوخ سر تو را درد آورد ، زيرا كلوخ از جنس خاك است و توهم از خاك آفريده شدي ، پس چگونه از جنس خود متاذي مي شوي ؟ مطلب سوم خود گفتي كه افعال بندگان از خداوند است ، پس چگونه مي تواني مرا مقصر كني و مرا پيش خليفه آورده اي و از من شكايت داري و ادعاي قصاص مي نمائي ؟ ابوحنيفه چون سخن معقول بهلول را شنيد، شرمنده و خجل شده از مجلس خليفه بيرون آمد . https://eitaa.com/Akherat12 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ✅حکایت آموزنده هارون و صياد خليفه هارون الرشيد در يكي از اعياد رسمي با زبيده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد ، او هم نشسته و به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صيادي زمين ادب را بوسه داد ماهي بسيار فربه و قشنگي جهت خليفه آورده بود . هارون در آن روز سرخوش بود ، امر نمود تا چهار هزار درم به صياد انعام بدهند . زبيده به عمل هارون اعتراض كرد و گفت : اين مبلغ براي صياد زياد است ، براي اينكه تو بايد هر روز به افراد لشگري و كشوري انعام بدهي و چنانكه تو به آنها از اين مبلغ كمتر بدهي ، خواهند گفت : ما بقدر صيادي هم نبوديم . و چنانچه زياد بدهي ، خزينه تو به اندك مدتي تهي خواهد شد . هارون سخن زبيده را پسنديده و گفت : الان من چه كنم ؟ گفت : صياد را صدا كن و از او سئوال كن اين ماهي نر است يا ماده ؟ چنانكه گفت ماده است ، بگو پسند ما نيست ، و اگر گفت نر است ، بگو پسند ما نيست و او مجبور مي شود ماهي را ببرد و انعام را بگذارد . بهلول به هارون گفت : فريب زن را مخور و مزاحم صياد مشو . ليكن هارون قبول ننموده ، صياد را صدا زد و به او گفت : ماهي نر است يا ماده ؟ صياد باز زمين ادب بوسيد و عرض كرد : اين ماهي نه نر است و نه ماده ، بلكه (خونثي)است . هارون از اين جواب صياد خوشش آمد و امر كرد چهار هزار درهم ديگر هم به او بدهند . صياد پولها را گرفته و در دستمالي ريخت و موقعي كه از پله هاي قصر پايين مي رفت ، يك درم از پولها به زمين افتاد . صياد خم شد و پول را برداشت . زبيده به هارون گفت : اين مرد چه اندازه پست همت است كه از يك درهم هم نمي گذرد . هارون هم از پس فطرتي صياد بدش آمد و او را صدا زد . بهلول گفت : مزاحم او نشويد . هارون قبول نكرد و صياد را صدا زد و گفت : چقدر پست فطرتي كه حاضر نيستي يك درم از اين پولها قسمت غلامان من شود . صياد باز زمين ادب بوسه زد و عرض كرد : من پست فطرت نيستم ، بلكه نمك شناسم و از اين جهت پول را برداشتم كه ديدم يك طرف پول آيات قرآن و طرف ديگر اسم خليفه است و چنانچه روي زمين بماند ، شايد پا به آن نهند ، از ادب دور است . خليفه باز از سخن صياد خوشش آمد و امر كرد چهار هزار درهم ديگر هم به صياد بهند . هارون به بهلول گفت : من ازتو ديوانه ترم ، به جهت اينكه سه دفعه مرا مانع شدي ، من حرف تو را قبول نكردم و حرف آن زن به كار بستم و اين همه ضرر كردم . https://eitaa.com/Akherat12 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
✅حکایت آموزنده 💠بهلول و خرقه و نان جو و سركه(بسیار زیبا و  آموزنده) بهلول بيشتر وقتها در قبرستان مي نشست . روزي طبق عادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شكار از آن محل عبور مي كرد ، چون به بهلول رسيد پرسيد : بهلول چه مي كني ؟ بهلول جواب داد : به ديدن اشخاصي آمده ام كه نه غيبت مردم را مي نمايند و نه از من توقعي دارند و نه مرا اذيت و آزار مي دهند . هارون گفت : آيا مي تواني از قيامت و صراط و سئوال و جواب آن دنيا مرا آگاهي دهي ؟ بهلول جواب داد : به خادمين خود بگو تا در اين محل آتش نمايند و تا به برآن آتش نهند تا سرخ و داغ شود .هارون امر نمود تا آتشي افروختند و تا به برآن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت : اي هارون ، من با پاي برهنه روي اين تابه مي ايستم و خودم را معرفي مي نمايم و آنچه خورده ام و هرچه پوشيده ام ذكر مي نمايم و سپس تو هم بايد پاي خود را مانند من برهنه نمائي و خود را معرفي كني و آنچه خورده و پوشيده اي ذكر نمائي . هارون قبول كرد . آنگاه بهلول روي تابه داغ بايستاد و فوري گفت : بهلول و خرقه - نان جو و سركه . فوري پايين آمد و ابدا پايش نسوخت و چون نوبت به هارون رسيد ، بمحض اينكه خواست خود را معرفي كند نتوانست ، پايش سوخته و پايين افتاد . پس بهلول گفت : اي هارون ، سئوال و جواب قيامت به همين طريق است ، آنها كه درويش بودند و از تجملات دنيايي بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها كه پاي بند تجملات دنيا باشند ، به مشكلات گرفتار آيند . https://eitaa.com/Akherat12
✅ حکایات آموزنده 💠پند خواستن هارون از بهلول💠 آورده اند كه روزي هارون الرشيد از راهي مي گذشت . بهلول را ديد كه بر چوبي سوار شده و با كودكان ميدود . هارون او را صدا زد . بهلول پيش رفت و گفت : چه حاجت داري ؟ هارون گفت : مرا پندي ده . بهلول گفت : به قصرهاي خلفاي گذشته و قبرهاي ايشان از روي ديده بصيرت نظر كن و اين خود موعظه و پندي عظيم است . و به تحقيق مي داني كه آنها مدتي با ناز و نعمت و عيش و عشرت در اين قصرها بسر بردند و الان همه آنها در آغوش خاك تيره در مجاور مار و مور بسر مي برند و با هزاران افسوس و حسرت از اعمال خود پشيمان ، ولي چاره ندارند بدان كه ما هم به سرنوشت آنها بزودي خواهيم رسيد . هارون از پند بهلول به خود لرزيد و باز هم سئوال نمود چه كنم كه خدا از من راضي باشد ؟ بهلول گفت : عملي انجام بده كه خلق خدا از تو راضي باشد . گفت : چه كنم كه خلق خدا از من راضي باشد ؟ گفت : عدل و انصاف را پيشه كن و آنچه به خود روا نداري ، به ديگران روا مدار و عرض و ناله مظلوم را با برد باري بشنو و با فضيلت جواب بده و با دقت رسيدگي كن و با عدالت تصميم بگير و حكم كن . هارون گفت : احست بر تو اي بهلول ، پندي نيكو دادي ، امر مي كنم قرض تو را بدهند . بهلول گفت : حاشا كز دين ، به دين ادا نمي شود و آنچه في الحال در دست توست مال مردم است ، به ايشان برگردان و بر من منت مگذار . هارون گفت : حاجتي ديگر از من طلب كن . بهلول گفت : حاجت من همين است كه به نصايح من عمل كني ، ولي افسوس كه جاه و جلال دنيا چنان قلب تو را سخت نموده كه نصايح من در تو تاثير نمي كند و بعد چوب خود را به حركت در آورد و گفت : دور شويد كه اسب من لگد مي زند . اين گفت و بر چوب خود سوار شده و فرار كرد . https://eitaa.com/Akherat12
✅حکایت آموزنده 💠نشستن بهلول بر مسند هارون 💠 ✍...روزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالي و بلامانع ديد ،فورا بدون ترس بالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده كردند، فورا بهلول را با ضرب تازيانه از مسند هارون پائين آوردند.  بهلول به گريه افتاد و در همين حال سررسيد و ديد بهلول گريه مي كند . از پاسبانان سبب گريه بهلول را سئوال نمود . غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد و نوازش كرد . بهلول گفت من بر حال تو گريه مي كنم نه بر حال خودم .  به جهت اينكه من به اندازه چند ثانيه برجاي تو نشستم ، اينقدر صدمه و آزار و اذيت كشيدم و تو در مدت عمر كه در بالاي اين مسند نشسته اي ،  آيا تورا چقدر آزار و اذيت مي كنند و تو از عاقبت كار خود نمي ترسي ؟    @Akherat12
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✅ 💠بهلول و تاجر💠 ✍...روزي از بهلول سئوال نمود من چه جنسي بخرم تا منافع زياد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه . آن مرد رفت و مقداري آهن وپنبه خريد و انبار نمود . اتفاقا پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد . باز روزي به بهلول برخورد . اين دفعه گفت : من چه بخرم تا منافع ببرم . بهلول: اين دفعه پياز بخر و هندوانه . تاجر اين دفعه رفت تمام سرمايه خود را پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان كرد . فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت : در اول كه از تو مشورت نمودم گفتي آهن بخر و پنبه نفعي بردم ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كه كردي ؟ تمام سرمايه من از بين رفت ! 🔍بهلول در جواب آن مرد گفت : ✍...روز اول كه مرا صدا كردي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب كردي من هم از روي عقل به تو دستور دادم ، ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي ، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود . 💠 @Akherat12 💠   ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨