از سلالۀ پیامبران
حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، حدثنا جعفر بن محمد بن هشام، حدثنا محمد بن حفص بن راشد، حدثنا أبي عن عمرو بن أبي المقدام قال: كنت إذا نظرت إلى جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين (الکامل لابن عدي، ج2، ص357-358).
ابن عدی از ابن عقده به اسنادش از عمرو بن ابی المقدام (د. 172ق) نقل کرده که گفته است: «چون به جعفر بن محمد (ع) مینگریستم، میفهمیدم که او از نسل پیامبران (ع) است». این نقل را ابونعیم اصبهانی (د. 430ق) نیز از علی بن محمود بن محمود بن مالک از ابن عقده آورده است (حلیة الأولیاء، ج3، ص193).
@Al_Meerath
پیامبر (ص) یا علی بن ابی طالب (ع)
حَدَّثَنَا سَلَمَةُ ، ثَنَا أَبِي ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ ، عَنْ مُجَاهِدٍ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ : لَأَقْتُلَنَّ الْعَمَالِقَةَ فِي كَتِيبَةٍ . فَقَالَ جِبْرِيلُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : أَوْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ (المعجم الکبیر، ج11، ص74؛ مشابه: المستدرك علی الصحیحین، ج3، ص126).
ابوالقاسم طبرانی (د. 360ق) نقل میکند به اسنادش از ابن عباس که پیامبر (ص) در حجة الوداع فرمود: «با عمالقه در لشکری خواهم جنگید». پس جبرئیل (ع) فرمود: «[تو خواهی جنگید] یا علی بن ابی طالب».
تفصیل این ماجرا در طرقی از محمد بن سائب کلبی از ابوصالح از جابر بن عبد الله انصاری (در نقلی ابن عباس هم بدو عطف شده) نقل شده است (شواهد التنزیل، ج1، ص526-529). البته در این نقلهای کلبی، عنوان «عمالقه» نیامده و تنها گفته شده که پیامبر (ص) گفتند که اگر مسلمانان، کافر شوند، شخصاً با ایشان مبارزه خواهند کرد و جبرئیل (ع) اصلاح کرد که این جهاد با حضور پیامبر (ص) یا علی (ع) محقَّق میشود. همچنین در یکی از این نقلها تصریح شده که این بحث ناظر به اصحاب جمل بوده است. پیش از این نیز گذشت که در قضیۀ بنو ولیعه، پیامبر (ص) تهدید کردند که اگر آنان دست برندارند، شخصی مانند خودشان را به قتال با آنان میفرستند و آن شخص علی بن ابی طالب (ع) است.
@Al_Meerath
نام علی (ع) بر پایۀ عرش الهی
حدثنا محمد بن عثمان بن أبي شيبة ، ثنا عبادة بن زياد الأسدي ، ثنا عمرو بن ثابت ، عن أبي حمزة الثمالي ، عن سعيد بن جبير ، عن أبي الحمراء خادم النبي صلى الله عليه وسلم ، قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : لما أسري بي إلى السماء دخلت الجنة فرأيت في ساق العرش مكتوبا : لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي ونصرته (المعجم الکبیر، ج22، ص200؛ نیز نگر: شرح الأخبار، ج1، ص210).
طبرانی به اسنادش از عمرو بن ابی المقدام از ابوحمزۀ ثمالی از سعید بن جبیر از ابوالحمراء خادم پیامبر (ص) نقل میکند که گفت: شنیدم که پیامبر خدا میفرمود: آنگاه که مرا شبانه به آسمان بردند، وارد بهشت شدم. پس در پایۀ عرش دیدم که نوشته شده است: «هیچ خدایی جز الله نیست. محمد، فرستادۀ خداست. او را با علی نیرومند کردم و یاری کردم».
این حدیث از ابراهیم بن اسحاق صینی (تفسیر الحبري، ص336؛ مناقب علي للکوفي، ج1، ص210، 244؛ معجم الصحابة لابن قانع، ص5314؛ شواهد التنزیل، ص297-298) و عبد العزیز بن خطاب (مناقب علي للکوفي، ج1، ص240) نیز از عمرو بن ابی المقدام نقل شده است. همچنین از یونس بن عبید نیز از سعید بن جبیر نقل شده است (شواهد التنزیل، ص297). مشابه این روایت از حمید الطویل از انس بن مالک (تاریخ بغداد، ج11، ص73؛ شواهد التنزیل، ص293)، از کلبی از ابوصالح از ابوهریره (أمالي الصدوق، ص215؛ شواهد التنزیل، ص292)، و از عطیۀ عوفی از جابر بن عبد الله (شواهد التنزیل، ج1، ص295) روایت شده است.
@Al_Meerath
مسح پیامبر (ص) بر خُفَّین؛ قبل از نزول سورۀ مائده یا پس از آن؟
در سورۀ مائده، در آیۀ وضو آمده است: «وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» (المائدة: 6). در این آیه -بنابر روایات متواتر مروی از اهل بیت علیهم السلام- خداوند متعال امر کرده به مسح بر دو پا. در این آیه، پیشنهادی در کنار مسح بر پاها مطرح نشده و اشارهای به مسح بر غیر پاها نشده است. در مقابل، از بسیاری از صحابه روایاتی نقل شده که پیامبر (ص) گاه بر خفّین (کفشهای) خود مسح میکردند. یکی از سؤالاتی که در اینجا مطرح میشود، آن است که آیا سورۀ مائده، ناسخ سنّت بوده یا سنّت، ناسخ سورۀ مائده بوده یا سنّت پیامبر (ص) پیش و پس از نزول سورۀ مائده بر مسح بر خفّین بوده و نزول آیۀ وضو در آن تغییری ایجاد نکرده است.
در میان صحابه، برخی با مسح بر خفّین مخالف بودهاند. از قاسم بن محمد بن ابی بکر و عروة بن زبیر نقل شده که عائشه با مسح بر خفّین شدیداً مخالف بوده است (مصنف ابن أبي شیبة، ج2، ص268، 270). از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل شده که مسح بر خفّین را مانند مسح بر پشت اُشتر خود میدانسته است (مصنف ابن أبي شیبة، ج2، ص269-270). گفتۀ مشابهی نیز از ابوهریره نقل شده که وی در آن مسح بر خفّین را مانند مسح بر پشت الاغی دانسته است (مصنف ابن أبي شیبة، ج2، ص270).
از اهل بیت علیهم السلام نیز مخالفتهای فراوانی با مسح بر خفّین نقل شده است. از امام صادق (ع) نقل شده که گفتهاند که بر خفّین مسح نکن و پشت سر کسی که بر خفّین مسح میکند نماز نخوان (قرب الإسناد، ص162). از امیرالمؤمنین (ع) نیز مواضع منفی زیادی بر علیه مسح بر خفّین گزارش شده است (نمونه: تفسیر العیاشي، ج1، ص301، ح59، 61). همچنین در نقلی از کلبی از عبد الله بن حسن نقل شده که گفته است که ما خاندان بر خفّین مسح نمیکنیم و از امام صادق (ع) نقل شده که گفتهاند: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ رَدَّ اللَّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَى شَيْئِهِ وَ رَدَّ الْجِلْدَ إِلَى الْغَنَمِ فَتَرَى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُم» (الکافي، ج1، ص349-350). همچنین اختلاف میان شیعه و عامه در خصوص مسح بر خفّین تا آن حد بوده که در روایات متعددی در خصوص مسح بر خفّین صادر شده و در آنها گفته شده تقیّه در خصوص مسح بر خفّین جایز نیست (نمونه: الکافي، ج2، ص217؛ ج3، ص32؛ ج4، ص293؛ ج6، ص415؛ تهذیب الأحکام، ج1، ص362؛ ج5، ص26؛ ج9، ص114). همچنین از امام باقر (ع) نقل شده که در پاسخ رقبة بن مصقلة فرمودند که پدرشان (علی بن ابی طالب) مسح بر خفّین را نه در سفر و نه در حضر جایز نمیدانست (تهذیب الأحکام، ج1، ص361).
حال سؤال پیش میآید که چرا چنین اختلافی میان صحابه شکل گرفته و چه شده که چنین نسبتهایی متفاوتی به پیامبر (ص) داده شده است. در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده که ایشان در پاسخ به سؤال جابر جعفی از دلیل اختلاف صحابه در مسح بر خفّین، به مسئلۀ نسخ احکام توجّه دادهاند (المحاسن، ج2، ص299). در این خصوص قابل توجّه است که باورمندانِ به مسح بر خفّین، این کار را واجب نمیدانند و آن را در محدودهای چون سه شبانه روز در سفر و یک روز در حضر مباح میدانند. سورۀ مائده هم که در اواخر حیات پیامبر (ص) نازل شده و از این رو پس از آنکه حکمی پیش از خود را نسخ کرده، صحابه مدّت مدیدی با پیامبر (ص) نبودهاند تا برای همۀ آنها اینکه دیگر پیامبر (ص) در سفر بر خفّین مسح نکرده، مسئلهبرانگیز شود. در روایات متعدّدی نیز اشاره شده به اینکه پیامبر (ص) گاه پیش از نزول سورۀ مائده مسح بر خفّین کردهاند اما بعد از نزول این سوره، ایشان هیچگاه بر خفّین مسح نکردهاند:
@Al_Meerath
- عن الحسن بن زيد عن جعفر بن محمد أن عليا ع خالف القوم في المسح على الخفين على عهد عمر بن الخطاب قالوا رأينا النبي ص يمسح على الخفين، قال: فقال علي ع: قبل نزول المائدة أو بعدها؟ فقالوا: لا ندري. قال: و لكن أدري أن النبي ص ترك المسح على الخفين حين نزلت المائدة و لأن أمسح على ظهر حمار أحب إلي أن أمسح على الخفين و تلا هذه الآية «يا أيها الذين آمنوا إذا قمتم إلى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلى المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلى الكعبين» (تفسیر العیاشي، ج1، ص301-302).
- عنه عن حماد عن حريز عن زرارة عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول جمع عمر بن الخطاب أصحاب النبي ع و فيهم علي ع و قال ما تقولون في المسح على الخفين فقام المغيرة بن شعبة فقال رأيت رسول الله ص يمسح على الخفين فقال علي ع قبل المائدة أو بعدها فقال لا أدري فقال علي ع سبق الكتاب الخفين إنما أنزلت المائدة قبل أن يقبض بشهرين أو ثلاثة (تهذیب الأحکام، ج1، ص361؛ نیز نگر: الجعفریات، ص24).
- ومن حديثه ما حدثناه محمد بن عثمان بن أبي شيبة قال: حدثنا زكريا بن يحيى الكسائي قال: حدثنا إسماعيل بن أبان، عن الصباح المزني، عن حبيب، بياع الملا، عن زاذان أبي عمر قال: قال علي بن أبي طالب لأبي مسعود عقبة: أنت المحدث أن رسول الله صلى الله عليه وسلم «مسح على الخفين؟» قال: أوليس كذاك؟ قال: أقبل المائدة أو بعدها؟ قال: لا أدري، قال: لا دريت، إنه من كذب على رسول الله صلى الله عليه وسلم متعمدا فليتبوأ مقعده من النار (الضعفاء الکبیر للعقیلي، ج2، ص86؛ مشابه: عیون الأدلة، ج3، ص1249-1250).
- وقد روى قوم من الشيعة عن علي رضي الله عنه أنه قال إنما كان المسح على الخفين قبل نزول المائدة ثم نهى عنه فصارت الإباحة منسوخة (معالم السنن للخطابي، ج1، ص59).
- حدثنا أبو الوليد، حدثنا أبو عوانة، عن عطاء، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: قد مسح رسول الله صلى الله عليه وسلم على الخفين، فاسألوا هؤلاء الذين يزعمون أن النبي صلى الله عليه وسلم مسح: قبل نزول المائدة، أو بعد المائدة؟ والله ما مسح بعد المائدة، ولأن أمسح على ظهر عابر بالفلاة، أحب إلي من أن أمسح عليهما (مسند أحمد، ج5، ص123).
حدثنا عبد الرزاق، أخبرنا ابن جريج، وروح، قال: حدثنا ابن جريج، قال: أخبرني خصيف، أن مقسما، مولى عبد الله بن الحارث بن نوفل، أخبره أن ابن عباس أخبره، قال: أنا عند عمر حين سأله سعد، وابن عمر، عن المسح على الخفين؟ فقضى عمر لسعد، فقال ابن عباس: فقلت: يا سعد، قد علمنا أن النبي صلى الله عليه وسلم " مسح على خفيه "، ولكن أقبل المائدة، أم بعدها؟ - قال: فقال روح: أو بعدها؟ - قال: لا يخبرك أحد أن النبي صلى الله عليه وسلم مسح عليهما بعدما أنزلت المائدة، فسكت عمر (مسند أحمد، ج5، ص421؛ نیز نگر: المعجم الأوسط، ج3، ص205).
جدای از این روایات، روایاتی در منابع در دسترس است که عبارت «سبق الکتابُ الخفّین» را از اهل بیت (ع) و ابن عباس نقل میکند:
- حدثنا حاتم بن إسماعيل ، عن جعفر ، عن أبيه قال : قال علي : سبق الكتاب الخفين (مصنف ابن أبي شیبة، ج2، ص269).
- الحسين بن سعيد عن عثمان بن عيسى عن ابن مسكان عن أبي بكر الحضرمي قال: سألته عن المسح على الخفين و العمامة فقال سبق الكتاب الخفين و قال لا تمسح على خف (تهذیب الأحکام، ج1، ص361).
عنه عن صفوان عن ابن مسكان عن الحلبي قال: سألت أبا عبد الله ع عن المسح على الخفين فقال لا تمسح و قال إن جدي قال سبق الكتاب الخفين (تهذیب الأحکام، ج1، ص361).
- عنه عن فضالة عن حماد بن عثمان عن محمد بن النعمان عن أبي الورد قال: قلت لأبي جعفر ع إن أبا ظبيان حدثني أنه رأى عليا ع أراق الماء ثم مسح على الخفين فقال كذب أبو ظبيان أ ما بلغكم قول علي ع فيكم سبق الكتاب الخفين فقلت هل فيها رخصة فقال لا إلا من عدو تتقيه أو ثلج تخاف على رجليك (تهذیب الأحکام، ج1، ص361).
- حدثنا علي بن مسهر ، عن عثمان بن حكيم ، عن عكرمة عن ابن عباس قال : سبق الكتاب الخفين (مصنف ابن أبي شیبة، ج2، ص269).
به نظر میرسد عبارت «سبق الکتاب الخفین» نیز بدین معناست که اگرچه پیامبر (ص) پیش از نازلشدن آیۀ وضو گاه بر خفّین مسح میکردند، هنگامی که آیۀ وضو نازل شد، دیگر نمیتوان به حکم پیشین عمل کرد و کتاب خدا، ناسخ آن اباحۀ سابق است. مجموعهٔ این نقلها که در میان آنها اسناد بسیار ارزشمندی (چون اسناد تهذیب و سند ابن ابی شیبه از حاتم بن اسماعیل از امام صادق علیه السلام) به چشم میخورد، نشان میدهد که نزول سورهٔ مائده آن قدر نزدیک به اواخر حیات پیامبر (ص) بوده که بسیاری از صحابه از نسخشدن حکم مسح بر خفّین باخبر نشدهاند.
#وضو
@Al_Meerath
علی بن ابی طالب (ع)؛ محبوبِ پیامبر خدا (ص)
حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ، حَدَّثَنَا يُونُسُ، حَدَّثَنَا الْعَيْزَارُ بْنُ حُرَيْثٍ قَالَ: قَالَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ: اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا وَهِيَ تَقُولُ: وَاللهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِيًّا أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَبِي. مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا. فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ فَدَخَلَ فَأَهْوَى إِلَيْهَا فَقَالَ: يَا بِنْتَ فُلَانَةَ! أَلَا أَسْمَعُكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟! (مسند أحمد، ج8، ص4193؛ مشابه: مسند البزار، ج8، ص223).
احمد بن حنبل به اسنادش نقل میکند از نعمان بن بشیر [امیر کوفه از طرف معاویه] که گفت: ابوبکر اجازه خواست که بر پیامبر خدا (ص) وارد شد. پس صدای بلند عائشه را شنید که میگفت: به خدا دانستم که علی (ع) نزدت از پدرم محبوبتر است. دو یا سه بار این جمله را تکرار کرد. پس ابوبکر اجازه خواست و وارد شد و به سوی عائشه رفت و گفت: ای دخترِ فلان زن! از تو میشنوم که صدایت را بر پیامبر خدا (ص) بالا میبری؟!
___
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (الحجرات: 2).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد، و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مىگوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بىآنكه بدانيد كردههايتان تباه شود (ترجمۀ فولادوند).
@Al_Meerath
دفاع خطّابی از جسارت عمر به پیامبر خدا (ص)
محمد بن اسماعیل بخاری (د. 256ق):
حدثنا يَحْيَىَ بنُ سُلَيْمانَ، قالَ: حدَّثني ابْنُ وَهْبٍ، قالَ: أخبَرَني يُونُسُ، عن ابْنِ شِهابٍ، عن عُبَيْدِ اللَّهِ بنِ عَبْدِ اللَّهِ: عن ابْنِ عَبَّاسٍ، قالَ: لَـمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ صلعم وَجَعُهُ، قالَ: «ايْتُونِي بِكِتابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتابًا لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ». قالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ صلعم غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَعِنْدَنا كِتابُ اللَّهِ حَسْبُنا. فاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قالَ: «قُومُوا عَنِّي، وَلا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنازُعُ». فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ ما حالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلعم وَبَيْنَ كِتابِهِ (صحیح البخاري، ج1، ص34).
ابو سلیمان خطّابی (د. 388ق):
هذا يُتأوَّلُ على وجهين: أحدهما: أنَّه أراد أن يكتب اسمَ الخليفة بعده؛ لئلاَّ يختلفَ الناسُ ولا يتنازعوُا، فَيؤدِّيهم ذلك إلى الفتنة والضلال. والوجه الآخر: أنَّه صلى الله عليه وسلم قد هَمَّ أن يكتب لهم كتاباً يرتفعُ معه الاختلاف بعدَه في أحكام الدِّين؛ شفقةً على أُمَّته، وتخفيفاً عنهم، فلمَّا رأى اختلاف أصحابه في ذلك قال: «قُومُوا من عندي» وتركهم على ما هم عليه. ووجه ما ذهب إليه عمر: أنَّه لو زالَ الاختلافُ بأن يَنصَّ على كلِّ شيء باسمه تحليلاً وتحريماً لطال ذلك، ولارْتفع الامتحانُ، وعُدِمَ الاجتهاد في طلب الحقِّ، ولاستوى الناسُ في رُتبةٍ واحدةٍ، ولَبَطُلت فضيلة العلماء على غيرهم (أعلام الحديث في شرح معاني كتاب الجامع الصحيح، ج1، ص49).
___________
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (الحجرات: 1).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى] پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست (ترجمۀ فولادوند).
@Al_Meerath
سبب نزول آغاز سورۀ حجرات
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ، عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي ابْنُ أَبِي مُلَيْكَةَ: أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ الزُّبَيْرِ أَخْبَرَهُمْ: أَنَّهُ قَدِمَ رَكْبٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَمِّرِ الْقَعْقَاعَ بْنَ مَعْبَدٍ، وَقَالَ عُمَرُ: بَلْ أَمِّرِ الْأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا أَرَدْتَ إِلَى -أَوْ: إِلَّا- خِلَافِي، فَقَالَ عُمَرُ: مَا أَرَدْتُ خِلَافَكَ، فَتَمَارَيَا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا، فَنَزَلَ فِي ذَلِكَ: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَرَسُولِهِ» حَتَّى انْقَضَتِ الْآيَةُ (صحیح البخاري، ج6، ص137-138).
بخاری نقل میکند به اسنادش از عبد الله بن زبیر که گفت: کاروانی از بنی تمیم بر پیامبر (ص) وارد شدند. ابوبکر [به پیامبر (ص)] گفت: قعقاع بن معبد را امیر کن! عمر [به پیامبر (ص)] گفت: اقرع بن حابس را امیر کن! ابوبکر [به عمر] گفت: جز مخالفت با من را نخواستی! عمر گفت: مخالفت با تو را نخواستم! پس ابوبکر و عمر مراء کردند و صدایشان بالا رفت. در این خصوص «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَرَسُولِهِ» تا پایان آیه نازل شد.
بخاری همچنین نقل کرده به اسنادش از عبد الله بن زبیر که آیۀ «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيّ...» (الحجرات: 2) در خصوص ابوبکر و عمر نازل شده (صحیح البخاري، ج6، ص137، 145) و در نقل از ابن ابی ملیکه آورده که نزدیک بود ابوبکر و عمر به دلیل این جسارت هلاک شوند: «... عَنِ ابْنِ أَبِي مُلَيْكَةَ قَالَ: كَادَ الْخَيِّرَانِ أَنْ يَهْلِكَا: أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ ، لَمَّا قَدِمَ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفْدُ بَنِي تَمِيمٍ...» (صحیح البخاري، ج9، ص97). از این نقلها به نظر میرسد که هر دو آیهٔ نخست سورۀ حجرات در خصوص این دو نازل شده و احتمال حبط جمیع اعمال آن دو در این سوره مطرح شده است؛ چه اینکه در داستان سبب نزول، ابوبکر و عمر هم در تعیین امیر بر پیامبر (ص) پیشی گرفتند و هم نزد ایشان مراء کردند و صدایشان را بالا بردند. البته این جسارت عمر، صرفاً فریادزدن و پیشیگرفتن بر پیامبر خدا (ص) است و به نظر میرسد با جسارت او در یوم الخمیس قابل مقایسه نباشد.
سبب نزول آغاز سورۀ حجرات در روایتی منسوب به امیرالمؤمنین (ع) نیز آمده است: «وَرُوِيَ عَنِ اِبْنِ كُدَيْنَةَ اَلْأَوْدِيِّ قَالَ: قَامَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَسَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فِيمَنْ نَزَلَتْ قَالَ فِي رَجُلَيْنِ مِنْ قُرَيْش» (الاختصاص، ص128؛ نیز نگر: تقریب المعارف، ص243). با در نظر گرفتن دیگر نقلها تردیدی نیست که مقصود از آن دو مرد قرشی، ابوبکر و عمر است. اگر این نقل درست باشد، احتمالاً در دوران خلافت حضرت این سؤال در مجلس عمومی از حضرت پرسیده شده و حضرت به جهت رعایت تقیّه -در برابر محبّانِ ابوبکر و عمر- به نام آن دو تصریح نکردهاند.
@Al_Meerath
شفاعت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ زَيْدٍ بِعَبَادَانِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَاصِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حَرْبُ بْنُ سُرَيْجٍ الْبَزَّارُ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أ رَأَيْتَ هَذِهِ الشَّفَاعَةَ الَّتِي يَتَحَدَّثُ بِهَا أَهْلُ الْعِرَاقِ، أَحَقٌّ هِيَ؟ قَالَ: شَفَاعَةُ مَا ذَا؟ قلت: شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و سَلَّمَ. قَالَ: حَقٌّ و اللَّهِ، إِي و اللَّهِ، لَحَدَّثَنِي عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ، عنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؛ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و سَلَّمَ، قَالَ: «أَشْفَعُ لِأُمَّتِي حَتَّى يُنَادِيَنِي رَبِّي، فَيَقُولُ: أَرَضِيتَ يَا مُحَمَّدُ؟ فَأَقُولُ: رَبِّ؛ رَضِيتُ»، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ، فَقَالَ: إِنَّكُمْ تَقُولُونَ مَعْشَرَ أَهْلِ الْعِرَاقِ: إِنَّ أَرْجَى آيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ و تَعَالَى : قُلْ يٰا عِبٰادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ ، قَرَأَ إِلَى قَوْلِهِ: جَمِيعاً ، قُلْتُ: إِنَّا لَنَقُولُ ذَلِكَ، قَالَ: و لَكِنَّا أهل البيت، نقول: إِنَّ أَرْجَى آيَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ (التوحید لابن خزیمة، ص487-488؛ مشابه: تفسیر فرات، ص570-571؛ تفسیر الثعلبي، ج10، ص224؛ حلیة الأولیاء، ج3، ص179؛ شواهد التنزیل، ج2، ص446-447).
از حرب بن سریج بزّار نقل شده که گفت: به ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (ع) گفتم: فدایت شوم! به نظرت این شفاعت که اهل عراق از آن سخن میگویند، حقّ است؟ فرمود: «شفاعت چه کسی؟» گفتم: شفاعت محمد (ص). فرمود: «حق است به خدا آری به خدا عمویم محمد بن علی ابن حنفیه برایم نقل کرد از علی بن ابی طالب که پیامبر خدا (ص) فرمود: "شفاعت میکنم برای امتم تا آنکه پروردگارم ندایم دهد و بگوید: خشنود شدی ای محمد؟ پس بگویم: پروردگارم! خشنود شدم"». سپس [ابوجعفر (ع)] روی کرد به من و فرمود: «شما اهل عراق میگویید که امید بخشترین آیه در کتاب خدایْ -سبحانه وتعالی-، "قُلْ يٰا عِبٰادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ" است» [ابوجعفر (ع)] آیه را تا «جَمِیعاً» خواند. گفتم: ما این را میگوییم. [ابوجعفر (ع)] فرمود: «لکن ما اهل بیت میگوییم که امیدبخشترین آیه در کتاب خدا، "وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ" است».
@Al_Meerath
معاویة بن ابی سفیان؛ فرعونِ امت
حَدَّثَنَا أَبُو مُسْلِمٍ الْكَشِّيُّ ، ثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرٍو الْوَاقِفِيُّ ، ثَنَا شَرِيكٌ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُدَيْجٍ ، قَالَ : أَرْسَلَنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ رَحِمَهُ اللهُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ أَخْطُبُ عَلَى يَزِيدَ بِنْتًا لَهُ أَوْ أُخْتًا لَهُ ، فَأَتَيْتُهُ فَذَكَرْتُ لَهُ يَزِيدَ ، فَقَالَ : إِنَّا قَوْمٌ لَا تُزَوَّجُ نِسَاؤُنَا حَتَّى نَسْتَأْمِرَهُنَّ ، فَائْتِهَا . فَأَتَيْتُهَا فَذَكَرْتُ لَهَا يَزِيدَ ، فَقَالَتْ : وَاللهِ لَا يَكُونُ ذَاكَ حَتَّى يَسِيرَ فِينَا صَاحِبُكَ كَمَا سَارَ فِرْعَوْنُ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ ، يَذْبَحُ أَبْنَاءَهُمْ ، وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ . فَرَجَعْتُ إِلَى الْحَسَنِ ، فَقُلْتُ : أَرْسَلْتَنِي إِلَى فِلْقَةٍ مِنَ الْفَلَقِ تُسَمِّي أَمِيرَ الْمُؤْمِنينَ فِرْعَوْنَ . فَقَالَ : يَا مُعَاوِيَةُ إِيَّاكَ وَبُغْضَنَا ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ : لَا يُبْغِضُنَا وَلَا يَحْسُدُنَا أَحَدٌ إِلَّا زِيدَ [1] يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِسِيَاطٍ مِنْ نَارٍ (المعجم الکبیر، ج3، ص81).
طبرانی به اسنادش از معاویة بن حدیج نقل میکند که گفت: معاویة بن ابی سفیان مرا نزد حسن بن علی (ع) فرستاد که دختری یا خواهری از او را برای یزید خواستگاری کنم. پس [حسن (ع)] فرمود: «ما گروهی هستیم که زنانمان را به ازدواج کسی در نمیآوریم، تا آنکه از خودشان مشورت بخواهیم پس نزد او برو!» پس نزد آن زن رفتم و یزید را برایش یاد کردم. پس فرمود: «به خدا این ازدواج رخ نخواهد داد تا آنکه همنشینِ تو [= معاویه] در میان ما مانند فرعون در میان بنی اسرائیل رفتار کند که پسران ایشان را ذبح میکرد و زنانشان را زنده نگه میداشت [2]». پس بازگشتم به سوی حسن (ع) و گفتم: مرا نزد مصیبتی از مصائب فرستادی که امیرالمؤمنین [معاویه] را فرعون مینامد. پس [حسن (ع)] فرمود: «ای معاویه! بر حذر باش از بغض ما! چه پیامبر خدا (ص) فرمود: "هیچ کس بغض ما را ندارد و نسبت به ما حسد ندارد، مگر اینکه در روز قیامت با تازیانههایی از آتش [از حوض] دور میشود"».
1. «زید» تصحیف «ذید» است. طبرانی در جای دیگر همین حدیث را بدین شکل میآورد: «... ذِيدَ عَنِ الْحَوْضِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِسِيَاطٍ مِنْ نَارٍ...» (المعجم الأوسط، ج3، ص39).
2. احتمالاً این عبارت بدین معنا باشد که آن خانم از اهل بیت (ع) فرموده که به اختیار خود، آن ازدواج را نخواهد پذیرفت اما اگر معاویة بن ابی سفیان طغیان خود را به حد بالاتری برساند و او را مجبور بدین ازدواج کند، لابد از پذیرش آن خواهد بود؛ چنانکه پیش از نیز یکی از زنان اهل بیت (ع) مجبور به ازدواج با طاغی دیگری شده بود: «... عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ» (الکافي، ج5، ص346، ح1؛ نیز نگر: ح2).
@Al_Meerath
ارتباط عمر بن خطاب با یهود
أَخْبَرَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: أَخْبَرَنَا الثَّوْرِيُّ، عَنْ جَابِرٍ، عَنِ الشَّعْبِيِّ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: جَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنِّي مَرَرْتُ بِأَخٍ لِي مِنْ قُرَيْظَةَ، وَكَتَبَ لِي جَوَامِعَ مِنَ التَّوْرَاةِ، أَفَلَا أَعْرِضُهَا عَلَيْكَ؟ قَالَ: فَتَغَيَّرَ وَجْهُ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ! قَالَ عَبْدُ اللهِ: فَقُلْتُ: مَسَخَ اللهُ عَقْلَكَ، أَلَا تَرَى مَا بِوَجْهِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟... (مصنف عبد الرزاق، ج6، ص113؛ مشابه: مصنف عبد الرزاق، ج10، ص313).
عبد الرزاق نقل میکند به اسنادش از عبد الله بن ثابت نقل میکند که گفت: عمر بن خطاب نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! بر یکی از برادرانم از بنی قریظه گذر کردم و او برای من سخنان جامعی از تورات را نوشت. آن را بر تو عرضه کنم؟ [عبد الله بن ثابت] گفت: چهرۀ پیامبر (ص) تغییر کرد [و ایشان از این سخن عمر، خشمگین شدند]. عبد الله [بن ثابت به عمر] گفت: خدا عقلت را بگیرد! نمیبینی که چهرۀ پیامبر خدا (ص) چگونه شده است؟...
@Al_Meerath
ارتباط عائشه و ابوبکر با یهود
مَالِكٌ، عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ عَمْرَةَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ، دَخَلَ عَلَى عَائِشَةَ وَهِيَ تَشْتَكِي، وَيَهُودِيَّةٌ تَرْقِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: ارْقِيهَا بِكِتَابِ اللهِ (موطأ مالك، ج1، ص1337؛ مشابه: مصنف ابن أبي شیبة، ج12، ص92؛ ج15، ص259؛ مسند البزار، ج18، ص243).
مالک بن انس به اسنادش نقل میکند که ابوبکر بر عائشه وارد شد در حالی که عائشه بیمار بود و زنی یهودی برای [بهبود حالِ] او افسونی به کار میبرد. پس ابوبکر گفت: برای او افسونی با کتاب خدا به کار ببند!
ابن بطال (د. 449)، ابن ملقن (د. 804ق)، و بدر الدین عینی (د. 855ق) گفتهاند که مقصود از کتاب خدا در اینجا، تورات و انجیل است (شرح صحیح البخاري، ج9، ص428؛ التوضیح لشرح الجامع الصحیح، ج27، ص475؛ عمدة القاري، ج21، ص262). البته با توجّه به اینکه افسونگر، زنی یهودی بوده، دلیلی نداریم بر اینکه مراد از «کتاب الله»، انجیل باشد و احتمالاً باید مراد از «کتاب الله» برخی از کتب مقدّس یهود -به ویژه تورات- باشد و باید سخن ابو ولید باجی (د. 474ق) درستتر باشد: «قول أبي بكر الصديق -رضي الله عنه- لليهودية ارقيها بكتاب الله عز وجل ظاهره أنه أراد التوراة؛ لأن اليهودية في الغالب لا تقرأ القرآن» (المنتقی شرح الموطأ، ج7، ص261).
@Al_Meerath