🌹#شہیدانہ🌹
ًعبدالمهدی خوابی دیده بود.
رفت پیش یکی از علمای اصفهان
و خواب را تعریف کرد.✨
آن عالم گفته بود برای تعبیرش
باید با آیت الله بهجت دیدار کنی🌷. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود
تا خوابش را به ایشان بگوید.
آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گویند:
جوان شغل شما چیست؟!
همسرم گفته بود طلبه هستم🙂.
ایشان فرموده بودند:
باید به #سپاه ملحق بشوی
و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی🍃.
آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند
اسم شما چیست؟
گفته بود فرهاد.
ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن☝️.
اسمتان را یا عبدالصالح یا #عبدالمہدے بگذارید.
آیت الله بهجت فرموده بودند:
شما در روز امامت #امامزمان (عج) به شهادت خواهید رسید.🕊
شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید
و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید👌
وقتی عبدالمهدی از قم برگشت
خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد
مدتی بعد در لباس سبز پاسداری
و در روز امامت امام زمان
به شهادت رسید🕊🌹
#شہیدعبدالمہدےکاظمے
#شہیدمهدےزیڹالدین
#شہیدسلیمانے
#یادشہداباصلوات
🍂🍂🍂🍂🍂
🆔 @Alabdzahra🍃🍃🍃
هدایت شده از نمکتاب
کتاب عبدالمهدی: روایتی خواندنی از یک مرد مخلص… شهیدی از تبار حاج قاسم
📚 #عبدالمهدی
✍🏻 نویسنده: #نرجس_شکوریان_فرد
🌀 انتشارات #عهدمانا
🧔🏻 #جوان
🔖 #دفاع_مقدس
برگـــ🍀ـــے از کتاب:
یکبار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته! بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفرهای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست. عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:
_ چهطور داری میخوری.
عبدالمهدی لب زد:
_ نعمت خدا و دست پخت خانممه. غذا میخورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی میفهمی نه شوری!
خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرفها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرفشویی و گفت:
-شما خستهای ظرفا رو من میشورم!
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
📚 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾