eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
💥دنبال اتفاقات خوب بگرد... دنبال آدم‌ های خوبی که حال خوبت را با لبخندهایشان به روزگارت سنجاق کنی حالِ خوب اتفاق نمی افتد حالِ خوب ساخته می شود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سردار شهید حسن باقری 🌹 اگر بینِ بسیجی‌ها حرفی می‌شد ، می‌گفت: «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید، این تهمت‌ها فردا باعثِ تهمت‌های بزرگتر می‌شود؛ اگر از دستِ هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: "خـدایا! این بنـده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم از او بگذر..." اینطور مهر و محبت بینِ شما زیاد می‌شود...» ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌🔴 آخرین باری که نقاشی ‎زهرا رهنورد؛ 🔻 در رسانه‌ها بازتاب پیدا کرد، ✖️مدتی بعدش فتنه ققنوس در ایران برپا شد. ‼️حالا دوباره نقاشی جدید از این خانم در بی‌بی‌سی فارسی منتشر شده. ⁉️معلوم نیست باز چه توطئه‌ای در آستین دارند. @Alachiigh
❌❌ | بازی رسانه‌ای کثیف علیه آمرین به معروف 🔻تعدادی از کانال‌های خبری اصلاح‌طلب با انتشار یک تصویر عملیات رسانه‌ای جدیدی را علیه آمرین به معروف کلید زدند. این رسانه‌ها با انتشار تصویری مدعی شدند که برای جذب آمرین به معروف در مترو آگهی پخش شده است! 🔹پیگیری‌های خبرنگار رجانیوز نشان می‌دهد که این آگهی جعلی است. در این میان اما یک نکته حائز اهمیت است؛ برای یک رسانه مثل روزنامه هم‌میهن تشخیص جعلی یا اصلی بودن چنین خبری کار سختی نیست، به‌خصوص که جعلی بودن این آگهی اظهر من الشمس است، با این حال اما این رسانه‌ ترجیح می‌دهد با کذب‌گویی اعتبار خودش را زیر سوال ببرد! | @Alachiigh
❌🔴گل به خودی های انتخاباتی 🔻خیلی ساده و کوتاه؛ همان‌ها که سال‌ها کشور را تحریم و سفرهٔ مردم را کوچک کردند و خیابان‌ها را آتش زدند و خوبان شهر را ترور کردند، پروژهٔ مشارکت پایین در را هم دنبال می‌کنند. 🔸اما ابزار نهایی این خناسان برای قهر مردم با صندوق رأی چیست؟ دو هدف میانی دارند؛ اول اینکه رأی مردم در گذشته بی‌اثر بوده است. دوم اینکه در آینده هم بین این و آن تفاوتی نیست. 1⃣ سهم خودی‌ها در پروژهٔ اول دشمن: دستهٔ اول کسانی هستند که تصور می‌کنند با تخریب و اتهام‌زنی و به‌اصطلاح افشاگری، موجب روشنگری و رونق انتخابات می‌شوند و متأسفانه این اقدام زشت و زننده را هم اخیرا کلید زدند. این افراد نمی‌دانند که ثمرهٔ نهایی این دست اقدامات، فارغ از قضاوت اخلاقی و شرعی و قانونی، تنها و تنها تأیید گزارهٔ فساد سیستمی دشمن است که این روزها و در شب ، هر دم بدان می‌دمند.    2⃣ سهم خودی‌ها در پروژهٔ دوم دشمن: دستهٔ دوم برخی از مسئولین هستند. برخی تصمیمات شتاب‌زده در این زمان کوتاه که موجب سوءتفاهم و خطای ادراکی در جامعه می‌شود، فرصت را برای دشمنی‌ها فراهم می‌کند. پروژهٔ دشمن این است که صندوق رأی در گذشته مؤثر نبوده است و رفت‌وآمد دولت‌ها موجب اصلاحات یا توسعه نمی‌شود. از این‌سو تصمیمات خلق‌الساعه‌ای که در این زمان اندک فرصت روشنگری و اقدام رسانه‌ای مؤثر برای آن وجود ندارد، تنها پاس گل به دشمنی‌هاست. 🔺مصادیق هر دو بخش کم است، اما کمش هم در شب انتخابات بسیار است. نمونه‌ها را خودتان فهرست کنید. ✍ مهدیان @Alachiigh
⭕️❌قاعده اینه که خارجیها نگاه میکنند ببینند چقدر پای کار کشورشون هستند. بعد بر اون اساس سیاستهای تعاملیِ مثبت و منفی خودشون رو با ایران می‌چینند. «حضور پرشور» در یکی ازمهمترین مواردِ به رخ کشیدن پای کار بودن مردم است. ما انقلابیها که درهرشرایطی پای کار هستیم اما شما! شمایی که نگاهت،خیلی یا اصلا، مبنای انقلابی نداره! اگه واقعا دوست داری مثلا غرب باهامون تعامل سازنده و درخوری داشته باشه؛ اگه واقعا دوست داری تحریم نشویم،یا اگرم شدیم خیلی موثر نباشه و... یک راه مهمش «شرکت در انتخابات» است. این یک قاعده‌ی نانوشته ست. @Alachiigh
+با چیزایی ک از تو شنیدم ،مطئمنا وقتی باهاش ازدواج میکردی دلت رو میبرد خب. سرم رو انداختم پایین کاش روم میشدبهش بگم دیگه دلی برام نمونده که کسی بخاد ببرتش دلم میخواست میتونستم بگم منم مثل مصطفی یه بیچارم که عاشق یه آدم اشتباه شده! ولی فقط تونستم بگم: _هیچوقت این اتفاق نمیافتاد. +چرا فاطمه ؟چی رو به من نمیگی؟ سعی کردم بحث روعوض کنم یه لبخند الکی زدم و گفتم: _بزار برم یه چیزی برات بیارم همینجوری نگهت داشتم اینجا ریحانه تا اینو شنید بلند شدو گفت: +نه قربونت برم محمد منتظره _چیی؟از کی تاحالا؟ +از وقتی که زنگ زدم بهت. _وای بمیرم الهی متعجب نگاهم که کرد تازه فهمیدم گند زدم سعی کردم عادی باشم: _الهی بمیرم برات کلی مزاحمت شدم بخاطر من وقتت تلف شد. لبخند بی جونی زد و گفت: +عه فاطمه نگو اینجوری.دیگه هم‌اینجوری گریه نکن سکته کردم.نگران هیچی نباش و به خدا توکل کن همه چی درس میشه. _چشم.خیلی بد شدبعد مدتها اومدی خونمون اینجوری شد اگه منتظرت نبودن نمیذاشتم بری +میام بازم عزیزم دست کشیدروگونه ام که رد انگشتای بابا باعث کبودیش شده بود دوباره بغلم کردو داشت خداحافظی میکرد که گفتم: _میام باهات تا دم در +نمیخوادبابا خودم میرم اجازه ندادم اعتراض کنه و چادرم و سرم کردم یهو یه چیزی یادم افتاد و بهش گفتم: _ریحانه چیشد که موندی؟ +مگه تو،تو لحظات بدم باهام نموندی؟من میذاشتم میرفتم؟ دستش رو گرفتم رفتیم بیرون محمد با دیدنمون از ماشین پیاده شد. آروم سلام کردو منتظر موند تا ریحانه بره تو ماشین بشینه ریحانه رو بغل کردم و دوباره ازش معذرت خواستم وقتی رفت طرف ماشین تازه تونستم ب محمد نگاه کنم محاسن و موهای همیشه مرتبش نا مرتب تر از همیشه بود خستگی چشماش غرورش رو محو کرده بود با تعجب نگاهش نشست رو گونم.سریع نگاهش رو برداشت و نشست تو ماشین میدونستم چقدر درد کشیده ولی هنوز محکم بود وچیزی از قدرتش کم نشده بود میدونستم چقدر عاشقه پدرشه.ولی برام عجیب بود صبرشون کاش میفهمیدم این همه توکل و صبرشون از کجا نشات میگیره؟ چطور تونستن مثل قبل خودشون رو حفظ کنن. غرق افکارم بودم و نگاهم به ماشین بود که به سرعت دور شد از جلو چشمام _ محمد: با اصرار ریحانه راضی شدم که بریم دنبال دوستش‌ به محض اینکه نشستیم تو ماشین تلفن رو برداشت و زنگ زد بهش. قرار شد نیم ساعت دیگه دم خونشون باشیم. خیلی وقت بود نرفته بودم سپاه از همه چی عقب مونده بودم. یه سری فایل که از قبل دستم بود رو رفتم که به محسن بدم تا با خودش ببره تهران . بعد از اینکه کارم تموم شد روندم سمت خونه ی دوست ریحانه. بعد از چند دقیقه رسیدیم. یکم صبر کردیم تا بیاد. ولی نیومد. کلافه تو آینه به خودم نگاه کردم و گفتم: _ریحانه ببین چقدر وقت کشی میکنی! زنگ بزن بهش ببینم دیره. ریحانه سرش رو تکون دادو شمارش رو گرفت بعد از چندتا بوق جواب داد. صدای گوشیش خیلی بلند بود طوری که من میتونستم بشنوم‌ منتهی توجهی نداشتم به حرفاشون که یه دفعه صدای گریه هایی ک از پشت تلفن میومد حواسمو از افکارم پرت‌ کرد. دقیق شدم و سعی کردم ببینم چی میگن. یخورده ک گذشت ریحانه تلفن رو قطع کرد با تعجب بهش گفتم _چیشده؟نمیاد؟ +وای نه نمیدونم چ اتفاقی افتاده. باباش سخت گیر بود ولی نه در این حد که. _حتما چیزی دیده ازش که نمیذاره بره بیرون. +نه بابا اهل این چیزا نیست بیچاره. _پس چیشده؟ +چه میدونم. دندون رو جیگر بزار برم تو بپرسم ازش. گفت چند دقیقه دیگه باباش میره بیرون. _مثلا چند دقیقه دیگه؟؟کی میخاد صبر کنه تا اون موقع؟ +خواهش میکنم محمد. صبر کن دیگه. چیزی نگفتم. اصلا نه حوصله ی حرف زدن داشتم نه بحث کردن. دلم هم نمیخواست دل خواهر کوچولوم رو بشکونم‌ . جدیدا از شنیدن صدای خودم هم حالم بد میشد. یه مداحی پلی کردم و حواسمو دادم بهش و باهاش زمزمه کردم‌. تقریبا یک ربع گذشت که دیدم در خونشون باز شد و یه سمند بیرون زد از خونه. قیافه خشن باباش بود که مثل همیشه ابروهاش توهم گره خورده بود. یه گاز دادو ماشین از جاش کنده شد‌ . بلافاصله ریحانه از ماشین پیاده شد و رفت سمت خونشون. منم نگاهم رو ازش برداشتمو صندلی رو خوابوندم و صدای مداحی رو بلند تر کردم‌. خواستم گوشیم رو روشن کنم که صورتم تو صفحه مشکیش پیدا شد. چقد بی حال و شلخته! یه دست کشیدم به محاسنم و گوشیمو پرت کردم تو داشپورت. چشم هامو بستم. نفهمیدم چقدر گذشت . از جام پاشدم و صندلی رو به حالت اولش برگردوندم و چشم دوختم به در خونه که ریحانه اومد بیرون پشت سرشم دوستش اومد. نگاهم رفت سمت لنگه ی شلوارم که مجبور نشم سلام کنم‌ که فهمیدم شلوارم خاکیه. در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. شلوارم رو با دست تکوندم ک دیدم ریحانه اومد نزدیک ماشین. بهم اشاره زد ک سلام کنم. منم سرمو تکون دادم و آروم سلام کردم. : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
🔴 خوراکی مناسب برای دفع سنگ کلیه ... ‎کسانی که سنگ کلیه دارند لوبیا قرمز زیاد بخورند، به دفع سنگ کلیه آنها بسیار کمک می کند. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_صادق_مزدستان🌹 ✍ بچه سوسول و خوشکلی که فرمانده تیپ شد. 🔸 بار اولی که صادق به جبهه می‌رفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمنده‌هایی که او را نمی‌شناختند، 🔸 به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش میرمحمد موسوی می‌گفتند: «این سوسول و بچه خوشکل کیه اومد به جبهه؟» ♦️ چند ماه نگذشت که همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
❌❌فرانسه، آلمان و انگلیس پرتاب با ماهواره‌بر ایرانی را محکوم کردند! چرا؟ چون فناوری ماهواره‌بر مشابه موشک‌های دوربرد است! غرب رسما مخالف علمی ایران است و حتی آنجایی که سلاح کشتار جمعی هم نیست، به بهانه واهی تخطئه می‌کند... در واقع از قدرتمند شدن ایران در هراسند! 💬 محمدجواد اخوان @Alachiigh
❌حالا فهمیدین کُت تن کیه؟❌ ⭕️انقلاب شد نفهمیدن کودتا هوا شد نفهمیدن سحرای طبس زمین گیر شدند نفهمیدن جنگ هشت ساله، نفهمیدن 44 سال جنگ ترکیبی، فتنه و تحریم و... نفهمیدن جنگِ با داعش و حامیانش، در عراق و سوریه و یمن هم نفهمیدن کت تن کیه! اینا هنوزم نفهمیدن کت تن کیه کلا از الاغ جماعت توقع فهم و درک مسائل کار درستی نیست!😊 ❌تا همین دیروز شما برعندازان احمق داشتید پمپاژ لجن می‌کردید که ایران به‌دلیل وابستگی و بردگی چین و روسیه! و گودرتمند بودن آمریکا و جدی بودن تهدیدش، به یمن گفته دیگه به کشتی‌های وابسته به آمریکا و انگلیس حمله نکنه 👈 دیشب که نفتکش انگلیسی marlin luanda توسط دلاورمردان یمنی به رنگ مشکی دراومد و موشک نوش جون کرد و تا الآن هنوز داره میسوزه، رنگ شماها چی شد؟ سیدیار @Alachiigh
🔴 مسئولینِ محترم فرهنگی طراح و ، اگر به حدود و شرایط شرعی و فرهنگیِ ما قائل نباشد چگونه می تواند در این عرصه برای ما الگو طراحی نموده و به جامعه عرضه نماید؟ ❌ بالفرض که در یک فضای انتزاعی و فارغ از اعتقاد چنین کاری هم انجام دهد، آیا شایسته است که جزء تقدیر شوندگان در میان هنرمندانی باشد که می توانند این بار را به دوش گرفته، متعهدانه آن را اجرا نمایند در حالیکه قطعا ما بانوی معتقد و ملتزم به حجاب و پوشش کم نداریم که هنر طراحیِ خلاقانه هم دارند. ⁉️وقتی طراح مد و لباسِ ما با کت و شلوار یا موهای بیرون ریخته شده برای تقدیر شدن مقابل شما ظاهر می شود آیا باور کنیم که دغدغه تان به راستی فرهنگسازی و پاسخگویی به نیاز جدی در عرصه ی پوشاک اسلامی است؟ ✍ مریم اشرفی گودرزی @Alachiigh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌چندروز پیش المان و فرانسه و انگلیس یه بیانیهٔ مشترک دادن و در اون پرتابِ ماهواره ثریا توسط ایران به فضا رو محکوم کردن؛ و اون رو یه اقدامِ تنش‌زا معرفی کردن. تو این بیانیه اومده بود که ما ایران رو بخاطرِ این اقدامات تنش‌زا پاسخگو می‌کنیم؛ 💢 در همین راستا یه استوری دیدم که دوستِ غرب‌گرایی نوشته بود: ما نخوایم پیشرفت کنیم کیو باید ببینیم؟! چرا کاری می‌کنید که قدرت‌های جهانی رو عصــبانی کنید درحالی‌که توانایی‌شو ندارید؟! از شباهت این تفکّر که امروز در مجازی و جریانات سیاسی خصوصاً اصلاحات؛ به تفکّر نخست‌وزیر پهلوی- رزم‌آرا [ایرانی جماعت حتی نمی‌تواند یک آفتابه گِلی بسازد] که بگذریم؛ امروز ایران با پرتابِ سه ماهوارهٔ ایرانی به فضا پاسخ مناسبی به این بیانیه داد :)) @Alachiigh
خواستم سرم رو برگردونم که قرمزی رو گونه ی فاطمه نظرم رو جلب کرد. فوری ازش چشم برداشتم و نشستم تو ماشین. استارت زدم و پام رو، روی پدال گاز فشردم. یکم که از خونشون دور شدیم پرسیدم: _چیشد؟ +چه میدونم بابا‌ . پدر نیست که این پدر. این چه پدریه؟ _هوی راجع به مردم اینجوری حرف نزن. کی بهت اجازه داده قضاوت کنی؟ تو چی میدونی ازشون اصلا. یه چند ثانیه سکوت کردو +ندیدی چجوری دختره روکتک زد؟ بدبخت هنوز گوشش سوت میکشه‌ صورتش کبود شده. _خب مگه تو میدونی سر چی اینکارو کرده؟ شاید حقشه! به تو چه ک دخالت میکنی؟ +حقشه کتک بخوره به خاطر ازدواج با کسی ک دوستش نداره؟ خب بابا دوستش نداره زوره مگه؟ نمیخوادطرف رو واسه چی میخوان بهش بندازن؟ _عه؟ که اینطور! حالا طرف کی هست؟ +مصطفی.همونی که تو بیمارستان دیدیش. _خب؟ اون ک خوشگله که‌. +فاطمه نمیخوادش. قیافشو جدی تر کردو: + تو چیکار داری اصلا که خوشگله یا زشت؟ اون بایدخوشش بیاد که نمیاد. هعی بابای بیچاره ی من. فاطمه اگه بابای مارو داشت تا حالا حجت الاسلام میشد. فقط مشکلش اینه که کسی رو نداره که راهنماییش کنه _خب فعلا تو هستی عزیزم ولی خواهش میکنم زیاد دخالت نکن سرشو برگردوندسمت شیشه وچیزی نگفت چند دقیقه بعد رسیدیم ریحانه رفت سر مزار باباومنم رفتم گل فروشی کنار مزار. دوتا شاخه گل خریدم و یه شیشه گلاب و رفتم پیش ریحانه. تقریبایه ساعتی بودنشسته بودیم‌ که روح الله و علی هم به ما اضافه شدن. قران گوشیم رو باز کردم و یه یس و الرحمن خوندم. بعدش رفتم سر مزار بقیه شهداو براشون فاتحه خوندم. تموم ک شدن دوباره رفتم سر مزار بابا. از روح الله وریحانه و علی خداحافظی کردمو رفتم خونه. قرار بود ریحانه بره خونه مادرشوهرش. ____ دراز کشیدم تو حال و چفیه بابا رو گذاشتم رو صورتم. همه ی سلولام دلتنگیشونو فریاد میزدن. خیلی سعی میکردم ریحانه اشک هام رو نبینه ولی دیگه نمیتونستم تظاهر کنم به خوب بودن. دلم واسه خنده هاش؛ اخماش، جدی بودنش و ... لک زده بود. چقدر زودرفت از پیشمون. چقدر خاطره گذاشت برامون ! بغضم ترکید و اشکام راهشون رو روی گونم پیدا کرده بودن و محاسنمو خیس میکردن. حس میکردم باهامه شاید هم کنارمه. لحظه لحظه هامو رصد میکنه. دهنم بی اراده باز شد و چیزی که همیشه ورد زبونش بود رو خوندم. (ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود... وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود...) هعی آقاجون! کجا رفتی تنها گذاشتی مارو. حالا من بدون تو چیکار کنم بابای خوبم. رفتم تو آشپزخونه و یه کتری گذاشتم رو گاز. بعد چند دقیقه صداش در اومد. دست گذاشتم به دستگیره فلزیش و گرفتمش. تازه فهمیدم دستش داغه و دستم رو سوزونده‌. کتری رو ول کردم رو سینک ظرفشویی وشیر آب سردرو باز کردم تا به دستام آب خنک بزنم. بیخیال چایی شدم. رفتم و دوباره نشستم سر جام‌ ایندفعه لپ تاپ رو باز کرده بودم و عکسامون رو نگاه میکردم. الهی من قربون اون شکل ماهت دلم تنگ شده واست! احساس ضعف میکردم از گرسنگی. ولی حال و حوصله ی پختن غذا رو نداشتم.لپ تاپو بستم. پا شدم چراغ هارو هم خاموش کردم و دراز کشیدم تا بخوابم‌ __ فاطمه: یک هفته گذشته بود. بابا نمیذاشت حتی پام رو ازخونه بزارم بیرون‌ . مصطفی هم منو بلاک کرده بود. فکر‌کنم نه میخواست حرفامو بشنوه نه صدامو... بهتر! هر چی بود بالاخره حرفامو زدم و الان راحت تر از قبل بودم‌. اونم دیگه کم کم باید کنار می اومد با این شرایط. داشتم پست های مختلف رو لایک میکردم و کپشن هاشو میخوندم که دیدم محسن یه پست جدید گذاشته یه فیلم آپلود کرده بود. صبر کردم تا لود شه. مداحی بود. ولی با همه مداحیایی که تاحالا به گوشم خورده بود فرق داشت. انگار مداحش وقت خوندش از تمام احساسش استفاده کرده بود. از عمق وجودش میخوند! ناخودآگاه دلم گرفت و چشم هام تر شد.راجب حضرت زهرا بود. کوتاه بود و دردناک. فکر کنم پنجاه بار این صوت یک دقیقه ای رو از نو گوش کردم صدای مداح با اینکه با بغض وگریه همراه بودوغمناک،در کمال تعجبم باعث شدآروم شم. کم پیش میومد مداحی گوش کنم راستش اصلا گوش نمیکردم. خیلی خوشم نمیومد. ولی این یکی یه جور خاصی نشسته بود به دلم‌. شاید بخاطر شعر یا نوع خوندش بود بیخیالش نشدم. رفتم دایرکت محسن وگفتم: +سلام ببخشید.میشه پست آخرتون رو کامل به تلگرام بنده بفرستید؟ تو پیج ها میگشتم تا جواب بده ۵ دقیقه بعد گفت: +سلام به این آی دی پیام بدید. یه آی دی ای رو فرستاد. تلگرامم رو باز کردم و براش یه نقطه فرستادم. یادم افتاد اسم تو تلگرامم اسم خودمه. سریع تغییرش دادم. چند لحظه بعد یه فایل برام ارسال شد. پایینش نوشته بود"فایل صوتیش!" دان کردم وصدای گوشیم رو زیاد کردم از اون موقع به بعد قفل شدم رو این مداحی گذاشتمش رو اهنگ زنگم این چند وقتی که بابا زندونیم‌کرده بود تو خونه خودمو با کارای هنری مشغول کرده بودم @Alachiigh