فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮هیچ اتفاقی شانسی نیست
🎙استاد عالی
#درس_اخلاق Afsaran
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘
🎥 #کلیپ | سیلیهای انقلاب اسلامی بر چهره منفور آمریکا
🍃🌹🍃
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺دلارام من🌺
قسمت 14
نگران غریبهای شدهام که الان آشنا درآمده؛ نگران مجهولی که حالا از هر معلومی معلوم تر است، نگران واژه غریبی به نام برادر؛ یادم نمیآید برای نیما نگران شده باشم، با اینکه از مادر یکی هستیم، ولی چندان علاقهای به او ندارم، نمیدانم باید درباره این برادر جدید چه حسی داشته باشم؟
نرگس که تا الان با گوشیاش کشتی میگرفت، ناگاه میگوید: بالاخره روشن شد! الان برمیداره!
هانیه خانم برمیگردد و با اضطراب میگوید: بذار رو بلندگو!
نرگس اطاعت میکند، بعد از چندبار بوق زدن، صدای ناواضحی از پشت خط میگوید: جانم مادر؟
هانیه خانم خودش را به نرگس میرساند و گوشی را میقاپد: تو کجا سرتو زیر انداختی رفتی بچه؟
صدای خنده میآید: شرمندهاتون شدم مادر، ببخشید؛ اخه پروازم داشت دیر میشد؛ این ماموریتم نمیشد کاریش کنم، باید میرفتم حتما، شرمنده.
هانیه خانم گریان و گله مند میگوید: الان که باید باشی نیستی! چکار کنم از دست تو؟ خواهرت اینجا داره دور از جونش دق میکنه!
صدا دیگر نمیخندد و رنگ ناباوری و حیرت به خود میگیرد: خواهرم؟ حوراء؟! چرا؟ چی شده؟
او تمام مدت مرا میشناخته و من نه! یکبار دیگر چهرهاش جلوی چشمم میآید، هنوز با او غریبهام.
هانیه خانم های های میگرید: امروز که اومده بودن همه چیزو فهمید.
جواب نمیآید. دلم میخواهد بدانم چه حالی شده؟ اصلا نگران من هست یا نه؟ عمو گوشی را میگیرد و به حامد میگوید: سلام آقاحامد، این رسمشه اخه؟ صاف وقتی باید میموندی گذاشتی رفتی؟
صدا که گرفته تر و اندوهناک تر شده میگوید: سلام حاجی... منکه... نمیدونستم... حالا میتونم باهاش حرف بزنم؟
با من؟ حامد با من حرف بزند؟ صدایش را آخرین بار در کتابفروشی شنیدم، هیچوقت باهم هم کلام نشدیم، حالا میخواهد با من حرف بزند؟ اصلا حرفی با او ندارم! با هیچکس جز پدر حرفی ندارم.
عمو گوشی را به سمتم میگیرد و وقتی میبیند تمایلی به حرف زدن ندارم، میگوید: صداتو میشنوه، حرفتو بزن!
چشمانم را میبندم و منتظر میشوم ببینم این برادر تازه کشف شده چه حرفی دارد برای گفتن؟
با ملایمت و شرمندگی و صدایی لرزان میگوید: حوراء خانم...
نفسش را بیرون میدهد، نمیداند چه بگوید: من شرمنده شمام... نمیدونستم اینجوری میشه... ان شالله ماموریتم تموم شد میام، جبران میکنم... ببخشید... شرمندم.
صدایش در گلو میشکند و نفس عمیق میکشد؛ عمو میگوید: تموم شد؟ دیگه کاری نداری؟
- نه.
هانیه خانم اشاره میکند: بهش بگین مواظب خودش باشه، بپرسین کی میاد؟
- کی برمیگردی؟
- بذارین این طرفا یکم خلوت بشه، میام، الان شرایط خاصه، منم باید برم؛ دعا کنین اتفاقی برای زوار اباعبدالله(ع) نیفته، مواظب خواهرمم باشید، التماس دعا، فعلا یا علی.
- مواظب خودت باش پسرم، فعلا.
هنوز پرونده تلفن حامد تمام نشده که زنعمو تلفن را به سمتم میگیرد: مامانت میخواد باهات حرف بزنه.
نمیداند صدایم در نمیآید، تلفن را روی گوشم میگذارم، انتظار دارم مادر الان با صدای مهربانی معذرت بخواهد بابت پنهان کردن حقیقت، اما اینطور نیست، خشمگین فریاد میزند: واسه چی رفتی خونه اونا؟
بغضم میشکند، بی صدا، جواب نمیدهم؛ بلندتر داد میزند: مواظب باش خامت نکنن! حوراء! میشنوی صدامو؟ الو؟
به سختی میگویم: الو.
- گوش کن ببین چی میگم... باید بین من و خونواده بابات یکی رو انتخاب کنی! تو دختر منی، نه کسی که دخترای حلبچه رو به دختر کوچولوی خودش ترجیح داد! کی برات پدری کرد؟ هان؟ من اگه اونو ازت دور نگه داشتم برای این بود که میخواستم راحت زندگی کنی، همین روزام میخواستم ماجرا رو بهت بگم، فعلا میتونی یکم اونجا بمونی تا آروم شی، ولی بعد باید بیای تا باهم حرف بزنیم.
لحن مادر آرامتر شده، یعنی میداند حرفهایش تا عمق وجودم را میسوزاند؟ او جای من نیست که بفهمد چه حالی دارم، او هجده سال بی پدری نکشیده، پدر او شهید نشده، نمیفهمد؛ دستانم طاقت نگه داشتن تلفن را ندارد، آن را به زنعمو میدهم و سرم را میگذارم روی زانوهایم.
هانیه خانم با دیدن حال من، درآغوشم میگیرد و رو به عمو میگوید: بذارین امشب اینجا بمونه، اصلا بیاد اینجا زندگی کنه، خونه حوراء اینجاست.
عمو برای کسب تکلیف به من نگاه میکند: از نظر من که مشکلی نداره، خودش اگه میخواد بمونه.
سر تکان میدهم؛ دلم میخواهد تا ابد در خانهای پر از خاطرات پدر زندگی کنم.
هانیه خانم رختخوابم را روبروی پنجره بزرگ حیاط میاندازد و پردهها را کنار میزند: بیا دخترم، از اینجا میتونی ماه رو ببینی، بابات عاشق این بود که ماهو نگاه کنه شبا.
نگاهی به رختخواب میاندازم، تابحال جز روی تخت نخوابیدهام؛ محیط نسبتا سنتی و قدیمی خانه برایم غریب است؛ پرچمها را هم هنوز برنداشتهاند، مداح امشبشان مثل قبلی نبود اما دل شکسته من، تا جان داشتم گریست.
ادامه دارد...
فاطمه شکیبا
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
💐زخم های دلت را فقط به خدا بسپار
💐خودش بهترین مرهم ها رادارد
💐باور کن ..
💐آرام آرام همه چیز خوب می شـود
🙏💐♥️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۵۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید مرتضی عبداللهی 🌹
🌹مزار خاکی🌹
✍تنها شهیدی که با مزارخاکیاش، همانند بانوی دو عالم است...
✍همیشه می گفت:
دوست دارم اگر شهـید شوم ،
پیکری نداشته باشم
از ادب دور است ،نزد سیدالشهدا(علیه السلام)
سالم و کفن پوش محشور شوم..
اگر پیکرم برگشت ،
دوستدارم سنگقبری برایم نگذارند
برایم سخت است سنگ مزار داشته باشم
و حضرت زهـرا(سلام الله علیها) بی نشان باشند..
⭐️سالگرد شهادت امروز ۲۳ آبان
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨💐⭐️✨💐⭐️✨💐⭐️
عاشقان شاهِ دلبری آمد
یک حسن از تبارِ ثارالله
نور چشمِ پیمبری آمد
♥️میلاد پر خیر و برکت امام حسن عسکری علیه السلام ، محضر مبارک امام زمان حضرت مهدی و شما عزیزان تبریک و تهنیت باد ♥️
✅🎥کلیپ مولودی بمناسبت میلاد امام عسکری(ع
#هیئت_مجازی
#ولادت_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#تولید_محتوای_کانال_آلاچیق
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 پاسخی منطقی به این شبهه که،
👆👆 دلت پاک باشه، دیگه نیازی به حجاب نداری!
👌👌♥️پیشنهاد دانلود
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید | دارن بابایی شونو میشورن😂
🌹 #حدیث | امام حسن عسگری (ع) فرمودند: نِعْمَ الْعَضُدُ الْوَلَد.
فرزندان چه خوب بازویی و کمک کاری هستند.
✅ این شادی نصیب تمام خونههای ایران باشه.
#نعمت_فرزندآوری
#لذت_فرزندآوری
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــــــ
صــراط
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 ماجرای بدهی ۴۰۰ میلیون پوندی انگلیس به ایران چیست؟
🔻بدهی که نیم قرن است انگلیس از پرداخت آن سر باز میزند
🍃🌹ــــــــــــــــــــــــــــ
صــراط
🍁〰🍂
@Alachiigh
مهماننوازی به سبک غربیها
1️⃣ تصاویری از کودکان مهاجر عراقی گرفتار در مرزهای کشورهای اروپایی در حالی که از صورتهای خود برای امدادخواهی از دولت لهستان استفاده کردهاند.
2️⃣ سفارت آلمان بنر بزرگی مقابل سفارت نصب کرده و با ادبیاتی عجیب نوشته: آیا به تازگی از افغانستان گریختهاید؟! برای پذیرش هیچ برنامه خاصی از طرف سفارت آلمان وجود ندارد.😏
3️⃣ سیاستمدار فرانسوی: مهاجران از یخبندان بمیرند، بهتر از آن است که به اروپا وارد شوند.
✅پاسدار انقلاب
🍁〰🍂
@Alachiigh