eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۴۰ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید قدرت الله عبدیان🌹 سرباز حضرت عباس (ع) همسر شهید: اولین باری که خواب آقا قدرت رو بعد از شهادتش دیدم، می دونستم که شهید شده، ولی ازش چیزی نپرسیدم که چی شد والان چیکار می کنی. بعد خود آقا قدرت تو خواب بهم گفت: میدونی وقتی شهدای مدافع حرم شهید میشن، فقط حضرت زینب نمیاد به استقبال شون. پرسیدم، پس دیگه چه کسانی میان؟ گفت: حضرت ام البنین هم تشریف میارن. پرسیدم برای چی؟ گفت: خانم ام البنین میان از شهدای مدافع حرم تشکر می کنن و میگن شما سربازهای عباس من هستید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@zekr_media - حسن عطایی (1)_۲۰۲۲_۰۲_۱۱_۱۷_۵۱_۲۰_۶۹۵.mp3
7.13M
او که در شش ماهگے بابَ الحَوائِج میشود گر رسد سِنّ عمو حتما قیامت میکند ... ولادت حضرت علی اصغر (ع) محضر امام زمان (عج) و همه‌ی محبینشان مبارک باد ⭐️💐❤️⭐️💐❤️ 🎉 خونه حسینِ زهرا ستاره بارونه💐 کربلایی حسن عطایی🎤 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کشف حجاب در راهپیمایی⁉️ این خانم هم وسط راهپیمایی گفته بخاطر مسیح علینژاد میخواد روسریشو دربیاره 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 ⃣3⃣ پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ... - چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ... - در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ... - دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ... - دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم ... - واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ... پریدم توی حرفش ... - باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ... - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ... - باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ... - پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... این رو گفت و بی معطلی رفت ... خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ... نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... به روایت همسر و دختر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️رفته بودیم رستوران حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) که رستوران ساده‌ای هست و غذاهاش قیمتش مناسبه. ▪️در صف طولانی برای گرفتن فیش پسر آقای خامنه‌ای رو دیدم! اول فکر کردم اشتباه دیدم؛ آخه این صف طولانی کجا و پسر رهبر مملکت کجا، اگه اراده می‌کرد غذا رو بدون نوبت میاوردن براش سر ‏میز یا تو دفتر حرم چرا تو صف! بعد هم غذا رو خودشون گرفتن آوردن سر میز، سه دختر داشتن و یک پسر یعنی با همسرشون می‌شدن شش نفر، اما ایشون سه چهار پرس کباب با نون گرفتن با یک بطری آب معدنی؛ بدون مخلفات، یعنی سادگی در این حد! ▪️من شنیدم این مسئولین وقتی به سفر کاری میرن ‏منوهای میلیونی سفارش میدن، اما این سفره ساده پسر رهبر اون هم به این سادگی واقعا شگفت‌انگیز و تعجب برانگیز بود برام؛ ▪️پ.ن: راستی بقیه مسئولان کشور هم؛ پسر و دختر و نوه و نتیجه و صدتا اینور اونورشون اینطورین؟! کاش که بودن. ✍️علی رمضانی 🍁〰🍂 @Alachiigh
♦️توجه 📣 ♦️ توجه 📣 ♦️ توجه 📣 سلام و شب بخیر خدمت همراهان بزرگوار ضمن تشکر فراوان از استقبال شما عزیزان بابت شرکت در مسابقه به اطلاعتون میرسانیم که... ➖⭐️تا روز ولادت امیرالمومنین علی علیه السلام ⭐️ فرصت پاسخ دهی هست . ➖خیالتون راحت باشه تمام پیامها توسط دوستان خونده میشن ➖ و ان شاءالله جمعه اسامی منتخبین اعلام میشه 🔴🔴🔴 نکته 👇👇🔴🔴🔴 لطفا ، حتما حتما،، * نام *نام خانوادگی * نام شهر محل سکونت خود را بنویسید موفق و پیروز باشید 💐🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭐️آیا دوست ندارید خداوند شمارا ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است ⭐️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۴۱ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید مهدی زین الدین 🌹 فرمانده لشکر ▪️میخواستم برم سرویس بهداشتی، وقتی رسیدم دیدم همه آفتابه ها خالی هستند، برای پر کردن آن ها باید چند کیلومتر تا هور میرفتیم... یک بسیجی آن طرف تر ایستاده بود، صدایش کردم و گفتم: برادر این آفتابه را برام آب پر میکنی... آفتابه را گرفت و رفت، وقتی آمد دیدم آبی که آورده تمیز نیست.. بهش گفتم: اگه ۱۰۰ متر آن طرف‌تر رفته بودی آب تمیز تر بود....آفتابه را گرفت و رفت و آب تمیز آورد. چند روز بعد قرار بود فرمانده لشکر برایمان حرف بزند؛ دیدم همان کسی که چند روز پیش برایم آب را آورده بود، فرمانده لشکر(شهید زین الدین) است...💔 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 ✅ ( ۱۶۵) 🌀 خبر: در ماه‌های اخیر حملات میکروبی رسانه‌ای استکبار علیه انقلاب اسلامی شدت بیشتری گرفته و انتظار استکبار این بود که این حملات باعث ازکارافتادن دستگاه محاسباتی و ادراکی مردم و باعث قرار گرفتن آن‌ها در مقابل انقلاب اسلامی‌شود، اما در راهپیمایی ۲۲ بهمن اتفاق‌هایی افتاد که دشمنان را مأیوس، ناامید و منهزم کرد. نکات تحلیلی: ۱- حضور گسترده مردم در سراسر کشور، حتی روستاییان و عشایر غیور وطن، خود یک جهاد تبیین بود و این پیام را داشت که نه‌تنها در مقابل جنگ روانی دشمن از انقلابشان دست نمی‌کشند، بلکه به‌عنوان سربازان انقلاب همیشه درصحنه‌های مهم و تأثیرگذار حاضر خواهند بود. ۲- دشمن همواره درصدد است که پشتوانه مردمی نظام را کوچک یا ضعیف و حتی عوامانه معرفی کند؛ اما راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال این پیام را برای دشمنان انقلاب اسلامی هم داشت که انقلاب اسلامی، انقلابی مردمی، فراگیر و همه‌جانبه است. ۳- ممکن است برخی عامدانه و یا از روی جهل برخی از تصمیمات اشتباه و سوء مدیریت‌ها در ارکان نظام را به‌حساب ذات و بنیان انقلاب بنویسند؛ اما این‌گونه القائات نتوانسته در جانب‌داری مردم از انقلاب اندکی تغییر ایجاد کند و حمایت آن‌ها در چنین روزهایی پیام مهم بصیرت روزافزون را نشان می‌دهد. 🔺 نکته راهبردی: در سرتاسر مراحل انقلاب اسلامی ایران همواره دست غیب الهی یار و مددکار بوده است و انقلاب، کشور و سربازان آن را از مراحل خطیری عبور داده است و ان‌شاءالله با لطف و عنایت الهی و همراهی و همدلی مردم، دوران گذار از نگاه وابسته و شیفته به غرب به دولتی مردمی و انقلابی نیز طی؛ ومشکلات اقتصادی کشور نیز حل خواهد شد. ✍ فرهاد مهدوی 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا الان هیچ کلیپی مثل این ندیدم که اینقدر روان و شیوا و منطقی از نظام اسلامی مان دفاع کنه... ۲دقیقه بادقت ببینید...❣️ ✅و فوروارد کنید خیلی ها نیاز دارن به دیدن و شنیدن این کلیپ 👌👌👌 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌺 بی_تو_هرگز 🌺 4⃣3⃣ برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ... ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم ... - احساس قابل دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ... غیر از اینه؟ ... شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ... چطور دم از احساس می زنید؟ ... - اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید ... کمی صدام رو بلند کردم ... - نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ... نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ... شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ ... اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون ... زنده شون کنید ... سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نگاهش جور خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره... آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم ... - شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ... از من انتظار دارید ... احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ... شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ ... با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد ... - زنده شدن مرده ها توسط مسیح ... یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود ... چند لحظه مکث کرد ... - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ... به روایت همسر و دختر شهید 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭕️ دانشکده نیرو مخصوص تکاوری سپاه پاسداران در سرمای ۸ درجه زیرصفر ساعت ۷:۳۰ صبح زمین یخبندان، بارش برف، حالت بوران بدون زیرپوش و پیراهن و عموما بدون پوتین سردار حاج صادق عمویی فرمانده فعلی S.N.S.F سپاه که خود پای برهنه در کنار پاسداران می دود. امنیت اتفاقی نیست. 👤 آسمانی 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ شنیدنی پیرمرد آذری زبان معروف فضای مجازی به شوخی‌های اطرافیان ▪️+ من هنوز نمردم، تا آخرین قطره خونم از کشورم و انقلاب {دفاع می‌کنم}. من همرزم شهید کشوری و شهید شیرودی بودم ▪️- خوش به حالت + خوش به حال شهید سلیمانی و کسانی که شهید شدند و رفتند 🍁〰🍂 @Alachiigh