آلاچیق 🏡
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_و_چهارم یه قواره چادری هم به من داد و صورتمو بوسید،در گوشم گفت لا
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_پنجم
بیخیال اسماء الان وقتش نیست
لباساشو کشیدم و گفتم:
بگو دیگه
- خیله خب پاره شد لباسم ول کن میگم
- اون بازوبند واسه یکی از رفیقام بود که شهید شد.
_ ازم خواسته بود که اگه شهید شد اون بازو بندو همراه با حلقش، برسونم
به خانومش
- وقتی شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...
آهی کشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.
_ بازو بندو دادم به خانومش و از اینکه نتونستم حلقشو بیارم کلی
شرمندش شدم
همین دیگه تموم شد
بی هیچ حرفی بلند شدم و رفتم و کنار علی نشستم
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:
هیچ وقت نمیزارم بری
چقدر آدم خودخواهی بودم...
من نمیتونم مثل زهرا باشم، نمیتونم مثل خانم مصطفی باشم، نمیتونم
خودمو بذارم جای خانوم دوست اردلان، یه صدایی تو گوشم میگفت:
نمیخوای یا نمیتونی
- آره نمیخوام ، نمیخوام بدن علی رو تیکه تیکه برام بیارن نمیخوام بقیه ی
عمرمو با یه قبر و یه انگشتر زندگی کنم ، نمیخوااام
دوباره اون صدا اومد سراغم:پس بقیه چطوری میتونن
اوناهم نمیخوان اونا هم دوست ندارن...
اما...
_ اما چی
خودت برو دنبالش...
با تکون های علی از خواب بیدارشدم
اسماءاسماء جان رسیدیم پاشو ...
چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم
باد شدیدی میوزیدو چادرمو به بازی گرفته بود
_ لب مرز خیلی شلوغ بود...
همه از اتوبوس ها پیاده شده بودن و ساک بدست میرفتن به سمت ایستگاه
بازرسی
تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایی که به عشق امام حسین با پای پیاده
قصد سفر کرده بودن، اونم چه سفری
شلوغی براشون معنایی نداشت حاضر بودن تا صبح هم شده وایسن. آدما
مهربون شده بودن و باهم خوب بودن
_ عشق ابی عبدالله چه کرده با دلهاشون
یه گوشه وایساده بودم و به آدمها و کارهاشون نگاه میکردم. باد همچنان
میوزید و چادرمو بالا و پایین میبرد
علی کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: به چی نگاه میکنی
خانومم
یکمی بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:به آدما،چه عوض شدن علی
_ علی آهی کشیدو گفت:صحبت اهل بیت که میاد وسط حاضری جونتم
بدی هییی روزگار...
اردلان و زهرا هم اومدن کنار ما وایسادن
اردلان زد به شونه ی علی و گفت:ببخشید مزاحم خلوتتون میشما، اما
حاجی ساکاتونو نمیخواید بردارید
علی دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کوله پشتیه دیگه
_ خوب من هم نگفتم دویستاست که
نکنه انتظار داری من برات بیارم
هه هه بابا شوخی کردم حواسم هست الان میرم میارم
زدم به بازوی اردلان و گفتم: داداش خیلی آقای مارو اذیت میکنیا...
صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده برای چی
دستمو گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشه باشه منم میتونم خواهر شوهر
خوبی باشماااااا
خیله خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید من وایمیسم باعلی میام
چند دقیقه بعد علی اومد
از داخل ساک چفیه ی مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد
_ چیه علی چرا زل زدی بهم
اسماء چرا چشمات غم داره ؟چشمای خوشگل اسماء من چرا باید اشک
داشته باشه؟ از چی نگرانی؟
بازهم از چشمام خوند، اصلا نباید در این مواقع نگاهش میکردم
بحثو عوض کردم ، یکی از ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد
دستمو گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کن اسماء نمیخوای بگی چرا ؟؟تو خودت چرا نگرانی؟
_ ببین هیچکی نیست پیشمون
بغضم گرفت و اشکام دوباره به صورتم هجوم آوردن
نمیتونستم بهش بگم که میترسم یه روزی از دستش بدم...چون میدونستم
یه روزی میره با رضایت منم میره!!!!!...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
•
📢 کانالی که همیشه به دنبالش بودید ...
👈🏻 کانال :
💠 لـَـــبیکـــ یافاطِـــمَهالزَّهـــــرا(س)💠
به کانال خودتون تشریف بیارید.🌹
🍃حضور سبزتان سبب افتخار ماست.
🔹این کانال در راستای :
📍۱- نشر "معارف والای اهل بیت(علیهم السلام)"
📍۲- نشر "مطالب انقلابی و در جهت حفظ و پاسداری از نظام مقدس جمهوری اسلامی"
📍۳- نشر مطالبِ "مرتبط با احیای امر به معروف و نهی از منکر"
فعالیت میکنه.
🔹 همچنین همراه با مطالب متنوع و کاربردی و مفید دیگه :
⚘۴- جملاتِ ناب و پندآموز از لسان بزرگان و علما 💎
⚘۵ - دلنوشته های شهدایی 📝
⚘۶ - جملاتِ زیبای تلنگری 🔮
و ....
⚘و کلی پست های جذاب دیگه ...😍
خدمتِ شما مخاطبان محترم، مطالب مفید و قابل استفاده ارائه میده.
🍀منتظر حضور سبزتون هستیم👇
💠 @labeik_ya_fatemata_zahra
eitaa.com/labeik_ya_fatemata_zahra
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۴ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭕️ هشت توصیه مقام معظم رهبری در دیدار دیروز با مسئولان قوه قضائیه « ۱۴۰۱/۴/۷»
👈 سر زخم پروندهها در افکار عمومی، نباید باز بماند
🔹توصیه اول: عمل به سند تحول قوه قضائیه
🔹توصیه دوم: «مبارزه جدی با فساد»
🔹توصیه سوم: تشویق قضات و کارکنان شریف و زحمتکش
🔹توصیه چهارم: «معطل نماندن هیچیک از اختیارات و مأموریتهای قانونی قوه»
🔹توصیه پنجم: پیشگیری از جرم
🔹توصیه ششم: تنظیم ارتباطات قوه قضائیه و ضابطان قضایی
▪️قوه تحت تأثیر نظر ضابطین قرار نگیرد و به موضوعات، مستقل رسیدگی کند.
▪️مراقبت بشود از رفتار ضابط که تندروی و زیادهروی انجام نگیرد.
▪️البته از نظرات کارشناسی ضابطین استفاده کنید.
🔹توصیه هفتم: مسئولیت قوه قضائیه در قبال امنیت روانی مردم
▪️هرچند وقت یکبار یک شایعه و حرف دروغی را در فضای مجازی منتشر میکنند و مردم را نگران میکنند که باعث از بین رفتن امنیت روانی مردم میشود.
▪️یکی از وظایف قوه قضائیه برخورد با برهم زنندگان امنیت روانی مردم است.
▪️البته بنده شنیدم که گاها گفته اند در این مورد قانونی نداریم، میشود از همین قوانین موجود استفاده کرد، اگر هم قانونی نیست تهیه کنید.
🔹توصیه هشتم: هر پرونده را تا آخر ادامه دهید و نهایی کنید.
#دیدار_قوه_قضائیه | #شهید_بهشتی | #حقوق_بشر_آمریکایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔰 روایت وقایع تلخ سال۱۳۶۰ توسط رهبر انقلاب در دیدار دیروز با مسئولان قوه قضائیه «۱۴۰۱/۴/۷»
🔹ایام هفت تیر منافقین ریخته بودند با هرچه دستشان میآمد از تیغ موکتبُری بگیرید تا هر چیز دیگری که در اختیارشان بود افتاده بودند به جان مردم و پاسدارِ کمیته و پاسدارِ سپاه؛ تهران جنگ بود.
🔹 تقریبا یک هفته قبل از ۷ تیر عدم کفایت رئیسجمهور وقت در مجلس احراز شده و برکنار شده بود. یعنی کشور بدون رئیسجمهور، وضع سیاسی اینجوری بود.
🔹 در یک چنین شرائطی یک استوانهای مثل بهشتی را از دست داد.
🔹 حدود دو ماه بعد از آن رئیسجمهور جدید و نخستوزیر را با هم در یک جلسه شهید کردند؛ اندکی بعد یا یک فاصله کوتاهی بعد از آن، چند نفر از فرماندهان ارشد جنگ از ارتش و سپاه در حادثه هواپیما به شهادت رسیدند.
🔹 در ظرف کمتر از سه ماه این همه حادثه تلخ، این همه حادثه وحشتناک، این همه ضربه مخرّب را کجا دیدهاید؟ خب شما کدام کشور را سراغ دارید که بتواند در مقابل این همه حوادث بایستد و از پا نیفتد؟
🔹مردم ایستادند، امام مثل کوه ایستاد، مسئولین دلسوز و جوانهای انقلابی ایستادند، اوضاع را ۱۸۰ درجه تغییر دادند.
#دیدار_قوه_قضائیه | #شهید_بهشتی | #حقوق_بشر_آمریکایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ دیپلماسی معنادار!
🍃🌹🍃
🔻رابرت مالی، نماینده ویژه دولت آمریکا در امور ایران در حساب توییتری خود ضمن قدردانی از انریکه مورا و جوزف بورل به خاطر ادامه همکاری نزدیک با آمریکا مدعی شد: «ما همچنان در مشورت با همکاران اروپایی، متعهد به مسیر دیپلماسی معنادار میمانیم.»
🔸 در این خصوص نکاتی وجود دارد که لازم است مدنظر قرار گیرد:
1⃣ نخست اینکه تاکتیک بازگشت پوچ به برجام یا احیای توافق هستهای بدون رفع عملیاتی تحریم های ضد ایرانی، اساسا قرابتی با دیپلماسی ندارد. مقامات آمریکایی و اروپایی از سال گذشته تا کنون، ریل گذاری تاکتیکی خود را در مذاکرات تغییر نداده اند. این موضوع در جریان ملاقات دوجانبه اخیر انریکه مورا، دبیر کل سرویس اقدام ویژه اتحادیه اروپا و رابرت مالی مشهود بود.
2⃣ بهتر است مقامات غربی به جای بررسی ابعاد فرامتنی و منطقهای #مذاکرات_وین و آینده پژوهی های تکراری و البته غیرمستند خود در خصوص تبعات احیا یا عدم احیای برجام، بر روی متن مذاکرات و ابعاد حقوقی آن متمرکز شوند. اگرچه مقامات و رسانه های غربی بر روی موضوع « تضمین های اعتباری»به عنوان اصلی ترین مطالبه ایران از واشنگتن مانور چندانی نمی دهند، اما واقعیت امر این است که بخش مهمی از گره خوردگی جاری در مذاکرات وین، مربوط به همین مسئله می باشد.
3⃣ عدم ارائه تضمین های اعتباری به شرکت های خارجی، منجر به تجارت «پروژه محور» و محدود آنها با کشورمان و حتی انصراف برخی از شرکتها جهت کلیت سرمایه گذاری در ایران خواهد شد. پاسخ آمریکا به این مطالبه بر حق ایران، سیاسی کاری و وارونه نمایی رسانه ای و تبلیغاتی بوده است! بهتر است در چنین شرایطی رابرت مالی و انریکه مورا به جای سخن گفتن از «دیپلماسی معنادار»، بیش از این فرصت را جهت پاسخدهی به مطالبه منطقی جمهوری اسلامی ایران از دست ندهند!
✍حنیف غفاری
#روشنگری | #حقوق_بشر_آمریکایی | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 امام خامنهای مدظلهالعالی:
« رژیم آمریکا در حالی از حقوق بشر دم میزند که زشتترین تصویر از نقض حقوق بشر را در رفتار مستکبرانهاش با ملتهای ضعیف جهان از خود بر جای میگذارد.»
۱۳۷۷/۱۲/۲۸
🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 #نشست_روشنگری | مجازی
✅ با موضوع:
«بازخوانی و افشای
جنایتهای حقوق بشر آمریکایی»
🔺 تاریخ : امروز ۸ تیر ۱۴۰۱
📨⁉️برای ارسال سوالات و نظرات به آیدی زیر مراجعه بفرمایید :
👉 @YaMahdi220
🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ثامن_23 | #حقوق_بشر_آمریکایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
83.mp3
6.42M
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟✤
🔅🇮🇷 ثامن ۲۳ 🇮🇷🔅
🇮🇷 #نشست_سیاسی | مجازی
🖋 موضوع جلسه :
«بازخوانی و افشای
جنایتهای حقوق بشر آمریکایی!»
🎙 سخنران :
آقای مهدی عزیزی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━━━💠🌸💠━━━━
🇮🇷 ثامن ۲۳ 🇮🇷
#پرسش_و_پاسخ
👈🏻👈🏻 ماجرای سند استنفورد ۲۰۴۰ و پشتصحنه کپی الگوی فدرال رزرو برای بانکمرکزی چه بود⁉️
✅ پاسخ را در کلیپ بالا #بشنوید ☝️
https://tn.ai/2735264
🎙 آقای ایروانی (وزیر اسبق اقتصاد)
#ثامن | #روشنگری | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
━━━━💠🌸💠━━━━
🇮🇷 ثامن ۲۳ 🇮🇷
#پرسش_و_پاسخ
👈🏻👈🏻 نگاه و نیاز جمهوری اسلامی به #مردم چگونه است؟! در دیگر کشورها چگونه است⁉️
✅ پاسخ را در کلیپ بالا #بشنوید ☝️
🎙 حجت الاسلام خسروپناه
#ثامن | #روشنگری | #جهاد_تبیین
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_پنجم بیخیال اسماء الان وقتش نیست لباساشو کشیدم و گفتم: بگو دیگه
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_ششم
یقین داشتم داره میره پیش آقا که ازش بخواد لیاقت نوکری خواهرشو
بهش بده
_ با چفیش اشکامو پاک کرد و گفت: باشه نگو،فقط گریه نکن میدونی که
اشکاتو دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس شدیم
هوا تقریبا روشن شده بود به جایی رسیدیم که همه داشتن پیاده میرفتن
تموم این مدت رو سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم
از اتوبوس پیاده شدیم
_ به علی کمک کردم و کوله پشتی رو انداخت رو دوشش
هوا یکمی سرد بود
چفیه رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندی زدو تشکر کرد. بعد هم از جیبش یه سربند درآوردو داد دستم .
اسماء این سربندو برام میبندی
_ نگاهی به سربند انداختم روش نوشته بود: "لبیک یا زینب"
لبخند تلخی زدم ، میدونستم این شروع همون چیزیه که ازش میترسیدم
سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهی کشیدم که باعث شد علی برگرده
سمتم
چیشد اسماء
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچی بیا بریم اردلان و زهرا رفتن
بعد از مدت زیادی پیاده روی رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت
حس خوبی داشتم
اما این حس با رسیدن به کربلا به ترس تبدیل شد
وارد حرم شدیم...
حس عجیبی داشتم سرگردون تو بین الحرمین وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسین یا حرم حضرت عباس
به اصرار اردلان اول رفتیم حرم اما حسین
دست در دست علی وارد شدیم چشمم که به گبند افتاد بی اختیار اشک از
چشمام جاری شد و روزمین نشستم
_ علی هم کنارم نشست و تو اون شلوغی شروع کرد به روضه خوندن
چادرمو کشیدم رو صورتم و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا
تمام صحنه های اون ۴ سال ، مثل چادری شدنم ، اون خوابی که دیدم
پیرزنی که منتظر پسرش بود ، نامه ای که پسرش نوشته بود ،خواستگاری
علی ، شهادت مصطفی ، خانومش و ...حتی رفتن علی به سوریه میومد
جلوی چشمم و باعث شدت گریه ام شده بود
_ وای اما از روضه ای که علی داشت میخوند
روضه ی بی تابی حضرت زینب بعد از شهادت امام حسین
قلبم داشت از سینم میزد بیرون گریه آرومم نمیکرد داشتم گریه میکردم
اما بازهم بغض داشت خفم میکرد
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو همون حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک
میخواستم
چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضه ی علی اشک میریختن
اشکامو پاک کردم که واضح تر اطرافمو ببینم
به علی نگاه کردم توجهی به اطرافش نداشت روضه میخوندو با روضه ی
خودش اشک میریخت یاد غریبی حضرت زینب و روضه ای که خودش
برای خودش میخوندو اشک میریخت افتادم .
_ بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر
به زهرا که کنارم نشسته بود با اشاره گفتم که حالم بده
زهرا نگران بطری آب رو از کیفش درآورد و داد بهم و بعد شونه هامو ماساژ
داد
روضه ی علی تموم شد
اطرافمون تقریبا خلوت شده بود علی که تازه متوجه حال من شده بود با
سرعت اومد سمتم و با نگرانی دستمو گرفت: چیشده اسماء حالت خوبه
_ هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسی اونجا نبود تا اشکاشو
پاک میکردم و برای بودنش ازش تشکر میکردم
لبخندی زدم و گفتم:چیزی نیست علی جان یکم فشارم افتاده بود
دستات یخه اسماء مطمئنی خوبی
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم
بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علی چه صدایی داری تو ، ببین منو
به چه روزی انداخت
_ با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پایین
چند روزی گذشت، سخت هم گذشت از طرفی حرم آقا و روضه هاش از
طرف دیگه اشکهای علی که دلیلش رو میدونستم
میدونستم که بعد از شهادت مصطفی یکی از دوستاش برای ردیف کردن
کارهای علی اومده بود پیشش میدونستم که بخاطر من تا حالا نرفته الان
اومده بود از آقا بخواد که دل منو راضی کنه
_ با خودم نمیتونستم کنار بیام، من علی رو عاشقانه دوست داشتم ، دوری
و نداشتنش رو مرگ خودم میدونستم ، علی تمام امید و انگیزه ی من بود...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
‹🌿💚›
•
.
خدابااونعظمتشمیگه:
‹أنَاجَلیٖسُ،مَنْ جٰالَسَنِیٖ›
منهمنشیناونڪسیهستم
ڪهبا منبشینہ!
انگارخدادارہ،دنبالیهرفیقِنابمیگردہ ؛ )❤️
🌱/به همراه این کانال با خدا رفیق شو↓
https://eitaa.com/joinchat/1211302018Cdd0f35cdf0
رفاقت با خدا ، رفاقتی ناب !!🌸📿
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🌴🥀🌴🏴
شهادت مظلومانه باب المراد جواد الائمه،
محضرِ امام رضا علیه السلام
و تمامی شیعیان و دوستداران آن حضرت تسلیت باد...
🎥کلیپ زیبای شهادت جواد الائمه علیه السلام
#شهادت_امام_جواد
#تولید_محتوای_کانال_آلاچیق
#هیئت_مجازی
🎋〰🖤🖤
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت | #ثامن_23
◀️ هفت پیشنهاد برای امید در دل سختیها
🍃🌹🍃
splus.ir/mahdian
💢 رهبری فرمودند ناامید کردن مردم دانسته یا نادانسته خدمت به دشمن است. یکی از مرتجعین سابقا انقلابی نوشت پس با این همه بلای اقتصادی چه کنیم؟
گوئی هرگونه مشقت و سختی مجوز ناامیدی و ترویج یأس است. سختی را باید در دل حرکت دید. اگر چنین شد هیچگاه یأس مسلط نمی شود.
از سیاست عبور کنیم. این نقص جدی را اگر درمان نکنیم زندگی فردیمان هم آسیب میبیند؛ زندگی سیاسی و اجتماعیمان که بماند.
✅ پیشنهاد میکنم برای عبور امیدوارنه از دل سختیها پای منبر پدربزرگها و مادربزر ها بنشینیم. در این زانوی ادب زدن، درسهاست برای این روزهای ما.
قدیمیها حداقل با هفت ایمان و باور اکسیری، امید را در بلا و مشقت رها نمیکردند.
1⃣ اول اینکه وقتی با بلا مواجه می شدند در کنارش پی نعمت بودند. مثلا میگفتند گرچه فلان مشقت رسید، اما خدا را شکر سقف به سر دارم و صحت به بدن. بلا را میدیدند؛ اما در دل حرکت.
2⃣ دوم اینکه بلا را تجربه میدانستند. میگفتند رنج کشیدیم اما سبب شد تجربه کنیم. مثلا اگر گرفتار شریک بد میشدند، مالباختگی را درس آدمشناسی و رفیقگزینی می دانستند.
3⃣ سوم اینکه اعتقاد داشتند اقتضای رحمت خدا چنین است که مشقت فزونتر از توان آنها نیست. لذا یقین داشتند راهی هست برای فائق شدن.
4⃣ چهارم حکیمانه میدیدند. " تا نباشد میل حق برگی نیافتد از درخت". میگفتند در این بلا خیری است و می گشتند پی حکمتش. حکمت را هم اغلب در هدایت میدانستند. بلا برایشان امتحان بود. آنهم آزمونی برای رشد و رفتن و نه ماندن.
5⃣ پنجم اینکه هر که در این بزم مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند. روشن است؛ با بلا فخر ایمانی داشتند.
6⃣ ششم اینکه مشهور بود "پایان شب سیه سپید است". پیران منبردیده و حکمت چشیده برای نوههایشان قصه یوسف میگفتند تا انجا که خبر تلخ بنیامین به جناب یعقوب رسید و غم ایشان فزون یافت؛ اینجا بود که گلو صاف میکردند و از زبان حضرت یعقوب امید میدادند که "و لا تیأسوا من روح الله" و این غم را پایانی است.
7⃣ هفتم و آخر اینکه ورد زبانشان این بود: ان الله معنا. اینکه ورای همه چیز قدرت اوست. ایمان داشتند و کمتر از این را شرک میدانستند و از اینکه قدرت او برتر از همه اسباب عالم است آرامش میگرفتند. "چو تیر از شست او باشد خطا نیست..."
✅ و در نهایت اینکه راز معنویتر شدن ملت ایران در کنار حوادث تلخ در همین حکیمانههای روائی و عرفانی است...
✍ محسن مهدیان
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شما حجت شرعی دارید
⏪شما دادستان هستید، باید داد مردم را بستانید اما همچنان موعظه میکنید ⁉️
❌مسئولان امر اقدام کنند⁉️
مسئول امر، خودِ خود شما هستید❗️
اینجا برنامه سمت خدا نیست که برای سخنرانی دعوت شده باشید..❗️
#فضای_مجازی_ولنگار
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴 برخی سوپر انقلابیها هیچ کاری برای انقلاب نکردهاند ولی از همه طلبکارند
🔹 قالیباف: بنا نیست ما تنبلی کنیم، دهانمان را بازکنیم، هر حرف نپختهای را به زبان بیاوریم و اسم خودمان را بگذاریم انقلابی.
🔹هر کسی که یک دیکتهای نوشته ممکن است یک غلطی هم داشته باشد. خب، تو که هیچ غلطی نکردهای حق نداری به اسم انقلاب حرف بزنی.
#گفتمان
#سوپر_انقلابی
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_ششم یقین داشتم داره میره پیش آقا که ازش بخواد لیاقت نوکری خواهرشو
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_هفتم
...اما نباید انقدر خودخواه باشم
من وقتی علی رو میخوام باید به خواسته هاشم احترام بذارم
تصمیم گیری خیلی سخت بود
تو همون حرم به خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم
تصمیم درست بگیرم
نمیدونم چرا احساس میکردم آخرین کربلایی که با علی اومدم
همه جا دستشو محکم میگرفتمو ول نمیکردم
_ دل کندن از آقا سخت بود
ما برگشتیم اما دلمون هنوز تو بین الحرمین مونده بود
اشک چشمامو خشک نشده بود و دلمون غم داشت
رسیدیم خونه
به همین زودی دلتنگ حرم شدیم
حال غریب و بدی بود انگار مارو از مادرمون به زور جدا کرده بودن
_ علی بی حوصله و ناراحت یه گوشه ی اتاق نشسته بود و با تسبیح بازی
میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح رو ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتی
آهی کشیدو گفت:اسماء خدا کنه زیارتمون قبول شده باشه و حاجتامونو
بگیریم
میدونستم منظورش از حاجت چیه
با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علی
- جانم اسماء
چشمام پراز اشک شدو گفتم:
حاجت تو چیه
- با تعجب بهم نگاه کرد
_ بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگه نگفتم دوست ندارم
چشماتو خیس ببینم
چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم
- ازم فاصله گرفت و گفت:خوب من خیلی حاجت دارم قابل گفتن نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آها قابل گفتن نیست دیگه باشه
بلند شدم برم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند
بینمون سکوت بود
سرمو گذاشتم رو سینش و به صدای قلب مهربونش گوش دادم
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد
چطوری میتونستم بزارم علی بره ، چطوری در نبودش زندگی میکردم؟؟
اگه میرفت کی اشکامو پاک میکردو عاشقانه تو چشمام زل میزد؟؟
کی منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟؟
پنج شنبه ها باید باکی میرفتم بهشت زهرا؟؟
دیگه کی برام گل یاس میخرید؟؟
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده چرا
چند وقته اینطوری شدی!؟
به علی نمیخوای بگی
میخوای با اشکات قلبمو آتیش بزنی
- اشکامو پاک کردم و باصدای آرومی گفتم:کی میخوای بری
کجا؟؟
- سوریه...
باتعجب نگاهم کردو گفت: سوریه
- نگاهش کردم و گفتم:آره،من میدونم که میخوای بری
- فقط بگو کی
چیزی نگفت
- زدم به شونش و گفتم:علی با توام
اشک تو چشماش حلقه زده و گفت:وقتیکه دل تو راضی باشه
- برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم:
- إ جدی ؟پس هیچوقت نمیخواد بری
دستشو گذاشت رو شونمو منو چرخوند سمت خودش
اومد چیزی بگه که انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچی نگو علی
تو که میخواستی بری چرا اصلا زن گرفتی ...
چرا موقع خواستگاری بهم نگفتی
اصلا چرا من
علی چرا ؟!
_ دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم
اولا که هر مردی باید یه روزی زن بگیره
دوما که اسماء تو که خودت میدونی من عاشقت شدم و هستم باز میپرسی
چرا من ؟؟؟
اون موقع خبری از رفتن نبود که بخوام بهت بگم الانش هم اگه تو راضی
نباشی من جایی نمیرم
_ آره من راضی نباشم نمیری اما همش باید ببینم ناراحتی
بادیدن عکس یه شهید بغضت میگیره
یعنی من مانع رسیدن به آرزوت بشم
من خودخواهم علی ؟؟؟
_ اسماء چرا اینطوری میکنی
نمیدونم علی ، نمیدونم...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh