eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #سیزدهم بازم آقای کرمی منو رسوند سرکوچمون قرارشد فردا ساعت ۸ دانشگاه برای جمع
⚜علمــدارعشــق مراسم چهلم حسین برابرشد با دانشجویی خیلی دلم میخاست بدونم طرح ولایت چیه زهرا میگفت _ طرح ولایت یه دوره بصیرت افزایی - مذهبی هست اساتید میان برامون از ظهور حضرت حجت (ع) ، ولایت فقیه، شیعه لندنی و.....صحبت میکنند استاد رائفی پور، استاد قرائتی، حجت الاسلام محمدهاشمی، استادپارسا و دکترمتین از اساتید این دوره بودن دکتر رائفی پور برامون از ظهور حضرت مهدی صحبت میکردن وای خدایا چرا من انقدر در غفلت غرق بودم درمورد امام زمانم حجت الاسلام هاشمی از شیعه لندنی گفتن شیعه لندنی ساخته و پرداخته بود و نمونه‌ بارزش هم بود که میخاست را بد در نظرجهانیان بد جلوه بده استاد پارسا برامون از ولایت فقیه گفتن ایشان گفتن غرب شیعه مثل کبوتر توصیف کرده بالهای این کبوتر شهادت (عاشورا) و انتظار (ظهور) است این کبوتر ولایت فقیه است الان تازه درک میکنم.... چرا نرجس سادات همیشه میگفت آقا ( رهبر) خیلی مظلومه واقعا خیلی بهره دینی از طرح ولایت بردم نزدیکیم و علاقه ام به حجاب خیلی بیشتر شده بود حضورم در جاهای مذهبی هم خیلی بیشتر شده بود امروز قراربود زهرا بیاد خونه ما میگفت باهات یه کاری دارم که اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی صدای زنگ در بلند شد این صددرصد زهرا بود + سلام خاله خوبید؟ _ممنونم دخترم تو خوبی؟ پدر و مادرت خوبن ؟برادرات خوبن ؟ + همه‌خوبن سلام دارن خدمتون این نرگس کجاست ؟ من - آی آی زهراخانم غیبت ؟ + بروبابا کدوم غیبت ؟ - زهرا چیکارم داشتی؟ + نرگس جان من تو چندماه دنیا اومدی؟ _ااااإه بگو دیگه + اووووم... قراره چندتا تیم بسیجی جمع آوری آثار شهدا کارکنند تو دانشگاه - یخ این کجاش ذوق مرگی منو داره من مگه بسیجی ام + نه نیستی اما من میتونم یه همراه باخودم تو این پروژه داشته باشم - واقعا + آره به جان خودم راست میگم - وای زهرا عاشقتم حالا تیم ما چه کسانی هستن + من ،تو، داداشم و علی - علی کیه؟اون وقت + صبوری ... نرگس یه چیزی میگم جیغ جیغ نذاریا - چی + منو‌ علی فرداشب هم میشیم -چــــــــــــــــــــــــی الان به من میگی خرس پشمی براش پرت کردم _بچه پررو بذار من نامزد کنم اگه بهت گفتم + تو نامزد کنی بخوای نخوای من میفهمم - یعنی چی؟ - هیچی جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #بیست_نهم - مرتضی + جانم - چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذ
⚜علمــدارعشــق قسمت + نرگس جان... خانم.. بلند شو عزیزم بریم کتاب بخریم.. بعد به سمت خونه حرکت کنیم - باشه چشم نزدیک یادمان شهدای مکه یه واحد فرهنگی بود.. با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم + سلام برادر.. خداقوت.. ببخشید یه نسخه کتاب سلام بر ابراهیم میخاستم * سلام بله یه چند لحظه صبر کنید بفرمایید اینم کتاب + خیلی ممنونم.. این کارت لطف کنید بکشید * قابل نداره برادر + ممنونم اخوی سوار ماشین شدیم.. - دستت دردنکنه آقا کتاب باز کردم - إه مرتضی صفحه اول کتاب یه شعر هست... + بلند بخون لطفا.. منم گوش بدم - باشه چشم بسم الله الرحمن الرحیم مهادی سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده ز لفت جواب می خواهیم سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم طناب و دلو بیاور که در چاهیم هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم تو مثل نور نشستی میان قلب همه دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم زبان ماکه به وصف تو لال می ماند ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم تمام عمر جوانی ما تباهی شد امیدوار به رحمت و عفو اللهیم خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم سراینده اکبرشیخی از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم.. رسیدیم قزوین... - دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی + وظیفه ام بود خانم گل - میای بریم خونه ما؟ + نه عزیزم تورو میرسونم خونه از حاج بابا تشکر کنم.. بعد میرم خونه مرتضی اینا برای یه پروژه... از طرف دانشگاه... برده بودن نیروگاه هسته ای اهواز زهرا هم شدیدا مشغول کارهای عروسیش بود.. برای هم مسئولیت بسیج خواهران فعلا با من بود.. داشتم پرونده یکی از خواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد =خواهر موسوی - بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجاز به شرکت در کشوری شدن، خدمت شما.. باهاشون هماهنگ کنید.. دوره ۵ دیگه شروع میشه - بله حتما... آقای اصغری یه سوال! = بله بفرمایید - آقای کریمی مجاز شدن ؟ = بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه کردم... من و زهرا هم مجاز شده بودم... اما فکر نکنم ما بتونیم بریم با تک تک خواهران تماس گرفتم و گزارش دوره بهشون دادم.. من بخاطر امتحانام زهرا بخاطر کارای عروسیش .. دوره نرفتیم... دوره تو مشهد بود تو فرودگاه داشتیم بچه ها را بدرقه میکردیم... - مرتضی خیلی مراقب خورد و خوراکت باش + چشم - رسیدی به من زنگ بزن +چشم - رفتی حرم منم خییییلی دعا کن + چشم - مرتضی مراقب خودت باشیا + نرگس چقدر سفارش میکنی... بخدا من بچه نیستما... ۲۶-۲۷ سالمه انقدر که تو داری سفارش میکنی... مامان سفارش نمیکنه - آخه اولین بار دارم ازت دور میشم خوب نگرانتم + من فدات بشم... من گزارش دقیقه ای به شما میدم - ممنون تو خونه داشتم کتاب میخوندم.. زهرا زنگ زد - الو سلام آجی خانم °° سلام داشتی چیکار میکردی عروس جان ؟ - زهرا بیکاری ؟ °° آره چطورمگه ؟ - میای بریم بدیم خیاطت برام چادر حسنا بدوزه °° مطمئنی چادر حسنا میخای ؟ - آره مرتضی هربار تو چادر حسنا سر میکنی... خیلی خوشگل نگات میکنه °° وا ؟ - والا... حالا میخام بدوزم... خیلی خوشش میاد °°باشه... حاضر شو... میام دنبالت رفتیم خیاطی - خانمی لطفا طوری بدوزید که... تا پس فردا حاضربشه ... سه روز دیگه.. از مشهد میاد.. میخام با این چادر برم بدرقه اش +باشه حتما خانم موسوی - ممنونم تو فرودگاه منتظر بودیم پرواز بچه ها بشینه زهرا با شیطنت گفت _مامان آمبولانس خبر کنیم داداشم الان نرگس با چادر حسنا ببینه غش میکنه مادرجون: عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلو صورتم طوری که معلوم نباشه منم مرتضی وقتی منو دید... فقط با ذوق نگاه میکرد 🎋〰🍂 @Alachiigh