eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بیانیه مجمع نمایندگان ۳۷۰ هزار بسیجی شهر اصفهان در خصوص جنایت قاتلان در خانه اصفهان: بسم الله القاصم الجبارین دقیقاً شش ماه تمام از شهادت رفقای عزیزمان که مظلومانه بدست جنایت‌کاران در میدان شهدای امنیت خانه اصفهان مظلومانه به شهادت رسیدند می‌گذرد. در این مدت چه به خانواده‌های این شهدای عزیز، مادرانشان، همسرانشان و فرزندانشان گذشت را فقط خدا می داند. قوه قضاییه نیز برای صدور حکم مسجل و محرز خداوند در خصوص قصاص قاتلین شرور و جنایتکار چه خونی که به دل خانواده های داغدار و بسیجیان هم رزم این شهدا نکرد.(علیرغم اعترافات صریح و بازسازی کامل صحنه توسط قاتلین) اکنون ما بسیجیان شهر اصفهان با تمام وجود خونخواه خون به ناحق ریخته رفقای شهیدمان هستیم و از مسئولین بطور جدی مطالبه اشد مجازات این اشرار در ملأ عام را داریم. و از هیچ نوع کوتاهی در این خصوص نمی گذریم. ۳۷۰ هزار نفر از بسیجیان داغدار شهر اصفهان ✍ خبرگزاری بسیج شاهین شهر و میمه basij_shahinshar @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۲۱ اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... -
قسمت بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩🙏🏴نجوای حاج مهدی سلحشور با امام زمان عج در شام غریبان امام صادق علیه السلام 🙏در جمکران دعاگوی همراهان عزیز هستم🙏 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_محمد_ابراهیم_همت 🌹 در مكه از خدا چند چيز خواستم؛... آخر هم دعا كردم نه اسير شوم، نه جانباز، اسارت وجانبازی ايمان زيادی می خواهد كه من آن را در خود نميبينم. من از خدا خواستم فقط وقتی جزو اولياءالله قرار گرفتم درجا شهید شوم ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🇮🇷 ❌🎥 #کلیپ_نوشت | کشف حجاب هم حرام شرعی، هم حرام سیاسی است #حجاب 🎋〰☘ @Alachiigh
🍃🌹🍃 /قسمت اول ⭕️فلسفه کشف حجاب ⛔️ 🔻بی‌گمان کشف حجاب از سوی بسیاری از خانم‌های کشف حجاب‌کننده ناشی از ناآگاهی و فریب‌خوردگی آنهاست، ولی این پدیده در مجموع یک حرکت امنیتی است که از سوی سرویس‌های اطلاعاتی دشمنان تابلودار اسلام و انقلاب تدارک دیده شده و به میدان آمده است. به گفته رهبر معظم انقلاب «کشف حجاب، حرام شرعی و حرام‌سیاسی است؛ هم حرام شرعی است، هم حرام‌سیاسی است. خیلی از کسانی که کشف حجاب می‌کنند نمی‌دانند این را؛ اگر بدانند که پشت این کاری که این‌ها دارند می‌کنند چه کسانی هستند، قطعاً نمی‌کنند. من می‌دانم. خیلی از این‌ها کسانی هستند که اهل دینند، اهل تضرّعند، اهل ماه رمضانند، اهل‌گریه و دعایند، [منتها]توجّه ندارند که چه کسی پشت این سیاستِ رفعِ حجاب و مبارزه با حجاب است. جاسوس‌های دشمن، دستگاه‌های جاسوسی دشمن، دنبال این قضیّه هستند. اگر بدانند،حتماً نمی‌کنند.» این عده در مقایسه با توده‌های عظیم و چندده میلیونی مردم مسلمان و باورمند کشورمان، بسیار اندک و کم‌شمارند و بر پایه برخی از بررسی‌های میدانی و داده‌های آماری می‌توان این جماعت قانون‌شکن را در سه گروه تعریف کرد. ادامه دارد... @Alachiigh
❌اگه حجاب آزاد شده بگید ماهم بدونیم که دیگه شمارو(مسوولین) تحت فشاااااار نزاریم..❌ والاااااا.....🤨 ⁉️ جامعه سالم می‌خواهید؟ ابتدا فضای مجازی را پاکسازی کنید❗ ❓چه چیزی باعث شده است که این جماعت وقیح به این حد از گستاخی برسند و با اسم و رسم مشخص و بدون هیچگونه نگرانی از پلیس فتا و دستگاه قضا، اقدام به چنین فعالیت‌هایی کنند؟ ❓آیا اصلا برخوردی صورت می‌گیرد؟ ❓❌وقتی آن دخترک نوجوان جوگیر با زمینه براندازی، چنین تصاویری می‌بیند، طبیعی‌ست که برای هنجارشکنی دل و جرات پیدا کند و گمان کند که حاکمیت مسئله را رها کرده است❗️ @Alachiigh
👆👆مشکلات کشور به روایت تصویر... ❌❌مگر ربا جنگ با خدا نبود؟! کدام جوان توان پرداخت ۱۰ میلیون تومان قسط دارد و البته با کدام منطق ۲ میلیارد ربا هم پس بدهد؟! سید علیرضا آل‌داود 💡 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاچیق 🏡
🇮🇷 ❌🎥 پادکست | حجاب دل یا حجاب ظاهر؟! 🍃🌹🍃 #حجاب @Alachiigh
🍃🌹🍃 🔴 /قسمت دوم ⭕️فلسفه کشف حجاب ⛔️ پیرو بحث قبلی، کشف حجاب کنندگان سه دسته هستند: 🔻گروه اول کسانی هستند که دنباله امنیتی دارند و کشف حجاب را به عنوان یک ماموریت انجام می‌دهند! شناسایی عوامل پشت صحنه این گروه بر عهده مراکز اطلاعاتی و امنیتی است و نباید در برخورد پشیمان‌کننده با این عده که تعدادشان نسبت به دو گروه دیگر انگشت‌شمار نیز هست کمترین تسامحی صورت پذیرد. کشف حجاب با انگیزه سیاسی «حرام سیاسی» از سوی این گروه صورت می‌پذیرد. گروه دوم شامل برخی از افراد کج‌فهم با هویت‌های دم‌دستی و آلوده به عقده خودنمایی است. هنرپیشگانی که کشف حجاب کرده و تصاویر بدون حجاب خود را در فضای مجازی به نمایش می‌گذارند، در این گروه جای دارند. گروه سوم خانم‌ها و دخترانی هستند که واقعیت آموزه الهی حجاب را آن‌گونه که واقعاً هست نمی‌دانند و از حجاب تصور و برداشتی غیرواقعی دارند. روشنگری و تبیین ماجرا برای این طیف ضروری است و نباید آنان را غریبه و جدا از خود تصور کرد. آن‌ها به گفته پدرانه حضرت آقا، کسانی هستند که «توجّه ندارند چه کسی پشت این سیاستِ رفعِ حجاب و مبارزه با حجاب است». 🍃🌹🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴به مناسبت درگذشت حسین زمان... (خواننده تازه گذشته) ❌ سرنوشت یک پاسدار 🔻 در دهه شصت به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در دهه هفتاد به پست مسئول معاونت مخابرات نیروی دریایی سپاه رسید، و در دهه هشتاد به وزارت دفاع رفت. از دهه هفتاد خوانندگی را در تلویزیون آغاز کرد و در دهه هشتاد به اردوگاه اصلاح طلبان خزید و در فتنه جنبش سبز همراه با سران فتنه، بر نظام جمهوری اسلامی شورید. 🔻او در اردیبهشت امسال به دلیل بیماری کبد در دهه هفتم عمر خود فوت شد. در حالی‌که دوستان دوران دفاع مقدس او، با عزت یک شهید تشییع پیکر می شوند، اما در مراسم دفن پاسدار سابق حسین زمان، فتنه گران زن زندگی آزادی، با سوت و کف او را دفن کردند. 🔻سبک زندگی هواداران شاعران و خوانندگان ضد جمهوری اسلامی اقتضا می کند که در مراسم دفن آنان از هلهله و سوت و کف به جای صلوات و تلاوت قرآن استفاده کنند و این هنرمندان را از قرائت یک فاتحه نیز محروم نمایند. از مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی که با سوت و کف گذشت تا مراسم شجریان که حضار در پاسخ به درخواست مجری برای قرائت فاتحه، همه به سوت و کف و هو کردن پرداختند، تا سوت و کف در تدفین حسین زمان هنگام پخش سخنان فرزند او. ⁉️واقعاً چه رازیست... که این سلبریتی ها از دعای مومنین در هنگامه تشییع و تدفین محروم هستند؟ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت#۲۲ بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من م
قسمت اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای نماز شب وضو بگیرم ... بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه ... - جانم بی بی؟ ... چی کار داری کمکت کنم؟ ... - هیچی مادر ... می خوام برم وضو بگیرم ... اما دیگه جون ندارم تکان بخورم ... زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش ... آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه ... - بی بی ... حالا راحت همین جا وضو بگیر ... دست و صورتش رو که خشک کرد ... جانمازش رو انداختم روی میز ... و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه ... هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود ... اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه... گریه ام گرفته بود ... دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم ... چند لحظه طول کشید ... مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی ... خیلی آروم نماز می خوند ... حداقل به چشم من جوون و پر انرژی ... که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین ... زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم ... هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید ... - خدایا ... چی کار کنم؟ ... نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده ... خدایا کمکم کن ... حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود ... حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن ... شیطان هم سراغم اومده بود ... - ولش کن ... برو نمازت رو بخون ... حالا لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه ... و ... از یه طرف برزخ شده بودم ... و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم ... استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم ... از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه ... که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود ... - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم... نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم ... نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم ... خشاب عوض می کردیم ... آرپیجی می زدیم ... پا می شدیم ... می چرخیدم ... داد می زدیم ... سرت رو بپا ... بیا این طرف ... خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو می خوندیم ... انگار دنیا رو بهم داده بودن ... یه ربع بیشتر نمونده بود ... سرم رو آوردم بالا ... وقت زیادی نبود ... - خدایا ... یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود ... زبانم و دلم مشغول نماز ... هر دو قربت الی الله ... اون شب ... اولین نفر توی 40 مومن نمازم ... برای اون رزمنده دعا کردم ... آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
⚜⚜⚜⚜ هرچه آرامش دل ... هرچه تقدیر بلند... هرچه لبخند قشنگ ... هرچه از لطف خــداست... همه تقدیم شمـا .... ⚜⚜⚜⚜ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدِ نخبه احمدرضا احدی🌹 ♦️*شهیدی که کوتاه ترين وصیت نامه را داشت* 💐امام (ره) را از عمق جان دوست داشت تا حدی که وصيت نامه خود را با کوتاه ترين عبارت و در يک جمله این‌گونه نوشت : فقط نگذارید حرف امام (ره) به زمین بماند. همین! برایم از همگی حلالیت بخواهید. و السلام کوچک‏ترین سرباز امام زمان (عج)، احمدرضا احدی💐 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چگونه یک به آمد و نسخه ، زندگی بهتر را برای ایران پیچید. ⭕️ جالب اینجاست که این برنامه‌ای رو که به ایران داد رئیس جمهور وقت با اجرایش در آمریکا مخالفت کرده بود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌🎥 تحلیل استاد از شخصیت پدر خوانده انقلاب های مخملی جهان ⭕️طبق گزارش غیررسمی و تأیید نشده رسانه ترکی ، تحلیل شخصیت جورج سوروس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این ملعون به درک واصل شده یک ، سرمایه دار و صاحب قدرت و ثروتی مولتی میلیاردی بود که در اقتصاد و فرهنگ دنیا موثر بوده ! و آرزوی شکست را به گور برد . @Alachiigh
❌❌👆ترانه علیدوستی؛ منافق یا کوموله؟ مسئله این است! استوری ترانه‌ علیدوستی در حمایت از تروریست‌های خانه اصفهان و کمک خواستن از سازمان ملل! "ما به کمک شما نیاز داریم؛ اجازه ندید ما رو بکشند"! 🔴❌🔴 ⁉️چرا دادستان ما اقتدار ندارد؟ 🔻 ترانه علیدوستی بازیگر است و بازیگر کارشان این است که پول بگیرد و نقش ایفا کند. نقش او فعلا دفاع از اراذل و اوباشی است که با قمه و اسلحه به جان مردم و نیروهای حافظ امنیت کشورمان افتاده‌اند. این بازیگر چند ماه قبل بازداشت شد اما بلافاصله اینستاگرام صفحه او را از دسترس خارج کرد تا نیروهای امنیتی به ارتباطات وی پی نبرند. وقتی آزاد شد جلوی زندان کشف حجاب کرد و حالا از مجامع بین‌المللی درخواست کمک کرده تا قاتلان خانه اصفهان اعدام نشوند. از آنها خواسته تا با ورود و دخالت بیگانگان در امور داخلی کشورمان، جلوی اجرای یک حکم شرعی و قانونی گرفته شود! 🔻کجای دنیا چنین چیزی ممکن است! وقتی برای چندمین بار از ترانه علیدوستی و دیگر سلبریتی‌ها چنین دریدگی‌ای را می‌بینیم، فقط به یک نتیجه می‌رسیم که با زبان بی‌زبانی به قوه قضاییه جمهوری اسلامی می‌گویند پشمی به کلاه شما نیست! 🔻بله مشکل ترانه علیدوستی نیست، مشکل از دادستانی است که اقتدار ندارد، غایب است، بود و نبودش یکی شده! چرا؟ آیا کسی پاسخ می‌دهد؟! کجای دنیا یک بازیگر سینما چنین اجازه‌ای پیدا می‌کند تا برای نجات اغتشاشگران مسلح به سلاح گرم که آدم کشته‌اند از مجامع بین المللی، دخالت در امور داخلی کشور را بخواهد؟ @Alachiigh
: آیا بی‌حجابی جرم هست و اگر جرمه لطفا مستندات دقیق قانونی رو بفرمایید. ✍️ : 🔺بی‌حجابی طبق مواد ۶۳۸ و ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی (بخش تعزیرات) جرم هست. 🔺طبق قانون، خانم‌هایی که بدون شرعی در فضای عمومی ظاهر بشن، به حبس از ۱۰روز تا ۲ماه یا جریمه‌ی نقدی محکوم میشن❌ ماده ۶۳۸ هر تظاهر علنی به عمل حرام را مستوجب کیفر دونسته که طبق نظر فقها و مراجع عظام شیعه دیده شدن بیش از وجه(صورت) و کفین (دستها تامچ) «حرام» شمرده شده ، بنابراین انجام علنی این فعل حرام مشمول ماده ۶۳۸ میشه. امــــــا❗️ 🔺مسئله‌ی مهم‌تر اینه که در شرایط کنونی (به خاطر اغتشاشات) معمولا علاوه بر جرم کشف حجاب، فرد به جرم "تــشـویـق مـردم به فـسـاد و فـحـشـا" هم محکوم میشه❌ که مجازاتش از 1 تا 10 سال حبس تعزیری میباشد❌ (بند ب ماده ی 639 قانون مجازات) 🔺ضمنا در نظر داشته باشید که داشتن حجاب نه تنها امری شرعی و قانونی است بلکه از بعد اخلاقی و اجتماعی هم به سلامت و سعادت جامعه منجر میشه . ‌✋ 🇮🇷 ، @Alachiigh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔴 سوریه ای کردن ایران؛ آن که خواست، آن که نگذاشت 👤 🔹سردبیر روزنامه کرباسچی که همراه هیئت ایرانی به سوریه رفته، می گوید: "جبهه النصره و ارتش، چند سال در ریف دمشق جنگیدند. اینجا قبل از درگیری ها ۳۵۰ هزار نفر جمعیت داشته. به تصویر کشیدم تا بگویم وقتی درباره سوریه ای شدن هشدار می دهیم، منظور چی هست". 🔸بله، اگر سردار سلیمانی و همرزمانش نبودند، در وضعیت خواب زدگی و نفوذ زدگی دولت روحانی، داعش و منافقین و کومله، از مرز ها می گذشتند و بلایی صد برابر بدتر از سوریه را بر سر ملت ایران پدید می آورند. ✅ حافظ می گوید: "مرید پیر مُغانم، ز من مرنج ای شیخ- چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد". ادعایش را امثال شیخ حسن روحانی و شیخ غلامحسین کردند که سایه جنگ را دور می کنند، اما شهید سلیمانی و همرزمان مظلومش بودند که با بذل جان نگذاشتند آتش جنگ در داخل ایران شعله ور شود؛ هر چند که از نابرادران، ناسزا شنیدند و خنجر خوردند. 🔹"بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند- این فخر ماست، تیری اگر خورده ایم ما/ گر سنگ های کینه این نابرادران- ور بار جور اجنبیان، گُرده ایم ما/ امروز نیست دشنه و دشنام مان نصیب- از طعنه رقیب، نیازرده ایم ما". 🔸یادمان نرفته که کرباسچی، اردیبهشت ۹۶ در ستاد انتخاباتی روحانی در اصفهان گفت: "غیرت دینی آیا این است که به اسم حالا دفاع از حرم و این‌ها، آقا جان ما هم دلمان می‌خواهد در سوریه و لبنان و یمن صلح برقرار شود. دفاع از مظلوم شود. ولی آیا فقط با پول دادن و اسلحه خریدن و کشتن و زدن حاصل می‌شود؟ مگر جوا ن‌های عزیز را از سر راه آوردیم همین طور بفرستیم تا شهید شوند. چرا مردم باید کشته بشوند؟". ✅تکمیل پازل آمریکا و اسرائیل با این ادبیات، در حالی بود که کرباسچی می دانست برای سوریه نشدن ایران، باید با دشمن در بیرون مرز جنگید و نه در عمق خاک خود. شیخ سابق، از این هشدار امیر مومنان (ع) خبر داشت: 🔹"َوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا. به خدا سوگند با هیچ قومی در خانه‌اش نجنگیدند، مگر آن که او را خوار ساختند. اما شما مسئولیت را به گردن یکدیگر انداختید و همدیگر را خوار کردید تا غارتگران تاختند» (خطبه ۲۷ نهج‌البلاغه) 💢 طیف متبوع کرباسچی، از این منطق روشن خبر داشتند؛ اما چه در فتنه سبز در سال ۱۳۸۸ و چه آشوب افکنی پاییز سال گذشته، همراه اردوگاه خبیثی شدند که ماموریت شان، ویرانی ایران بود؛ حتی سال ها قبل از شروع جنگ سوریه. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۲۳ اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ... رفتم برای
قسمت فامیل خدا خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ... سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده و متلک ها شروع شد ... - ساعت خواب ... - چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی؟ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ... و خنده ها بلندتر شد ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ... - با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده؟ ... دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ... - راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن... هنوز سرم گیج بود ... باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ... رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ... - فضلی ... برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ... حرفش رو خورد ... - هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ... ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ... چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ... رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ... - چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ... قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ... مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ... صدای اذان بلند شد ... لای چشمم رو باز کردم ... اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... چشمم پر از اشک شد... - خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ... و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود ... باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب ... من رو به سمت خودش کشید ... چشمه زلال و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد ... دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق آرامش ... که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ... تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم ... چهره اش پر از شرمندگی ... که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ... آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود ... هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ... و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم ... توهم بود یا واقعیت؟ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ... و افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ... هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ... 🎋〰☘ @Alachiigh