eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌿 مجموعه فوریت /اقتصاد اولویت ✅کشف حجاب حرام شرعی و سیاسی است. ✅فتح خرمشهر امروز (اقتصاد و عفاف و حجاب)، وابسته همدلی مردمی است. 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته #قسمت۱۹ تلخ ترین عید توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالت
حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... - کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ... غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم ... - نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ... - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ... - آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ... قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ... پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ... - گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ... مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ... - من از غذای مهران می خورم ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
✳️🍇خانم ها اگر موهایتان را زیاد رنگ می کنید حتما کشمش زیاد بخورید 👇 🔸کشمش ریشه مو را قوی میکند و از سفید شدن مو جلوگیری میکند و عوارض رنگ های شیمیایی را نابود میکند 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید احمدعلی نیری🌹 او یکی ازشاگردان خاص آیت‌الله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند ۱۳۶۴ و در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. آیت‌الله حق‌شناس شب روز خاکسپاری او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا-سلام‌الله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنیداز به این رسید… ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🔴❌🎥 حالا حالاها یه عده در کشـتن یـا فــوت مهسـا امیـنی مرددند😞 ❌ در جـــواب ایــن افــراد چـی بگـیم⁉️🤔 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴❌اَرابه مرگ ♦️سردار هادیانفر، رئیس پلیس راهور فراجا گفت: «خودرو از چین وارد کشور می‌کنیم و در داخل لاستیک یا باطری به آن اضافه می‌کنیم؛ اینکه تولید ملی نیست! سال گذشته در هر ساعت ۲ تا ۳ نفر از هموطن‌مان در سوانح خودرویی جان خود را از دست می‌دادند و ۲۵ نفر هم مصدوم می‌شدند؛ از این‌رو برای رفع این مسئله، توقف تولید خودروهای ناایمن مانند پراید و ۴۰۵ در دستور کار ما قرار دارد. عدم ارتقای کیفی خودروهای تولیدی در حالی است که هنوز در تصادفات شاهد حریق هستیم یا به دلیل آلیاژ به کار رفته در خودروها هنگام سوانح، درب‌ها قفل و سرنشینان محبوس می‌شوند که این مسئله مرگ‌ومیر و مصدومیت را افزایش می‌دهد.» 🔰توئیتر یار انتخاباتی اردوغان توئیتر اعلام کرده در پی درخواست ترکیه در بحبوحه انتخابات این کشور دسترسی کاربران را به برخی محتواها محدود کرده است. ایلان ماسک در جواب خبرنگار بلومبرگ نوشت: شما بودید بین ممنوعیت کامل توئیتر و محدودیت دسترسی به برخی از توئیت‌ها کدام را انتخاب می‌کردید؟ همه شبکه‌های اجتماعی این کار را انجام می‌دهند و فرق توئیتر این است که در مورد آن شفاف است. 🔰ایران متشکریم هنیه رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت فلسطین گفت: «گروه‌های مقاومت از طریق اتاق عملیات مشترک، ابتکار عمل را در دست گرفته و عملیات انتقام آزادگان را مدیریت کردند. از ملت خود و از کشورهای دیگر به ویژه ایران و حزب‌الله که در ایجاد معادله قدرت در برابر دشمن صهیونیستی نقش داشتند، تشکر می‌کنیم.» 🔰ایلان را یادتان هست؟ کاربری با انتشار مطلبی از جنگ اخیر فلسطین نوشت: «یادتان هست عکس ایلان، کودک سوری، چه پروپاگاندایی در جهان بر پا کرد؟ جهان سرمایه‌داری می‌خواست بشار اسد سرنگون شود. اما این روزها ده‌ها عکسِ مظلومانه از قتل‌عام کودکان فلسطینی منتشر می‌شود. اما صدای هیچ رسانه‌ سرمایه‌داری و پروپاگاندا و فعال صنعت حقوق بشر به اعتراض بلند نمی‌شود.» 🔰عادی‌سازی در مسیر اجرا کمال خرازی رئیس شورای روابط خارجی ایران گفت: «بهبود روابط با کشورها قاعده کار وزارت خارجه است. اگر شرایط ایران در این گفت‌وگوها پذیرفته و رعایت شود و هرچه روابط ایران با کشورهای همسایه و منطقه بیشتر بهبود پیدا کند، به نفع همه است. وزارت امور خارجه همیشه آماده است که با کشورهای مختلف گفت‌وگو کند تا روابط منطقه‌ای و فرا‌منطقه‌ای بهتر شود.» 🔰حداقل به خودتان رحم کنید رژیم صهیونیستی اذعان کرد که یهودیان اتیوپیایی رو بدون اطلاع خودشون عقیم می‌کرده است. کاربری این خبر را منتشر کرده و تیتر زده است: «وقتی یک رژیم فاشیست باشه، حتی به ساکنین خودش هم رحم نمیکنه!». @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 🍃🌹🍃 ✅ موضوع: فرهنگ عفاف و حجاب 👤 با حضور: سرکار خانم دکتر راضیه علی اکبری - کارشناس مسائل خانواده ⏰ زمان: سه شنبه ۲۶ اردیبهشت- ساعت ۲۱ ❌ لینک ورود به نشست:👇👇 http://rubika.ir/meyar_pb @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏السلام علیک یا صادق آل محمد (علیه‌السلام)🤚🖤 سلام من به بقیع و به تربت صادق سلام من به مدینه به غربت صادق سلام من به مدینه به آستان بقیع سلام من به بقیع و کبوتران بقیع سلام من به مزار معطر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع 🖤شهادت مظلومانه امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد🖤 🙏بسیار شنیدنی التماس دعا 💐 💔آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه 🎙 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته #قسمت۲۰ حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد .
قسمت اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹محمد_حسین_محمد_خانی🌹 شهیدی که «حاج قاسم» برایش صدقه کنار می‌گذاشت ✿ اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت ✿ وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری می‌کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، می‌گفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم می‌آورد.. ✿ اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت می نشست، دستش را می‌گذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم. ↫ می‌گفت ' قول دادی باید پاشم وایستی! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴❌یکی از بلاگرای ایرانی ساکن ترکیه از اجباری بودن شرکت در انتخابات توی ترکیه گفته! مطلبی که اساتید علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی به دانشجو نمیگن؛ به جامعه نمیگن. فقط میگن ترکیه رو ببینید؛ م ش رو ب ازاد؛ زن‌بارگی آزاد؛ صنعت توریسمش فلان فلان؛ اسلامی‌ هم هست! چرا ما نباشیم... پوریا فاضل @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 باعث میشه به این‌فیلم و امثالش با دیده‌ی تردید نگاه کنیم؛ حتی اگه زیرش لوگوی یکی از معروف‌ترین شرکت‌های دنیا در حوزه رباتیک باشه، و اونو درقالب سربازی با هوش مصنوعی به مردم قالب کنه حالا فیلم کناری رو ببینیم تا واقعیت برامون مشخص بشه! @Alachiigh
🔴 بیانیه مجمع نمایندگان ۳۷۰ هزار بسیجی شهر اصفهان در خصوص جنایت قاتلان در خانه اصفهان: بسم الله القاصم الجبارین دقیقاً شش ماه تمام از شهادت رفقای عزیزمان که مظلومانه بدست جنایت‌کاران در میدان شهدای امنیت خانه اصفهان مظلومانه به شهادت رسیدند می‌گذرد. در این مدت چه به خانواده‌های این شهدای عزیز، مادرانشان، همسرانشان و فرزندانشان گذشت را فقط خدا می داند. قوه قضاییه نیز برای صدور حکم مسجل و محرز خداوند در خصوص قصاص قاتلین شرور و جنایتکار چه خونی که به دل خانواده های داغدار و بسیجیان هم رزم این شهدا نکرد.(علیرغم اعترافات صریح و بازسازی کامل صحنه توسط قاتلین) اکنون ما بسیجیان شهر اصفهان با تمام وجود خونخواه خون به ناحق ریخته رفقای شهیدمان هستیم و از مسئولین بطور جدی مطالبه اشد مجازات این اشرار در ملأ عام را داریم. و از هیچ نوع کوتاهی در این خصوص نمی گذریم. ۳۷۰ هزار نفر از بسیجیان داغدار شهر اصفهان ✍ خبرگزاری بسیج شاهین شهر و میمه basij_shahinshar @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۲۱ اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... -
قسمت بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh