⭕️💢برای یک دستمال، قیصریه را به آتش نکشید!
🔹اگرچه در سالهای اخیر شرایط دو کشور ایران و روسیه سبب نزدیکی آن دو به هم شده است اما همچنان در حافظه تاریخی ایرانیان اگر منفوریت روسها بیشتر از انگلیسها نباشد کمتر هم نیست و همین امر سبب میشود با اندک اظهارنظر و تحرک مقامات روس جامعه ایرانی نسبت به آن واکنش نشان دهد به خصوص اگر این موضوع در مورد تمامیت ارضی مملکت باشد، تمامیت ارضی که بارها در طول تاریخ توسط روسها نقض شده است.
🔸با توجه به حساسیت این موضوع در افکار عمومی ایرانیان، طرفهای روسی باید در اظهارنظر و موضعگیری درخصوص این چنین موضوعاتی با دقت و ظرافت بیشتری عمل کنند و مواظب باشند که برای یک دستمال، قیصریه را به آتش نکشند، آنها باید بدانند که برقراری روابط استراتژیک با ایران در شرایطی که روسیه درگیر جنگ و منازعه با غرب است به مراتب از خوشحال کردن دل امیرنشینهای حوزه خلیجفارس اهمیتی صد چندان دارد و نمیارزد که با اظهارات نسنجیده آن را دچار خلل نمایند. این اتفاق در حالی است که جمهوری اسلامی ایران در حفظ تمامیت ارضی خود از اراده و توانایی لازم برخوردار است و این دست اظهارنظرها غیر از آسیب رساندن به روابط دو کشور نتیجهای در برنخواهد داشت چرا که جزایر ایرانی برای همیشه ایرانی و در تصرف و ید جمهوری اسلامی ایران باقی خواهد ماند و این را کشورهای مدعی خوب میدانند با این حال تنها عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند.
🔹اما در این طرف ماجرا نیز برخی گروههای سیاسی با اینکه میدانند جمهوری اسلامی در حفظ تمامیت ارضی ایران با احدی شوخی ندارد با این حال تلاش میکنند با گروگان گرفتن احساسات مردم رقیب خود را به گوشه رینگ بکشانند غافل از اینکه این دست تحرکات در نهایت اعتبار عمومی و آرامش فکری را جامعه را دچار خدشه خواهد کرد. برخلاف این تحلیلها که تلاش میکنند روابط میان جمهور اسلامی ایران با برخی کشورها را نوعی رابطه پسر خالهای ترسیم نمایند، برای جمهوری اسلامی دوستی و دشمنی با دیگر کشورها تابعی از منافع ملی است و همین موضوع سبب شده در طول سالها در مواردی جای دوستان و دشمنان عوض شود بنابراین تنها منافع ملی است که در نهایت تعیینکننده نهایی روابط خارجی است.
✍🏻حسین حسینینژاد
#حرفروز
#بصیرت
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۲ حرف هایی برای گفتن برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون
#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۳
فروشی نیست
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار ...
من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...
شروع کرد به حرف زدن ...
علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می کرد ... بیشتر مشخص بود نگران هجمه ای بود که یه عده روی من وارد کردن ...
و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد...
- این نیروتون چند؟ ... بدینش به ما ...
علمیرادی خندید ...
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...
- ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمی شود...
و علمیرادی با صدای بلند خندید ...
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه اش؟ ...
مرتضوی چند لحظه ای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی؟ ...
پیشنهاد و حرف هایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم امسال داره دیپلم می گیره و کنکوری میشه ... نه می تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می تونم با اونها بیام ...
بقیه اش هم قابل گفتن نبود ...
معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت ... اما فهمیده تر از این بود که چیزی بگه ...
و حریم نگفتن های من رو نگهداشت ...
من نمی تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می کردم ...
و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می شد ...
خودم هم اگه تنها می رفتم ... شیرازه زندگی از هم می پاشید ...
مادرم دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه ها رو نداشت ...
و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می اومد ...
مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ می زد که ...
- زودتر برگرد ... بیشتر نمونی ...
.
.⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 داروخانه خوراکی ...
فلفل 👈🏻 کپسول لاغری بی خطر
عدس 👈🏻 داروی ضد دلشوره
تخمه آفتابگردان 👈🏻 ضد سکته و لخته شدن خون
ماهی 👈🏻 داروی افسردگی
دارچین 👈🏻 ضد دیابت و چای آن تب بر معجزه آسا
گیلاس 👈🏻 داروی ضد میگرن
انبه 👈🏻 داروی اشتها آور
سرکه 👈🏻 واکسن آنفولانزا و نی نی پرارین ضدویروس
ماست ترش 👈🏻 جلوگیری از کبد چرب و سرطان کبد
آناناس 👈🏻 آسپرین خوردنی، کاهش غلظت خون
بادام 👈🏻 تقویت سیستم ایمنی و افزایش وزن
لوبیا قرمز 👈🏻 درمان مشکلات کلیه
سیب 👈🏻 مقوی مغز و بی خوابی آور
پونه کوهی 👈🏻 پنی سیلین خوراکی
چای پررنگ 👈🏻 عامل کم خونی
خوردن مواد غذایی ترش 👈🏻 ساییدگی دندان، کم خونی و فقر آهن
مصرف زیادنمک 👈🏻 بالا رفتن فشار خون
#داروخانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید_حسین_امامی🌹
همیشه در حساب های زندگیتان نیز ،جایی برای پاسخگویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید‼️
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ باور کنید که دعوای کف خیابان به خاطر حجاب سر نیست. مسأله فراتر از اینهاست. باور نمیکنید این کلیپ را ببینید.
👈 حمید رسایی
#ززآ
🎋〰☘
@Alachiigh
♦️ محسن افشانی در صفحه اینستاگرام خودش پستی منتشر کرده و مردم رو به آرامش دعوت کرده.
🔹 این سلبریتی راهی که خیلی ها الان دارن میرن رو چند سال پیش رفته و حالا خوب میدونه چی خیره و چی شر
🔹 براندازای محترم اگه به این فرد انگ نمیزنید حرفاشو بخونید، شاید رستگار شدید.
#عموفیدل
#سلبریتی
#محسن_افشانی
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
📝 کاشف ایرانی پادزهر قرص برنج کیست
🍃🌹🍃
🔻فاطمه فرجادیان دانشمند ۴۳ ساله با دکترای رشتهٔ شیمی پلیمر از دانشگاه شیراز بهتازگی دانشمند برترِ جهان شناخته شد.
🔸کشف پادزهر قطعی قرص برنج که در مرحلهٔ کارآزمایی بالینی است توسط این دانشمند ایرانی صورت گرفته است.
🔹این دانشمند با ترکیبات جدید توانسته محصولات دارویی جدید تولید کند که این ترکیبات استفادهشده در پروژهها دارای ساختار نوآورانه بودهاند.
🔺او در مورد مهاجرت گفته که فرصتش چند باری برای من هم فراهم شده اما بهخاطر احساس مسئولیتپذیری در شغل محولشده و دِینی که به وطن دارم از آن صرفنظر کردم.
#کاشف
#پادزهر_قرص_برنج
#زن_ایرانی
🎋〰☘
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۳ فروشی نیست بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۴
آشیل
توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ...
- توصیه نامه است برای * ...
مرتضوی گفت:
_ تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد ... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم سفارش می کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ...
نامه توی دستم خشک شد ...
- آقای علمیرادی ...
- نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه ... حاجی مرتضوی از اون بچه های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می کنن ... الکی کاری نمی کنه ... انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ... هم اونهایی که از مرتضوی خوش شون نمیاد سر به جونت می کنن و سنگ می اندازن ... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...
هنوز توصیه نامه توی دستم بود ...
بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد ...
_پس چرا واسم توصیه نوشت؟... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش بزارن؟ ...
تکیه داد به پشتی ...
- گفتم که از بچه های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه ها صاف و صادق و پاک بودن و نترس ... کار که باید انجام می شد؛ مرده و زنده شون انجام می داد ... هر کی توانایی داشت، کسی نمی گفت کی هستی؟ قد و قواره ات چقدره؟ ... میومد وسط، محکم پای کار ... براساس تواناییش، کم نمی گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی گذاشتن کار روی زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقلاب کرده و حکومت نوپا ...
مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می ایسته میگه این کار درسته باید انجام بشه ...
انتخاب تو هم تو همون راستاست ... ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ... گفت: این بچه اخلاق بچه های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه های اون موقع که مشکل رو می دیدن، می رفتن پای کار ... نمی شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف بزنه...
تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می کردم ...
انتخاب سختی بود ... ورود به محیطی که روی حساب گزینش کننده ات ...
هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست... آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...
از طرفی، اگر اشتباهی می کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می شد ...
ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ...
غرق فکر بودم ...
- نظر شما چیه؟ ... برم یا نه؟ ...
و در نهایت تمام اون حرف ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
🔴 بانوان چای بابونه بنوشید ...
مصرف این چای را در برنامه روزانه خودجای دهید. چای بابونه سبب افزایش عمر خانم ها میشود.
#بانوان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهید عبدالحسین برونسی🌹
✅فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم»
تعجب کردیم
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥نزدیکه غمت ماه ماتمت
امسالم الهی که محرم رو ببینم
#عزیزم_حسین
🎋〰☘
@Alachiigh
⭕️❌بودن با حسین، هزینه میخواهد!
🎧 معیّت با حسین و در جوار معصوم و ولی بودن، غرامتهایی دارد که باید آماده پرداختنش باشیم.
🔺یا نخواهیم و شروع نکنیم و نیاییم زیر این چتر، یا اگر آمدیم، بایستیم؛ حتی اگر گوشت و پوست از تنمان ریخت، آبروها رفت، قدرتها رفت، ذلتها آمد؛ حتی اگر پیراهن پارهای را بر تنمان نخواستند!
🔺چرا چنین نکنیم؟ مگر آنها که از حسین بریدند و عاشورا را از آن طرف به سیاحت نشستند، چه بردند؟ به چه نتیجهای رسیدند؟
🔺تصمیمهای ما محکوم و محبوس لحظههایی بسیار محدود است؛ لحظاتی که گرفتار بودیم، بچّه مریض بوده، پول نداشتیم یا دربهدری کشیدیم.
🔺در این لحظات، چنان از مسیرمان بُریدیم و نامرد شدیم که هیچ کجای تاریخ موجود نبوده و حتی نمیتوانیم اسمش را بیاوریم!
🔺در سختیها دو روز هم نتوانستیم صبر کنیم! تصمیمهایی گرفتیم و انحرافهایی را پسندیدیم که اگر زمانی از مقطعی دیگر در زندگی به آنها نگاه کنیم، برایمان خیلی مسخره است.
🔺من برای دو ساعت تحمل نکردهام و بریدهام! اگر ابنسعد یک روز، ده روز، یا یک ماه دیگر را دیده بود، دستش را به خون حسین آغشته میکرد؟! آن کسی که با آن شتاب میخواست به ری برسد، آن موقع شروع میکرد؟!
🔺کوریِ ما خیلی چیزها را برایمان تجویز کرده و پشتوانه خیلی از بیچارگیهایمان شده است.
👤استاد علی صفایی حائری
#محرم
🎋〰☘
@Alachiigh
🇮🇷
❌❌📣 مهم و فوری 🆘
🖌 فقط با یک امضا از اقدام شجاعانه و انقلابی سردار رادان حمایت کنید
🔸ضد انقلاب سعی داره از الان برای ناامن کردن جامعه در شهریور اقدام کنه. با حمایت از پویش زیر فتنه دشمنان را خنثی کنید:
https://www.farsnews.ir/my/c/209700
🔺این پویش را برای همه دوستاتون بفرستید. برای تمام کسایی که فکر می کنید برای #حجاب دغدغه دارن و احتمال می دید که امضا کنه بفرستید.
یاعلی
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۴ آشیل توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۵
جا مانده
از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ...
حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت ...
- حق نداری بری ...
کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ...
و این چندمین سالی بود که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ...
حس آدمی رو داشتم که دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ...
این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ...
اشک چشمم بند نمی اومد ... توی هیئت ...
اشک می ریختم و ظرف می شستم ... اشک می ریختم و جارو می کردم ... اشک می ریختم و ...
حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات نصیبم میشه ... نه ...
هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ...
مهدی زنگ زد ...
- فردا عاشورا، کربلاییم ... زنگ زدم که ...
دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ...
- چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا کربلا می بودم ...
در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ...
از هیئت زدم بیرون ... رفتم حرم ...
تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک ...
- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... به عمرم وسط همه مشکلات یه بار نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟ ... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت ... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...
آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید ...
خیلی سوخته بودم ...
دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ...
بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت ...
حرم داشت شلوغ تر از شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن ...
که من ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
@Alachiigh
اجازه ندهید ذهنتان به بهانه ناراحتی
ومشكل فعلی تان ازشما
یک مظلوم وقربانی بسازد
احساس تاسف برای خود و بازگویی
ماجراها برای دیگران،شما را
درچرخه تكرار اسير نگه میدارد
#مثبت_اندیشی
🎋〰☘
@Alachiigh
🌹شهیدحسین ولایتی فر🌹
هر سال محرم که میشد جمع میشدیم تو پارکینگ خونه ی حسین و تکیه میزدیم
🔻ولی یکسال مشکلاتی پیش آمد که منصرف شدیم ، اما حسین مخالف بود
به هر دری زد کسی همراهیش نکرد
آخر آمد دم در خونه ی ما و پارچه مشکی ها رو گرفت ، رفت تا تنهایی تکیه رو برپا کنه
صبح خوشحال آمد در خونه ی ما و گفت دیشب پرچم ها رو که زدم تو تکیه خوابم برد
یک خواب دیدم
امام حسین اومد تو پارکینگ خونمون فرمود :
احسنت چه تکیه قشنگی زدی
دستی هم به سیاهی ها کشید
بهم خسته نباشید گفت
شهید حسین ولایتی فر
در سال ۱۳۹۷ و در ۲۲ سالگی حین حمله به رژهی اهواز و زمانیکه در حال کمک به دیگران بود حسینی میشود...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌
❓چرا در کربلا، بعضیا تونستن بمونن پای امام، و خیلیها نتونستن؟
❓چرا همین الآن، بعضیها رسیدن به همراهی با امام زمان علیهالسلام و ما هنوز نرسیدیم؟
🎙استاد محمد شجاعی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
#صـــراط
🏴@Alachiigh
❓چطور برای بچههایمان خاطرههای محرمی بسازیم؟
✔️چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچهها در ماه محرم
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
══•ஜ۩🥀۩ஜ•══