eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
❌♦️: «پیشنهاد ما به آقای ترامپ این است که تجربه گذشته را مد نظر قرار بدهد و متناسب با تجربیات گذشته سیاست‌های شکست خورده، سیاست‌های جدید را اتخاذ بکنند.» پ ن ؛ ❌🔴بهتر است به جای توصیه به ترامپ یک سوزن به خودتان بزنید و از تجربیات شکست خورده گذشته، عبرت گرفته و کشور را برای چندمین بار درگیر مذاکره با غرب نکنید. مسیر درست همان مسیر دولت است که کشور را معطل برجام نافرجام و استعماری نکرد، با همسایگان و دنیا ارتباط مثبت برقرار کرد و کشور را از بحران بوجود آمده در دولت روحانی نجات داد. ✍🏻 دیده‌بان بوشهر @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️‏عبدالناصر همتی با وقاحت تمام پشت تریبون میگه بانکها اشکالی نداره بنگاه‌داری کنند. آقای همتی شما خیلی بیجا میکنی به بانکها چنین مجوزی میدی وقتی که رهبر انقلاب به صراحت گفتند بانکها غلط میکنند با ‎ بنگاه داری کنند. ❌بانکها، دکان پر کردن جیب شما و دوستانتان نیستند. 😡 ♦️همتی وزیر اقتصاد : اشکال ندارد بانک‌ها به سمت بنگاه‌سازی بروند ⭕️رهبر انقلاب: باید با بانکها برخورد شود؛ بنده یک بار دیگر در همین جلسه گفتم که بابا جلوی بنگاهداری بانکها را بگیرید بانکها غلط میکنند که یک چنین کاری میکنند. در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت ۷ شهریور ۹۷ @Alachiigh
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این پست..😔 ❌⭕️ عادی میشه، ⁉️بابا چرا انقدر سخت میگیرین، مگه فقط ایران یه کشور اسلامیه. یه کم از ترکیه یاد بگیرید، با و ، مسلمون و غیر مسلمون کنارهم خوش خرم زندگی میکنن. هیچ مشکلی هم ندارن و همه چیز براشون عادی شده 📌بریم گوشه‌ای از رو ببینیم...➖➖😕😕 البته برای بعضی‌ها کوبیدن است....👆 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۲۴ـ۲۶ نفس : خوب کاری کردی به سمت اتاقم رفتم و پشت میز نشستم که به ا
² قسمت‌۲۷-۳۰ سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم پیچیده هست .. با جرقه ای که به ذهنش خورد سریع به سمت تلفن رفت و شماره شیرین رو گرفت.. شیرین : جانم خانم دکتر بفرمایین نفس : شیرین بگو اون آقا که همراهه سارا بود بیاد تو اتاقم .. شیرین : چشم تلفن رو قطع کردم و منتظر موندم تقه ای به در خورد و با اون لبخند کثیفش وارد شد و گفت : جانم خانم دکتر بفرمایین؟ نفس : آقا بشینید باید باهاتون صحبت کنم.. چشمکی زد و گفت : چشم بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب : خب آقای؟ سریع گفت : ایمان هستم دوباره گفتم آقای ؟ و اینبار منظورمو فهمید و گفت : ایمان مهرابی هستم نفس : خب آقای مهرابی شما چرا به سارا میگین متوهمه ؟ چرا میگین روانیه؟میدونید اینا چقدر تاثیر منفی روی اون بچه داره؟ آقای مهرابی : خانم آروین دیوانم کردههه نفس : یعنی چی آقا ؟ آقای مهرابی : یعنی اینکه خسته شدم دیگه نمیکشمم از روزی که داماد این خانواده شدم همش تو بدبختی بودم یه روز خوش ندیدیم الانم که ننه باباشون مرده کارشون شده صبح تا شب گریه کردن ... آخه من چه گناهی کردم؟ نفس چینی به ابرو انداخت و گفت : یعنی چی جناب؟شما اون روزی که میخواستی ازدواج کنی باید فکر این روزا رو میکردین .. این اصلا دلیل موجهی نیست آقا. آقای مهرابی لبخندی زد و گفت : ای خانم من اصلا این معصومه رو دوست نداشتم به اجبار مامان بابام باهاش ازدواج کردم ... الآنم دلم برا خودش و خواهرش میسوزه فقط نفس با عصبانیت گفت : شما خیلی شخصیت فرومایه ای هستین دوست ندارم همچین قیافه ای رو تحمل کنم بیرون آقا بلند شد و جلو اومد و گفت : خانم دکتر چرا عصبی میشی خب؟ نفس : برو عقب آقا در ضمن شنیدم که سارا نامزد داشته شمارشو برام بنویسید یکم هول شد و گفت : شماره ی اون عوضی رو چیکار داری شما؟ نفس : آقای محترم من پزشکم خودم میدونم چیکار کنم ، بعد هم یه کاغذ و خود کار جلوش گرفتم و گفتم : شماره تماس لطفا؟ با قیافه ی یکم ترسیده شماره ای نوشت و رفت .. این موضوع واقعا عجیب بود برام قبل رفتنش گفتم : آقای مهرابی بگید سارا بیاد تو اتاق من چشماشو تکون داد و خداحافظی کرد . همین که سارا وارد اتاق شد گفتم : سارا اول شماره ی نامزدت رو میخوام؟ بعد تو دو ساعت دیگه دوباره بلند شو بیا دفتر من باشه؟ سارا گیج و منگ گفت : چیزی شده ؟ لبخندی زدم و گفتم : نه عزیزم نگران نباش سارا شماره ی نامزدشو نوشت و همین که خواست بره گفتم : سارا هیچکس از این کارت خبر دار نشه های داداش ایمانت.. سارا که انگار تکیه گاهی پیدا کرده بود گفت : چشم به شیرین گفتم تمام ملاقات های امروز من رو لغو کنه آخه این موضوع خیلی مهم تر بود ..³⁰ سریع رفتم تو اتاق کارم به دوتا شماره های روی میزم نگاه کردم شماره ای که سارا داده بود با شماره ای که اون مرتیکه داده بود کلا فرق داشت .. همین موضوع من رو بیشتر مشکوک میکرد اول با شماره ای که اون مرتیکه داده بود تماس گرفتم یه صدا اومد.. سریع گفتم.. نفس : الو سلام صدای اون طرف خط : سلام بفرمایید نفس : من دکتر آروین هستم ، پزشک معالج همسرتون البته نامزدتون .. اونم گفت : آها بله بفرمایید نفس : آقا شما باید برای یسری کار ها امروز ساعت 11 تشریف بیارید کلینیک مشاوره ، میتونید؟ اون گفت : اوه بله حتما به خاطر سارا جان نفس : پس منتظرتون هستم .. صدا : چشم حتما گوشی رو قطع میکنم و آدرس رو براش میفرستم.. بعد با شماره ای که سارا داده بود تماس گرفتم و به صدای بی حال و پژمرده جواب داد : بفرمایید ؟ نفس موضوع را برایش توضیح داد و تماس را قطع کرد.. بعد هم با خودش گفت : عجیبه یه عروس و دو داماد 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۲۷-۳۰ سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم پیچیده هست .. با جرقه ای که
² قسمت‌۳۱-۳۵ قرار بود مردی که شماره او را سارا داده بود یه ربع دیگه بیاد بلند شدم و به سمت میز شیرین رفتم.. شیرین : کوچولوی خاله چطوره؟ نفس : ای بابا همه که حال اینو میپرسن پس من چی اونوقت؟ شیرین خندید و گفت : حال حسود خانوم چطورهههه؟ سرمو براش به نشونه ی تاسف تکون دادم که صدای باز شدن در اومد.. یه مرد بلند قد که گودی و قرمزی چشم هایش رو همه متوجه می‌شدن وارد شد .. سریع از سر میز شیرین بلند شدم چون تو اون حالت واقعا زشت بود سرشو بالا آورد و گفت : خانوم آروین؟ چادرم رو سفت کردم و گفتم : بله بفرمایید تو اتاق .. دنبالم راه افتاد و بعد از تعارف من روی صندلی نشست .. نفس : خب شما آفای؟ گفت : مجید .. مجید نجفی نفس تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت : من حس میکنم شوهر خواهر سارا یعنی آقای ایمان مهرابی یه نقشه ای چیزی کشیده .. شما اطلاعی ندارین؟ آقای نجفی : خانوم آروین بخدا من عاشق سارا هستم اما از وقتی پدر مادرش فوت کردن ایمان نمیزارهدمن اونو ببینم میگه سارا گفته که دوست ندارن منو ببینه ولی من سارا رو دوست دارم بخدا دوست دارم نفس لبخند کمرنگی زد و گفت : میدونم من قبول دارم شما نگران نباشید من می‌خوام به سارا کمک کنم و قراره شما به من کمک کنید حالا بگید ببینم شما چیزی میدونید؟ آقای نجفی : حقیقتا خانم دکتر ، پدر مادر سارا خیلی ثروتمند بودن من چند روز ایمان رو تعقیب کردم و فهمیدم که مادر سارا تمام اموالشو به نام سارا زده و ایمان میخواد که نه معصومه بفهمه نه سارا و تمام اون اموال رو بالا بکشه نفس : خب چرا شما کاری نکردید؟! آقای نجفی : چون ایمان گفته میخواد فقط پولا رو ببره بعد میزاره سارا با من ازدواج کنه در غیر این صورت اون رو به یه پیر مرد به زور شوهر میده و من اینو نمی‌خوام نفس : متاسفم آقا ، ولی اون آقا یعنی مهرابی آنقدر از شما به سارا بد گفته که سارا به من گفت از شما متنفره در ضمن آقای مهرابی شما رو به عنوان دامادشون به من معرفی نکرد بلکه یه نفر دیگه رو به من معرفی کرده این یعنی اینکه این آقای به ظاهر مهندس یه نقشه هاییی تو سرشه آقای نجفی شتابزده گفت : یعنی چی؟ نفس پوزخندی زد و گفت : یعنی می‌خوان مال و ثروت زنتو ببرن تو هم نشستی دست رو دست گزاشتی تلفن روی میز نفس به صدا درآمد نفس : جانم شیرین؟ شیرین : یکی اومده میگه نامزد‌ساراعه نفس : یه پنج دقیقه دیگه بیاد تو گوشی رو گزاشت و رو به آقای نجفی گفت : من الان صدای این آقا رو ضبط میکنم شما برو بیرون با سارا که دم در هست صحبت کن و همه چیز رو براش تعریف کن بعدا هم با این ضبط میتونید از این آقا و مهرابی شکایت کنید.. آقای نجفی خوشحال گفت : ممنون ممنونم خانم دکتر ... ممنون لبخندی زدم و بیرون رفت اون مرد اومد تو و شروع کرد و از عیب و ایراد های سارا گفتن و از من خواست تا سارا رو راضی کنم طلاق بگیره... حیحححح طفلی نمیدونست که یه مخ به نام نفس داره صداشو ضبط می‌کنه دمم گرما اگه محمد حسین بفهمه یوهوووووو من موندم با این کارآگاه بازیا چرا پلیس نشدم آخه؟ بالاخره ساعت دو شد و محمد حسین تماس گرفت ... محمد حسین : سلاممم خانومممم صدامو به حالت قهر تغییر دادم و گفتم : چه سلامی چه علیکی محمد حسین : اوا باز چی کار کردم که خودمم نمی‌دونم آخه؟ نفس خندید و گفت : هیچی دورت بگردم محمد حسین گفت که کاری پیش اومده و تا 1 ساعت دیگه هم نمیاد .. نفس هم خداحافظی کرد و مشغول به جمع و جور کردن اتاقش شد.. که یهو در باز شد و نفس یه جیغ کشید و دستشو گزاشت رو دلش و بعد به قیافه ی خندان محمد حسین نگاه کرد ... خود کارشو برداشت و در حین پرتاب به محمد حسین گفت : هر هر رو آب بخندی و خنده ی محمد حسین شدت می‌گرفت نفس در حال حرص خوردن گفت : نخند ... دِ نخند محمد حسین خودش رو صندلی انداخت و گفت : خانوم آروین من به عنوان یه بیمار به اینجا اومدم لطفا مشکل منو برطرف کنین دِ نفس هم پشت میزش نشست و ژست دکتر به خودش گرفت و گفت : مشکلتون رو بفرمایید آقای؟ محمد حسین خندید و گفت : آقای محمد حسین جان هستم.. نفس خندید و زود خودشو جمع کرد و گفت : خب مشکلتون رو بفرمایید جناب استاد؟ محمد حسین اخمی کرد و گفت : تنبیه میخوای خانم؟ نفس : اوا دلت میاد ؟ محمد حسین بدجنس شد و گفت : بعله چرا که نه اما اول مشکل من رو حل کن نفس : خب مشکلتون رو بفرمایید آقاهه؟ محمد حسین : من خیییییلی خانومم رو دوست دارم خییییلی نفس لبخند دندان نمایی زد و گفت : این که خیلی خوبه محمد حسین بدجنسانه گفت : آخه خانومم پرو شده اونم نه کم خییییلی نفس نگاه خصمانه ای به او انداخت و گفت : میکشمت محمد حسین محمد حسین هم الفرار نفس به دنبالش دوید و در مقابل نگاه خنده دار آیناز و مریم و شیرین قرار گرفت .. @Alachiigh
🔴 پیاز، قند خون بالا را تا ۵۰ درصد کاهش می‌دهد ... ✍️ سطح قند خون را تا ۵۰ درصد کاهش می‌دهد و "احتمالا" می‌تواند در درمان بیماران مبتلا به دیابت کاربرد داشته باشد. ✍️ پیاز کالری بالایی ندارد. اما به نظر می‌رسد با افزایش سوخت‌وساز بدن و افزایش اشتها، موجب افزایش مصرف مواد غذایی می‌شود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ▫️حضرت به جبهه رفت تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند.در میان رزمندگان، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت. ▫️پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ بر همین اساس فرمانده‌ها گفته بودند، برای وضو هم به آنجا نروید.تیمم کنید.آیت‌الله که وارد منطقه شده بود آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت تا وضو بگیرد! بچه‌ها، فریاد می‌زدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمی‌کرد. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت؛ میرم پایین وضو بگیرم.گفتند! پایین خطرناک است. فرمانده‌ها گفته‌اند می‌توانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید نماز آخرم را با حال بخونم. رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند. . ▫️درگیری شدید شده بود.یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. ایشان رفت پایین! جنازه‌ای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و به سوی حق شتافته است.آیت الله کنار جنازه‌ آن بسیجی و روی خاک نشستند، عمامه خود را از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی، فلسفه بخوان!جوادی، عرفان بخوان! امام به اینها چی یاد داد که به ما یاد نداد؟! من به او گفتم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم! تو از کجا می‌دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 : آقای ظریف بر خلاف قانون منصوب شده، دولت او را کنار بگذارد؛ مگر قحط الرجال است؟ از انتظار داریم مسائل اساسی مردم مثل را حل کند نان پدر شیر مادر حلالت..... @Alachiigh
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چرا دادگاه عالی کانادا شرکت را در حادثه هواپیمای مسافربری مقصر اعلام کرد ؟! ❌خطر و فتنه ای که خداوند مثل بسیاری های دیگر از سر این کشور گذراند ! @Alachiigh
⭕️‏شما شکر خوردی از بالا رفتی که الان به خاطر پسرت پیشنهاد میدی @Alachiigh