👤 پاسخ محکم استاد #رائفی_پور به توییت ابطحی در مورد رفتار با زنان
✍ کاری با امام جمعه مشهد و مواضعش ندارم
اما آخرین باری که یک اصلاح طلب بفکر زنان بود با شلیک گلوله به خدمتش رسید
آخرین احوالپرسی اصلاح طلبانه از خانم ها نیز به نامِ نامی شما تحت عنوان آزار جنسی ارسال محتوای اروتیک به یک خبرنگار ثبت شده است.
#سنگ_پای_قزوین
Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ افشای اموالی که فرح پهلوی پس نمیدهد!
*برخی رسانه های خارجی مانند ساینس مانیتور، فایننشالتایمز و نیویورکتایمز سیاهه کوچک بخشی از اموال مسروقه توسط محمدرضا پهلوی و خانواده اش از مردم ایران را منتشر کرده اند که مرور آنها باورنکردنی است.
🔻۳۵ میلیارد دلار پول نقد خارج شده هنگام فرار از ایران
🔻۳۸۴ چمدان جواهرات شامل تاج های بدون قیمت شاه و ملکه
🔻اموال مخفی در بانک چیس منهتن
🔻کاخ ۱۰ میلیون فرانکی رز در سوئیس
🔻گران ترین خانه در حومه لندن
🔻ساختمان ها و باغ های اسیل مانس انگلیس
🔻گرانترین باغ در ناپل ایتالیا
🔻باغ کاپری
🔻قصر مجلل سنت موریس سوئیس معروف به پایتخت زمستانی شاه
🔻جزیره ۷۰۰ میلیون دلاری شاه در اسپانیا
🔻ملک یک میلیون پوندی واقع در مناطق راکی آمریکا
#شاه_دزد
✅ بصیرت
🍁〰🍂
@Alachiigh
همین بی وطنها وقتی بن سلمان اجازه رانندگی داد به خانمها، از یه قصاب، s.ر.د.ار دموکراسی ساختند! ولی با شادی مردم ایران دچار شعف کاذب نمیشن!! بی صبرانه منتظر تعطیل شدن دکان امثال شما هستیم!
🇮🇷
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺 بی_تو_هرگز 🌺
#قسمت 0⃣2⃣
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد…
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ...
کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ...
بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ...
و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ...
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ...
اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ...
#چطوری_گناه_میکنیم_به_راحتی😭#جون_دادن_بخاطر_ناموس😭
یا علی گفت و ... در رو بست ...
با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ...
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ...
جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ...
به روایت همسر و دختر شهید
(( 🌸 زندگی نامه طلبه، شهید گمنام سید علی حسینی به قلم همسر و دختر این شهید بزرگوار 🌸))
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 از اعتراض اسکارت جوهانسون تا سکوت ترانه و مهناز!
🔹 شاید دین نداشته باشه ولی آزاده است!
و نیز....
🔴جیم کری بازیگر مشهور هالیوود علیه آمریکا و عربستان و در حمایت از کودکان یمن موضع گرفت
تحلیل سیاسی
👌سلبریتی اینجوری داشتنمون آرزوست
🍁〰🍂
@Alachiigh
🍃🌺🍂
🍂🌿
🌾
خوشبختی یه انتخابه.
تو می تونی شادی رو انتخاب کنی.
همیشه تو زندگی استرس هست،
ولي این انتخاب توئه که اجازه بدی،
روت تاثیر بذارن یا نه....😊
🌺🌺💐✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۲۸ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درخواست یک شهید از همرزمانش، لحظاتی قبل از شهادت 🌹
از زبان حاج حسین یکتا
گفت: میشه از پشت بیسیم برام روضه بخونی؟
و...بعد.... تیر خلاص
چطوری میتونیم بگیم شفاعتمون کنید ...!!؟
حلالمون کنید 😭😭😭🙏
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روحانی نمای تفرقهافکنی که تو زرد از آب درآمد
🔺این پسره که وسط میرقصه معروف به سید عیسی علیاکبر (روحانینمای پانترک) است که به تازگی با یک دختر یهودی ازدواج کرده.
🔴مانند اکثر روحانینماهای درباری سواد حوزوی ندارد و در گاراژ خانهاش سخنران شده. از او در پروژه تخریب علیه روحانیون معتقد به مقاومت استفاده میکنند.
🔴سید عیسی که، خودرا روحانی و مسلمان جا زده بود ،، بارها به ایران هم سفر کرده و به عنوان روحانی جوان جمهوری آذربایجان مورد استقبال بعضی از افراد نیز قرار گرفته و بیشتر سعی در تفرقهافکنی داشته است.
🔴 این فرد بار ها آذری های ایران را تحریک می کرد تا در خیابان به تظاهرات علیه یکپارچگی ایران بپردازند و گروه های تجزیه طلب در ایران را تقویت می کرد.
#سید_عیسی #دروغ
#تفرقه
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرق حضرت آقا با حضرت والا..!!
🔴فرق عمامه و تاج ..!!
پیشنهاد دانلود👌
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 پشمکی به نام پهلوی!
سرهنگ بازنشسته ای که قبل انقلاب خدمت میکرده میگفت اگر این جنگ تحمیلی و حمله عراق با این قدرت نظامی و حمایت بین المللی در زمان شاه اتفاق می افتاد، بیشک ایرانی باقی نمی موند چون این امام خمینی بود که تونست توده های مردم رو به جبهه ها بکشونه، کاری که شاه ازش عاجز بود.
#ایران_قوی
#پشمک_پهلوی
#دهه_فجر
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚠️ عادی سازی #همجنسبازی
بازسازی قوم لوط
❗️اضافه شدن ایموجی #مرد_باردار به گوشیهای شرکت اَپل
🔹عادی انگاری این تفکر ابتدا با همگانی شدن تصاویر آن به صورتهای مختلف اعم از طنز، ترحم انگیزی، حقوق بشر، تساوی حقوق زن و مرد، ایموجی، استیکر و .... شروع خواهد شد و وقتی اینها مداوم در مقابل چشم افراد و در معرض دید باشند بدون نشان دادن عکس العملی، بی حس سازی افکار شروع خواهد شد.
💢بازسازی قوم لوط از اهداف صهیونیسم جهانی است.
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت 1⃣2⃣
نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ...
رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ...
سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ...
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ...
با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ...
- چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ...
صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ...
- حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ...
جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد...
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...
بغض اسماعیل هم شکست ...
- تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع...
دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ...
تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...
دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ...
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ...
دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ...
اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ...
به روایت همسر و دختر شهید
➖جھتِ مطالعہے هࢪ قسمٺ از رمانها
1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چقدر به دل نشست کار شما خانم خبرنگار
▪️اقدام زیبا و ارزشمند خانم هاجر کجوری، خبرنگار صدا و سیمای مرکز فارس😍😍
🍁〰🍂
@Alachiigh
✳️از بین بردن لکه های صورت
🔸 برای از بین بردن لک های صورت یکی از طبیعی ترین روش ها نوشیدن خاکشیر و ترنجبین بصورت ناشتا است که باعث روشن شدن پوست می شود.
#زیبایی
#سلامت
#سلامت_بمانید
🍁〰🍂
@Alachiigh
👈اگر حق با شماست،
خشمگین شدن نیازی نیست.
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید …
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰❄️
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۲۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید سید میلاد موسوی🌹
مهمان شام
✍آنقدر آتش دشمن سنگین بود که همرزمانش فقط توانسته بودند پیکرش را چندصد متر عقب بیاورند و در پستویی زیر شاخ و برگ درختان زیتون پنهان کنند.
به همرزمانش سپرده بود «من شهید شدم پیکرم را به عقب نیاورید»
حکایت شهادت میلاد آن هم برای دفاع از حرم مایه مباهات پدر بود ولی حالا پیکر شهید یا مزاری برای آرام گرفتنش تنها دارایی او بود.
دو سه هفتهای از شهادتش گذشت و خبری از پیکرش نشد، یکی دو بار رفتند برای انتقال پیکر اما میلاد در جایی که نشان کرده بودند نبود تا اینکه دو شب متوالی به خواب همرزمش میآید و میگوید «دوست داشتم همین جا پیش عمه جانم حضرت زینب(س) بمانم اما بابام خیلی اذیت میشه فقط و فقط به خاطر بابا انشاءالله خیلی زود برمیگردم»
و نام و نشان جایی که بود را میدهد. این خواب راهی شد برای یافتن پیکر سید میلاد اما پیکری بیسر و بیدست و بیپا.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh