eitaa logo
🌠 تنها مسیری های البرز 🌠
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
79 فایل
✨ ﷽ ✨ 💠به تنها مسیر آرامش البرز خوش آمدید. 😊🌷 آیدی ادمین☺ @Sana1346
مشاهده در ایتا
دانلود
رمضان ماه امید برای ظهور_قسمت۵(شرحی بردعای افتتاح).mp3
14.25M
🤲📿🤲📿 📌شرحی بر نکات کلیدی فایل صوتی ⬇️ 📌یکی از ویژگی هایی برجسته که اساسا ادعیه تعقیب میکنن، اینست که در تمام ادعیه ای که از ائمه معصومین علیهم السلام آمده، تلقین امید و تلقین رجا به رحمت و محبت پروردگار به مغفرت الهی در دعاها موج میزنه و ما نیاز داریم به این تلقین چون همیشه در یأس هستیم. 📌انسانها به اندازه امیدشون هست که به مناجات میپردازند و به اندازه امیدشون استغفار میکنن نه به اندازه گناهان و حتی به اندازه ترسشون از قیامت نیست بلکه به اندازه امیدشون به مغفرت الهیست که اقدام میکنن به دعا و مناجات. 📌کسی که اهل امید نباشه و دچار یأس باشه اون منتظر هم نخواهد بود، او هیچوقت فرج رو نزدیک نمیبینه، خیلی ها اصلا نمیتونن نجات بشریت رو باور کنن اینها آدم های مأیوس اند. رسانه ها استکبار جهانی داره این یأس رو بیشتر القا میکنه و اینکه مردم برا نجات خودشون در جهان قیام نمیکنند بخاطر همین یأس القا شده به اونهاست. 📌میشه یه نتیجه گرفت که ما اگر دعا نمیکنیم برای فرج شاید جز مأیوسین از رحمت خدا قرار گرفتیم و این صفت ابلیسه و این بزرگترین صفتیست که قابل بخشش نیست. 🌐 http://eitaa.com/joinchat/2470248480C56f9ea6846
محمد یه سفره ای انداخته بود که نگو و نپرس ! حقیقتا من تا حالا چنین صبحانه ای براش به این شکل آماده نکرده بودم همینطور که شوکه و ذوق زده بودم، متوجه حضورم شد دستش رو گرفت سمتم و با اشاره و یه حالت خاصی تعظیم کرد و گفت سلام صبح بخیر! البته درستش اینه بگم ظهر بخیر! خانم کارفرمااااا! لبخند عمیقی زدم و توی دلم از این کلمه اش کلی روحم به شعف اومد، خانم کارفرماااا حقیقتا شنیدنش جذاب بود! منم کم نیاوردم و گفتم: چشم رییس ! الساعه حاضر میشم ... در حالی که می رفتم دست و روم رو بشورم صداش از تو آشپزخونه بلند شد و گفت : رئیس نفرماییید خانم! ما مجید آقا! شوفر و شاگرد شما! نشستم کنارش و با هم شروع کردیم صبحانه خوردن شاید به نظر خیلی هاتون این یه اتفاق عادی بود اما برای من که سه و ماه نیم از ازدواجم گذشته بود و از این صحنه ها ندیده بود نه تنها عادی نبود که فوق العاده بود! چقدر این صبحانه چسبید واقعا توی قالب کلمات نمیاد که بگم! حسابی مشغول خوردن بودیم که که گوشی محمد زنگ خورد ولی رد داد و مشغولش کرد بعد هم گفت: مجید آقا بنده خدا از صبح منتظرم بوده... بعد هم ادامه داد: بهش پیامک دادم که دستمون جلو افتاده، نگران نباش دیرتر میام! بعد نگاهی به من کرد و گفت: البته این بخاطر اینکه دیشب کمکم دادی و دستم جلو افتاد، منم تصمیم گرفتم دو_ سه ساعت دیر تر برم سر کار، چون کارم عقب نبود و ضمن اینکه مزد کارفرما رو هم باید تا خورشید غروب نمیکرد میدادیم! دیگه همین قدر بضاعت و توانم بود نرگسی خانم! محمد خوب جواب کار من رو داد و این اولین شارژ باطری عاطفی من بود، شارژی که باعث شد انرژی بگیرم و با تمام قوا این مسیر رو ادامه بدم و خودم رو بدبخت کنم! وقتی محمد میخواست بره ازش خواستم یه مقدار از وسایل رو بذاره داخل خونه که وقتی بیکارم مشغول باشم، محمد هم قبول کرد.... بعد از اینکه رفت به سرعت رفتم سراغ کار محمد دلم میخواست بیشتر و بیشتر کمک بدم تا دستش جلو بیفته! اینقدر مشغول شدم که یادم رفت نهار درست کنم و در حالی که چشم هام رو از شدت خستگی بهم فشار میدادم، یکدفعه دیدم کلید توی در چرخید و در باز شد متعجب که یعنی کی می تونه باشه ؟! دیدم عههههه آقا محمد! نگاهی به ساعت انداختم دیدم ای وای اینقدر درگیر کار بودم که اصلا نفهمیدم زمان چطوری گذشت و غروب شد! توی همون نگاه اول محمد هم فهمید ماجرا چیه! هم خوشحال شد که چقدر کارش رو انداختم جلو! هم ناراحت شد و اومد دستم رو گرفت و گفت: دیگه قرار نشد از اینکارها بکنی مگه نگفتی با هم! نگاه چشمهات کن شده کاسه ی خون! بیا بریم داخل... بعد هم ادامه داد: حالا خانم خانما چی درست کردی بخورم که دارم از گرسنگی جان به جان آفرین تسلیم می کنم؟! دستم رو بهم گره زدم و با حالتی بین شرمندگی و لوس کردن گفتم: من از صبح درگیر کارهای آقامون بودم! نرسیدم دیگه! چشم هاش رو ریز کرد و گفت: عجب!!!! بعد هم لبخندی زد و به حالت شوخی گفت: چکار کنیم رییس شمایی دیگه! وچون خوب کار کردی باشه اشکالی نداره! شام هم مهمون من و با تمام خستگیش رفت توی آشپزخونه! محمد می خواست هر جوری هست کمک های من رو جبران کنه ولی نمی دونست که.... ادامه دارد..... نویسنده: با این ستاره ها راه گم نمیشود 👇 https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن به نامردی کلمه "حجاب اجباری" رو تکرار کرد که... ادامه دارد... •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 کانال مجمع ادوار خواهران بسیج دانشجویی دانشگاه شهید‌ چمران‌ اهواز ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/advaredaneshgah_chamran