eitaa logo
الف|نون
149 دنبال‌کننده
85 عکس
40 ویدیو
0 فایل
|پس اگر مقصد پرواز است، قفسِ ویران بهتر...| @N_rabbanii🧶
مشاهده در ایتا
دانلود
_______ - "ای نگهدارنده‌ی دستِ ابراهیم از ذبحِ فرزندش..." این جمله بخشی از دعای مرد‌ی‌ست در صحرایی به نامِ عرفات، کنارِ کسانش بیرونِ خیمه‌ها. مرد روزی که کسی را با این جمله یاد می‌کرده، روزی که در برابرِ وجودی با تکیه بر همین جمله اظهار عجز می‌کرده، صحنه‌ای پیش چشم‌ش نمایان شده بوده که پسرش، نوزادِ شیرخواره‌اش، برادرش، همه خانواده و کسانش، جلو چشمش ذبح می‌شوند... من این جمله را سه روز پیش خواندم و کلمه‌ای بی‌اراده به زبانم آمد: "بیچاره"... بندهای دلم برای مرد جزغاله شدند، سوختند. امروز که جمله را خواندم به نظرم رسید بیچاره‌ منم که اجزای بدنم، بافت‌های سلولیِ تنم، بند انگشت‌هام، همه رشته‌های تشکیل دهنده‌ی جسمم برای غیر کار کرده و خوشبخت مرد است و کسانش که بندهای بدن‌شان برای محبوبی واحد بُریده شده. بیچاره منم و کسانم؛ نه مرد و کسانش که در منتهی الیه مردانگی و شرف ذبح شدند. مردِ دعاخوان در صحرای عرفات نامش "حسین" است. امروز عرفه است‌. محرم چند روز پس از عرفه رخ می‌دهد. دعای عرفه را با معنی‌ش بخوانید... _______ @AlefNoon59
___________ آسد بیژن را دنبال میکنم. به نظرم آدم منصفی می‌رسد. اما این بار مغالطه کرده است. نه اینکه عامدانه بخواهد چنین کند. اما این تصویر مغالطه است. شما نمی‌توانید فوتبالیستی را که ته کارش بازی در یک مستطیل سبز است، با سیاستمداری که بناست بر مسند یک حکومت بنشیند و جامعه‌ای را اداره کند روی یک کفه‌ی ترازو قرار دهید! شما نمی‌توانید بگویید یکی فاضلی را تحریک کرد و او هم میکروفون پرت کرد طرفش؛ کارش بد بوده ولی خب قابل درک است همانطور که یکی زیدان را تحریک کرد و او هم حمله کرد طرفش! این قیاس عجیب غریب است. افرادی که با شعار ایجاد همدلی، دوری از جدل، دوری از دعوا، به رسمیت شناختن مخالفین و... وارد فضایی سیاسی می‌شوند و قصد دارند جامعه‌‌ای را اداره کند، وقتی تواناییِ کنترل خشم خود را ندارند، توانایی مدیریت فضا را ندارند، تواناییِ پاسخ شایسته و متناسب با محیط اطرافشان ندارند، چطور می‌خواهند در جامعه با مخالفان‌شان گفت و گو کنند؟! چطور می‌خواهند با دنیا گفت و گو کنند؟ زیدان بنا نبوده جایی را اداره کند! خودش بوده و مستطیل سبزش. کتکش را زده و تبعاتش را هم دیده. درست یا غلط. فاضلی خودش نیست و مستطیل سبزش! فاضلی بخشی از تیم اداره کننده‌ی یک مملکت است! به فرض اسنفدیاری دروغ گفته. خواسته تحریک کند یا هرچه. راه حلِ دوستان اصلاحاتیِ ما در چنین بزنگاه‌هایی میکروفن پرت کردن طرف دروغ‌گوست؟! متشنج کردن جو جامعه و هوچی‌گری و فرار از صحنه است؟ فردای روز جنابان همینطور می‌خواهند مملکتِ ده قطبیِ ایران را اداره کنند؟ اسفندیاری راست گفته باشد یا دروغ یا هر چه، رفتار آقای فاضلی نه تنها قابل درک نیست، که ترسناک است! منِ شهروند ایرانی درک نمی‌کنم چرا مشاورِ رئیس جمهور آینده‌ام به جای ارائه‌ی پاسخی درخور، باید عصبی شود و جلسه را ترک کند و عین دعواهای "کودکانه" جسمی سمت دیگری پرتاب کند؟! این نشان میدهد چنین فردی توانایی حل مسئله ندارد. توانایی حل بحران ندارد. بگیریم آدم خیلی خیلی خوبی است و در حقش ظلم شده! باشد. آدمِ خوبی که توانایی حل مسئله ندارد ترسناک است. این اقدام برای من ترسناک است. فاضلی لات سر گردنه نیست که بگوییم بله تهمتش زده‌اند پس حق دارد عربده بکشد و نفس‌کش بطلبد! مقام و جایگاهی که او درونش قرار دارد، با فوتبالیست و خواننده و قمه‌کشِ چاله میدان یکی نیست! یکی دانستنِ این‌ها از عجایب است! کم سیاستمدار نداشتیم در ایران که در همین مناظرات انتخاباتی، در برابر تهمت و افترا و دروغ‌های حریف سعه‌ی صدر داشتند و با روشی درخور، پاسخِ تحریک‌کننده را دادند! حالا شما آقای فاضلی را دوست دارید و خوش دارید هر طور شده چیزی دست و پا کنید، کارشناس را دروغ‌گو خطاب کنید و تقصیر را گردن میکروفونِ قطع شده بیندازید یا هرچه. طوری نیست. برای ما اینکه اسفندیاری دروغ گفته یا نه مسئله نیست! اینکه کار "فاضلی" بدتر بوده یا "اسفندیاری" هم مسئله نیست! مسئله این است مملکت را بناست دست چه کسانی بدهیم؟ افرادی که بدترین تهمت‌ها و دروغ‌ها را تاب می‌آورند، در برابر تحریک‌کننده پاسخی شایسته میدهند و برای دفاع از خود فضا را متشنج نمی‌کنند، یا کسانی که در برابر "یک جمله" فرو می‌پاشند و بهم می‌ریزند و کنترل‌شان را از دست می‌دهند و زمین و زمان را به هم می‌دوزند! فرق میکند اداره‌ی جامعه دست کدام یکی باشد. دوستانِ اصلاحاتیِ ما علی‌رغم شعارهای خوشگل و زروق پیچ شده و عوام پسندانه‌شان، قشر ترسناکی هستند. تاریخ نشان داده گردن گیرشان به شدت خراب است، ناکامی‌ در اداره‌ی کشور را گردن دیگری می‌اندازند و ناله سر می‌دهند که ما اختیار نداشتیم نگذاشتند، اما هر دوره برای بودن بر مسند قدرتی که اختیاری درونش ندارند، پیراهن چاک می‌دهند! تحمل کوچک‌ترین نقد و مخالفتی را ندارند، در بحران‌ها یا عصبی و هیجان زده می‌شوند و قهر می‌کنند می‌روند، یا خنده‌کنان در صبح جمعه پای تلویزیون ظاهر می‌شوند. این روحیاتِ متناقض، برای افرادی که بناست در مسند قدرت باشند، نه قابل درک است، نه قابل پذیرش. ترسناک است. ترسناک. ___________ @AlefNoon59
___________ دنبالِ دیوار در پیاده‌روها می‌گردم. پیداش نمی‌کنم... دو گفتمان پیشِ روی ماست. من یک رای دارم. اولی معتقد است ما نمی‌توانیم. تحت هیچ شرایطی نمی‌توانیم مگر بایدن بیاید و شُل کند. ترامپ اگر بیاید کارمان درآمده. بایدن اگر باشد و شل کند شاید بتوانیم. شل نکند محال است بتوانیم. ترامپ بیاید اگر آویزانش شویم ممکن است چیزی بشود. آویزان نشویم همچنان بدبختیم و نمی‌توانیم. اولی ادعا می‌کند اختیاری برای کار کردن ندارد. چند نفری دور هم گِرد شده‌اند و نمی‌گذارند او کار کند. نمی‌شود. چوب لای چرخش می‌گذارند و کارشکنی می‌کنند. معتقد است برای کار کردن صفر درصد اختیار دارد و با علم به اختیارِ "صفر درصدی" رأیِ مرا می‌خواهد! با صفر درصد اختیار چه می‌خواهد بکند؟ من به توانِ صفر درصدی رای بدهم؟ اولی دنبال اصلاحات اساسی است. مشکلاتِ زن را در روسریِ روی سرش می‌بیند و وعده داده اگر گره‌ی روسری‌ها را شُل بگیرند معضلات زن تمام است. گفته حتما به دانشجو-جوان-معترض بها میدهد. فریادِ "زنده باد مخالف من" زیاد سر می‌دهد. دو گفتمان پیش روی ماست. دومی معتقد است ما میتوانیم. تحت هر شرایطی میتوانیم. با برنامه و تلاش مستمر میتوانیم. اولی دومی را هیولا میداند و متوهم. هیولایی پشمالو و مخوف که دندان‌هاش زرد است و از حاشیه‌ی دهانش خونی غلیظ لخته لخته می‌جوشد و بیرون میزند. اولی دومی را طالبان میداند. تندرو و افراطی. فریاد میزند اگر بیاید عین در پیاده‌روها دیوار میکشد. من در پیاده‌روهامان دنبال دیوار میگردم. دیواری سخت و سنگی که رئیسیِ افراطی و طالبانی زمان ریاست جمهوری‌اش بین زن و مرد کشیده. پیداش نمیکنم! دو گفتمان پیشِ روی ماست. اولی معتقد است نمی‌توانیم. کلا نمی‌توانیم. مگر بایدن باشد و شُل کند. ترامپ باشد باید رگ بزنیم و بمیریم یا آویزان شویم و زنده بمانیم. دومی معتقد است می‌توانیم. بایدن باشد یا ترامپ یا هر خر دیگری می‌توانیم. من یک رای دارم. اولی پیش از این رای ما را گرفته. زیاد از ما رای گرفته. بیش از نیمی از اداره‌ی مملکت دستِ گفتمان اولی بوده و آدمهای خودش را سوزانده. نتواسته روسری را حذف کند‌. بدنه‌اش را سوزانده. اصلاحاتِ دلبخواهش اجرا نشده. سرمایه‌اش را سوزانده. مخالفش را هو میکند. طبقه متوسط را له میکند‌. نارضایتی‌ها را دو برابر میکند. نخبگان را سوزانده. فیلترینگ سرجایش مانده. آینده را سوزانده. اعتماد را سوزانده. امید را سوزانده و می‌سوزاند. من به رای میدهم‌. از گفتمانِ اولی بیشتر می‌ترسم تا هیولایی که از دومی نشانم می‌دهند! دنبال دیوار در پیاده‌روها میگردم. پیداش نمی‌کنم. ___________ @AlefNoon59
دو ساعت پیش در جلسه‌ای مجازی بودم. استادِ جلسه‌ از غربتِ علی‌نامی برای‌مان حرف زد. از غربتی که علی را به حرف زدن با چاه رسانده. من چاه ندارم. غربتم از جنس علی (ع) نیست. زیاد احساس تنهایی و غربت میکنم، زیاد احساس میکنم کسی نیست بفهمد درد من دقیقا چیست، یا هست و من به خودم اصرار میکنم حرف‌هات را بریز توی خودت؟ ولی غربتم از جنس علی (ع) نیست. مطلقا نیست. بعدِ جلسه پیغامی از دوستی قدیمی دریافت کردم. برایم نوشته بود گرفتار مصیبتی شده و حالش خراب است. نوشته بود اگر مشکلش حل نشود بیچاره می‌شود. بدون چاره بودن را زیاد تجربه کرده‌ام. استیصال خالص است. آنقدر که آدم را به التماسِ دعا از دیگری بکشاند. به درخواستی عاجزانه از آدم‌های دیگر برای فرستادن فقط چند صلوات! من این جنس استیصال را تجربه کرده‌ام... نوشته بود از مخاطبانم، اندک مخاطبان صفحه‌ی مجازی‌ام درخواست کنم برایش دعا کنند. صلوات بفرستند تا گره از کارش باز شود. دوستم در پیچِ زندگی، در پیچِ مشکلات زندگی غریب افتاده. غربتی گریبانش را گرفته نه از جنس غربت علی (ع)، از جنس غربت من و ما و همه آدم‌هایی که کمتر شبیه علی (ع) هستیم. شما که مخاطب این صفحه‌اید، چشم‌تان که به این سیاهه افتاد، منت بر من و دوستم می‌گذارید اگر برایش دعا بخوانید. صلواتی بفرستید، یا هر مدل دیگری که خودتان وقت غریب شدن، وقت گرفتار شدن، وقت بیچاره شدن با خدا حرف می‌زنید... ما غربت‌مان به شدتِ غربتِ علی نیست ولی ضعیف‌تریم از او. طاقت‌مان کم است در برابر درد. چاه هم نداریم. دعایمان کنید...
مردم: آقای پزشکیان برنامه‌تون واسه اداره‌ی مملکت چیه؟ پزشکیان: مردم گوشت چنده؟ مردم مرغ چنده؟ مردم برنج چنده؟ مردم روغن چنده؟ مردم خونه چنده؟ مردم ماشین چنده؟ مردم پوشک چنده؟ مردم: گرونه. چجوری میخواید ارزون‌شون کنید؟ پزشکیان: مردم پول ندارن. مردم شغل ندارن. مردم خونه ندارن. مردم ماشین ندارن. مردم امید ندارن. مردم زن ندارن. مردم شوهر ندارن. مردم بچه ندارن. مردم پوشک ندارن. مردم اینترنت ندارن. مردم هیچی ندارن. مردم خیلی بدبختن. مردم: چطوری میخواید ما رو خوشبخت کنید؟ پزشکیان: نخبه‌ها فرار کردن. همه مهاجرت کردن. هیشکی تو ایران نمونده. ایران خالی از آدمیزاد شده. همه نابود شدن. همه داغون شدن. جوونا خاکستر شدن. امیدی نیست. انگیزه‌ای نیست. مردم رو بازی نمیدن. دخترا رو کتک میزنند‌. همه رو می‌کُشند. همه به فنا رفتن‌. مردم: بالاخره برنامه‌ت واسه این مملکتِ پاره شده چیه؟ پزشکیان: مردم گوشت چنده؟ مردم مرغ چنده؟ مردم خونه چنده؟ مردم برنج و روغن و رب گوجه فرنگی و دمپایی روفرشی چنده؟ مردم: ... 😵‍💫
بله... شما از الان، تا آن سوی ابدیت، تا آن سوتر حتی، هرررر سوالی از آقای پزشکیان در مورد چگونگیِ اداره‌ی مملکت بپرسی، به جای پاسخی شفاف و درخور، کولی‌بازی درمیاره، عصبی و آشفته میشه، و با ژست انتقاد کردن از همه چیز و همه کس (جز مقام معظم رهبری که خط قرمزشه!) رو به جلو دَر میره! کولی‌بازی درآوردن جذابه. طرفدارای خاص خودش رو داره. کاپِ صدای مردم بهش اختصاص پیدا میکنه... مردم رنج دیده‌‌ای که صداشون از حلقومِ مخملیِ دکتر پزشکیان بیرون میزنه... آه به راستی چه کسی این همه دردِ مردم را در آنتن زنده فریاد زده...؟ پزشکیان تو بیا و فقط فریاد بزن ما مردم ایران بدبختیم... ما عشق می‌کنیم بدبختیِ ما رو کسی فریاد بزنه... تا میتونی بدبختی رو هوار بزن... مبادا از امید و خوشبختی چیزی بگی؟ ابدا... فقط از بدبختی بگو مَرد... نون تو بدبختیه.
حالا مهم نیست خودت هم نمیدونی چطوری میخوای بدبختی‌ها رو حل کنی، مهم اینه که خیلی قشنگ حرف میزنی... آدم دلش میخواد ده تا جعبه دستمال کاغذی بذاره کنار دستش و پای حرف‌هات گوله گوله اشک بریزه... هیچ هم مهم نیست تویی که همه‌ی این چهل و اندی سال رو تباه شده میدونی، در جزء جزء این سیستم پست و مقام و مرتبه‌ای داشتی... چه اهمیتی داره آخه؟ مبادا انگشت اتهام سمت خودت بگیری مَرد؟ گناه تو چیه؟ گناه دوستان تو که در ستادت جمع شدند، همون اَبَرمردانِ اسطوره‌ایِ عرصه‌ی سیاست که دو سوم ریاستِ مملکت دست‌شون بوده، گناه اونا چیه؟ ما می‌دونیم جلیلی از مریخ نیرو آورده مملکت رو تباه کرده ... شک نداریم مسئول بدبختیِ ما جلیلیه. همین جلیلی‌ِ طالبانی که شما معتقدید چون هیچ نقشی در اداره‌ی این مملکت نداشته، به درد رئیس جمهور شدن نمی‌خوره. ولی شما یه عالمه نقش و تجربه داشتی گویا... یه عالمه مقام... مسئولیت... پُست... باشه. داشته باشی. نوش جونت. خدا بیشترش کنه. ما که بخیل نیستیم. ولی گناه شما چیه که مملکت نابود شده و همه بدبختن؟ دوستانِ مظلوم شما چه گناهی داشتن این وسط؟
بله... آقای پزشکیان حرفای قشنگی میزنه. ولی، مسئله اینجاست که فقط "حرف" میزنه! فقط. نه تنها نمیدونه چطوری میخواد مشکلات رو حل کنه، بلکه راهکار اونی که برنامه‌ای داره رو هم "آشغال" میدونه! برنامه‌ی جلیلی که تخیله و از فضا اومده، شما از زمینِ خدا برنامه‌ی واقعی بیرون بکش و نشونِ ما بده بدونیم میخوای چیکار کنی آخه! همش دری وری و ادای مردم‌دوستی درآوردن که نشد جواب.😕
_______ ریاست جمهوریِ آقای مسعود پزشکیان که نسخه‌ی بسیار ضعیف‌تر و عاجزتری از دولت ناکارآمدِ روحانیه، فارغ از تمام حواشیِ اطرافش، یک پیام بسیار مهم برای ما داره: در ده سال اخیر، جامعه‌ی ایرانی به لحاظ رشد به خصوصی نداشته. وقتی هنوز میتونند بخش قابل توجهی از مردم رو با دیوارکشی در خیابان‌ها بترسونند، با طالبان‌سازی از رقیب، با ترس از اینکه اگر جلیلی بیاد همه‌ی دخترها رو کف خیابون گردن میزنه، اگر جلیلی بیاد روسری‌ها طنابِ دارِ دخترها میشن، اگر جلیلی بیاد کره شمالی میشیم و با دنیا قطع ارتباط می‌کنیم، اگر جلیلی بیاد... به این گزاره ها دقت کنید. طرف مقابل عملا چیزی توی دستش نداره، جز هیولاسازی از رقیبش! شما اگر با طرفداران آقای پزشکیان هم‌صحبت بشید، در اکثر مواقع اینطوره که این دوستان اصلا نمی‌دونند پزشکیان کیه و چرا! و اصلا واسه‌شون مهم هم نیست که بدونند این آدم میخواد چیکار کنه. مهم اینه که برای جلوگیری از اومدنِ جلیلی، باید به رقیبش رای داد! درواقع رای به پزشکیان، "آری" به او نیست، "نه" به رقیبشه! رقیبی که در نظر این افراد، با چند کلیدواژه‌ی اساسی تعریف میشه: "طالبان، حجاب، گشت ارشاد، فیلترینگ!" پزشکیان سوپر منی شده که میخواد حجاب رو آزاد کنه، گشت‌ها رو جمع کنه و اینترنت رو آزاد! اکثر طرفدارانِ آقای پزشکیان حتی طرفداران تحصیل‌کرده! اصلا به اقتصاد، اشتغال، مسکن، بهداشت، درمان و ده‌ها معضل اساسی دیگه کاری ندارند. اگر ازشون بپرسیم آقای پزشکیان برنامه‌شون برای اقتصاد داغون ما چیه؟ صادقانه نگاهت می‌کنند و شتاب‌زده میگن: "اینا رو ول کن. میدونی اگه جلیلی بیاد چی میشه؟ ایران نابود میشه. طالبان میشه. کره شمالی میشیم. دخترا رو دار میزنند. گشت ارشاد همه رو میخوره!" تا اینجا همه چیز خیلی منطقی به نظر میرسه. یک طرف خدای تندرَوی و افراطه، یک طرف خدای اعتدال و آزادی! طبعا باید به کسی رای داد که میخواد آزادی بیاره نه کسی که میخواد ما رو بندازه تو قفس! این فرآیند دقیقا مشابه همون فرآیندیه که در انتخاب بین روحانی و رئیسی به جامعه تحمیل شد. روحانی عملا چیزی برای ارائه نداشت، اما برای جلوگیری از رئیس جمهور شدن رئیسی، جلاد دهه ۶۰، دیوار کش بین زن و مرد، باید به روحانی رای داد! مهم نیست روحانی میخواد چیکار کنه. مهم اینه که رئیسی نباید باشه و کاری کنه! روحانی با سناریوی دیوسازی از رقیب رای آورد و برخلاف تمام وعده‌های شِبه آزادی گونه‌ش، نه تونست قانون حجاب رو برداره نه گشت ارشاد رو! برجام و مذاکره با آمریکا هم که بزرگ‌ترین برگ برنده‌ش در انتخابات بود، با خروج ترامپ عملا به قهقرا رفت! حالا روحانی دیگه برجام رو هم نداشت؛ و در پایان ریاست ۸ ساله‌ش، مردمی باقی مونده بودند خسته و فرسوده، که اقتصاد رو به روسری باخته بودند، و حلقه‌ی گم شده زندگی هاشون بود... بخش زیادی برای همیشه با صندوق رای قهر کردند، برای بخش باقی‌مانده‌ هم سناریوی هیولاسازی از رئیسی دیگه جواب نمی‌داد. در انتخابات ۱۴۰۰ رئیسی رئیس جمهور شد و در دو سال و اندی ریاستش، دو برابر دولت روحانی کار کرد. گرچه نتونست در این مدت کوتاه به همه وعدهاش عمل کنه، اما در نهایت به جای دیوار کشیدن بین زن و مرد، در راه خدمت به همین کشور جانش رو از دست داد... امروز دوباره همین سناریو مقابل ماست! پزشکیانی که میخواد مثل روحانی آزادی بیاره، جلیلی‌ای که مثل رئیسی نمیخواد بذاره مردم آزاد باشند! یکی طرفدار آزادی، دیگری خواستار قفس! جلیلی هراسی دنباله‌ی همون سناریوی رئیسی هراسیه... مردم میتونند برای بار چندم قصه‌های خیالی اصلاحات (تو بخون رویا فروشی اصلاحات) رو باور کنند و به پزشکیان رای بدن. انتخابات یعنی همین. اما ریاست جمهوری پزشکیان یعنی بازگشت دوباره به همون گفتمانِ معیوب. یعنی عدم رشد سیاسی جامعه. یعنی فریب چندباره از یک گفتمان و ترس از طالبانِ ساختگی! مردمی که به پزشکیان رای میدن رو نمیشه توبیخ کرد. پزشکیان گزینه‌ایه که شورای نگهبان در اختیار مردم گذاشته. چه بسا نقاط مثبتی هم داشته باشه، اما اینکه دلیل رای ما به پزشکیان، نه به خاطر کارآمدیِ خودش، نه به خاطر دانش و تخصص و مهارتش، که به خاطر وحشت از رقیب مقابلش باشه، اونم وحشتی که ریشه در واقعیت نداره و ساختگیه، یعنی سیاست‌ورزی در ایران، همچنان با نوع غریبی از ابتذال و سطحی‌انگاری مواجهه... و این ابتذال دامن قشر تحصیل‌کرده‌ی ما رو هم گرفته...
پزشکیان با حرف‌های قشنگ و مردم پسندش، قشر قهر کرده رو به هیجان میاره. مردم احساس می‌کنند یکی داره همه حرف های توی ذهن‌شون رو فریاد میزنه. این خوبه. ولی بدیش اینه که همین مردم از خودشون نمی‌پرسند این آقای پزشکیان چطور میخواد مشکلات رو حل کنه!؟ فقط همین که یکی باشه و خوشگل حرف بزنه، و مهم تر از اون، جلیلی هم نباشه، کافیه! پزشکیان با ارجاع دادن تمام امور به کارشناسان، از زیر جواب دادن به اکثر سوال ها در رفته. با کلی‌گویی، فرافکنی، مقصر جلوه دادن همه چیز و همه کس، هوچی‌گری، ادبیات چاله میدونی که در فرهنگ ما نماد آدم‌های خاکی و صاف و صادقه، بخش زیادی از آدم‌ها رو جذب کرده، بی‌اینکه یک کلام حرف حساب ارائه داده باشه! و این هم یکی دیگر از عجایب فضای سیاسی در ایرانه! من حقیقتا نمیدونم فردای انتخابات، چنین شخصی چطور میخواد مملکت رو اداره کنه... گرچه از تصور آینده‌ی ایران با مسعود پزشکیان، مغزم غریب‌وار درد می‌گیره، اما اگر موفق به کسب رای مردم شد، قلبا امیدوارم بتونه روزگار بهتری در ایران رقم بزنه... که تمام حرف‌های ما برای ایرانه، نه رئیس جمهور شدن شخصی خاص.
___________ "ایران در ۴ سالی که با دست‌فرمان مسعود پزشکیان اداره می‌شود روزهای سختی خواهد داشت." این جمله در تصورات من زیاد چرخ می‌خورد. "با جلیلی کمتر سخت‌مان بود تا با پزشکیان..." این یکی هم توی مغزم پهلوی جمله‌ی قبلی نشسته. این دو جمله را منی می‌نویسم که دو ساعت پیش نتیجه‌ی انتخابات را دیده. منی که مسعود پزشکیان انتخابم نبوده. امیدوارم ۴ سال بعد برگردم به این یادداشت و بنویسم: "تصورم اشتباه بود." خدا را شکر که اشتباه بود! بنویسم پزشکیان برخلاف تصور من‌ رئیس جمهور بسیار خوبی برای ایران شد. ۴ سال بی‌وقفه کار کرد و کار کرد و کار کرد. ناامید نشد. خستگی نشناخت. بهانه نگرفت و روزگار بهتری در ایران رقم زد... امیدوارم ۴ سال بعد تمام تصوراتِ امروز و دیروزم پودر شوند و حمد بخوانم از به قدرت رسیدنِ انتخابی که انتخاب من نبود... برای آقای پزشکیان آرزو میکنم در قامت ریاست جمهوری ایران عزیزمان برقرار باشند و سربلند. که تمام دلهره‌های ما برای ایران است... نه به قدرت رسیدن یا نرسیدنِ شخصی خاص. #🇮🇷 @AlefNoon59
این توییت ۳ سال قبل، بعد از انصراف سعید جلیلی به نفع شهید رییسی منتشر شد. جلیلی را دوست داشتم. شخصیت، ادب، متانت و علم و ایران‌دوستی‌اش برایم محترم بود. رسانه قدرت این را داشت از یک انسان شریف هیولا بسازد و ساخت. امیدوارم مردمی که انتخابش نکردند چهار سال بعد از انتخاب امروزشان راضی باشند. این را نه از بابِ طعنه، که از ته دل می‌نویسم. می‌دانم جلیلی متوقف نمی‌شود. انبوهِ متخصصان و جوانان خوش‌فکری که دورش را گرفته‌اند توقف ناپذیرند... امیدوارم در پناه خدا باشند در هر نقطه‌ای که به ایران عزیز خدمت می‌کنند ... عکس را از کانال حمید کثیری برداشتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانیانِ خارج از کشور زیر هجومِ وحشی‌‌ترین گونه‌های شبه انسانی، در شرایطی بسیار سخت پای صندوق‌های رای رفتند. بخش قابل توجهی از ایرانیانِ داخل کشور با دلخوری و دستی لرزان رای دادند. به یکی از نامزدهای جمهوری اسلامی ایران رای دادند. ته دل مردم‌مان هنوز امید هست ... مردم علی رغم تمام هجمه‌ها و دلخوری‌ها، پای کارند هنوز ... کاش آقای پزشکیان این سرمایه را قدر بداند و نابودش نکند. کاش در پایان ریاست جمهوری‌‌اش مسئولیت تمام اقداماتش را مردانه بپذیرد. اگر جایی موفقیتی رقم زد نوش جانش، اگر جایی را خراب کرد گردن این و آن نیندازد! کاش مردانه ریاست کند، آنچنان که مدعی‌اش بود...
___________ علی ابن حسین گفت: چون ما را بر جهازِ شتر سوار و به جانبِ کوفه روانه کردند، کُشتگان را بر زمین افکنده دیدم: به خاک ناسپرده. و بر من گران بود و از آنچه می‌دیدم سخت آشفته بودم چنانکه نزدیک بود جان از تنم بیرون رود. عمه‌ام، زینب، دخترِ بزرگِ علی، آثارِ آن حُزن در من بدید. با من گفت: "ای بازمانده‌ی جدّ و پدر و برادرانم، چون است که جان خود را در کف نهاده‌ای؟" گفتم: "چگونه بی‌تابی نکنم و ناشکیب نباشم که می‌بینم سیّد خود و برادران و عموها و عموزادگان و کسانم را بر زمین افتاده و به خون‌ آغشته در این دشت، جامه‌هاشان ربوده، نه کسی آنها را کفن کرده است نه به خاک سپرده، هیچ‌کس سوی آنان نمی‌آید و هیچ مردی نزدیک آنها نمی‌شود؛ گویی خاندانِ دیلم و خزرند." عمه‌ام گفت: "این‌ها تو را به جَزَع نیاورد، که این عهدی است از رسول خدا با جدّ و پدر و عمّت. خداوند پیمانی گرفته است از جماعتی از این اُمّت که فرعونانِ زمین آنها را نمی‌شناسند‌ اما فرشتگانِ آسمان‌ها می‌شناسند. آنها این استخوان‌های پراکنده فراهم کنند و این پیکرهای خون‌آلوده به خاک سپارند و در این طَفّ، برای قبرِ پدرت نشانی بر پا دارند که اثرِ آن‌ کهنه نشود و رسمِ آن با گذشتنِ شب‌ها و روزها ناپدید نگردد و هرچه پیشوایانِ کفر و پیروانِ ضلال در محوِ آن بکوشند، اثر ظاهرتر شود." ___________ @AlefNoon59
___________ برای قبرِ پدرت نشانی بر پا دارند که اثرِ آن‌ کهنه نشود و هرچه پیشوایانِ کفر و پیروانِ ضلال در محوِ آن بکوشند، اثر ظاهرتر شود! ___________
___________ من یکی از جمعِ ۱۵۵ نفره‌ای هستم که آدم‌هاش وصل‌اند به کتاب. عددش مهم نیست، دور هم جمع شدن‌مان مهم است و اینکه به گِرد شده‌ایم مهم‌تر. نهج‌البلاغه میخوانیم. کمتر از سی روز است که خواندنش را شروع کرده‌ایم، بعد از مکتب‌های ادبیِ سیروس شمیسا. پیامی توی گروه‌مان گذاشتم که حیف نهج‌البلاغه ندارم و از کتابهای الکترونیکی هم بیزارم.‌ شش هفت روز بعد دوستی از همان جمع برایم پیغام فرستاد که اجازه میدهید نهج‌البلاغه عیدی من باشد به شما؟ گفت این لطف مولا امیرالمؤمنین است و من اگر قابل باشم هدیه را روز غدیر میرسانم بهتان. نهج‌البلاغه کتاب ارزا‌ن‌قیمتی نبود. برای خریدش باید پول روی پول میگذاشتم. جمع صفحه به صفحه جلو میرفت و من در پیچ نداشتنِ کتاب درجا میزدم که پیغام دوستم رسید. دوستم را یک بار هم از نزدیک ندیده‌ام. عکسش را هم. اجزای صورتش، دماغ و دهان و چشم و ابروش برایم گُنگ است. سن و سال و قد و قامتش هم. کمتر از هر دو نفرِ دیگری توی آن جمع هم‌کلامِ هم بوده‌ایم. شناسه میم که نشسته کنارِ دوست، پیام صمیمت درازمدت، رفیق گرمابه گلستان بودن را به ذهن مخابره می‌کند. هیچکدامِ این‌ها نیست. همین که هیچ کدام از این‌ها نیست، همین که پای صمیمیتی چند ساله درمیان نبوده، ارزش هدیه‌ دوستم را دوچندان می‌کند.‌ شیعیانِ علی چشم‌بسته و بی‌حساب می‌بخشند و فقط همین نیست! سه روز بعد پستچی بسته‌ای دیگر آورد برایم. نهج‌البلاغه بود باز! روی بسته هیچ نام و نشانی از فرستنده نبود. فقط نوشته بود: "مدرسه مبنا." یکی گمنام، یکی ناشناس، یکی از آن جمعی که دورهم کلام علی (ع) را می‌خوانیم، بی‌که خودش را معرفی کند، بی‌که پیغامی بدهد و سراغ از بسته‌ی ارسال‌شده‌اش بگیرد، نهج‌البلاغه فرستاده بود برایم! من قدِ چند ثانیه از ذهنم گذشته بود که کاش نهج‌البلاغه داشتم و خدای علی، "ای کاشِ" ثانیه‌ایِ ذهنم را پیوند زده بود به قلب دو عزیزی که یکی‌شان شناس است برایم و دیگری نه... مامان چندباری سفارش کرد ته و توی فرستنده‌ی ناشناس را دربیاورم، پیامی بگذارم توی گروه‌‌ و سراغ ارسال‌کننده‌اش را بگیرم. اگر می‌خواست شناس باشد خبرم می‌کرد‌‌‌‌‌... نخواسته. چراش را نمیدانم اما نخواسته و من هم پی‌اش را نمی‌گیرم... حالا عوض یکی، دو تا نهج‌البلاغه دارم و دوتا داشتنش برایم معنادار است. علی مشتاق است که بخوانیمش! ما محتاجیم به کلامش. مشتاق هم؟ مغز ما پُر از حفره است. حفره‌های بزرگ و کوچکی که تلی از زباله‌های متعفن و بدبو اشغال‌شان کرده. باید از آت و آشغال‌ خالی‌شان کرد. حفره‌ها دُرّ لازم‌اند. کلامِ علی دُرّ است. باید زودتر خواندش. حالاش هم دیر است. خیلی دیر... ___________ @AlefNoon59
یک. حاملانِ سرِ حسین در راهِ شام به دَیری رسیدند. فرود آمدند تا بخوابند. نیمه شب، راهب، نوری دید از آنجا که سَر بود و بر آن قوم درآمد و گفت: "شما کیستید؟" گفتند: "اصحابِ ابن زیاد." پرسید: "این سرِ کیست؟" گفتند: "سرِ حسین، پسر علی ابن ابی‌طالب و فاطمه، دخترِ رسول." پرسید: "پیغمبرِ خودتان؟" گفتند: "آری." گفت: "چه بد مردمی هستید. اگر مسیح را فرزندی بود، ما او را در چشمِ خویش جای می‌دادیم."
دو. اهل بیتِ حسین را سه روز بر دروازه‌ی شام بداشتند تا شهر را آیین بستند. و سَرها را که پیشتر به شهر برده بودند، بیرون فرستادند تا با اهل بیت وارد کنند. آنگاه از مردمِ شام، ۵۰۰ هزار مرد و زن، دف‌زنان بیرون آمدند و جوانان می‌رقصیدند و دف و سنج می‌زدند و تنبور می‌نواختند. و مردمِ شام، به گونه‌گون جامه‌ها و سرمه و خضاب، خویش را آراسته بودند. و بیرونِ شهر از بسیاریِ مردم، مانندِ عرصه‌ی محشر شده بود: در یکدیگر موج می‌زدند. و چون روز بلند شد، سرها و اسیرها را به شهر درآوردند.
سه. یکی از دانشمندانِ یهود که در مجلس یزید بود، گفت: "سبحان‌‌ الله! پسرِ دخترِ پیغمبرِ خود را به این زودی کُشتید؟ پاسِ حرمتِ خاندانِ او را پس از وی نداشتید؟ به خدا قسم که اگر موسیِ عمران،‌ نبیره‌ای از خود گذاشته بود، او را می‌پرستیدیم. شما دیروز پیغمبرتان از جهان رفت، بر سر فرزندِ او ریختید و او را کُشتید؟ چه بد اُمَّتی هستید."
چهار. ترسای رومی از یزید پرسید: "این سرِ کیست؟" یزید گفت:‌ "این سر حسین ابن علی ابن ابی‌طالب است." رومی گفت: "مادرش کیست؟" یزید گفت: "فاطمه، دختر رسول خدا." رومی گفت : "در محرابِ کلیسای حافر، حُقّه‌ای آویخته است زرّین، و سُمی در آن است. گویند این سُم، آنِ خری است که عیسا وقتی بر آن سوار شد. و گردِ آن حُقّه را به دیبا آراسته‌اند و هر سال گروهی ترسا به زیارتِ آن روند و بر گردِ آن طواف می‌کنند و می‌بوسند و آنجا حاجت‌ها از خدای خواهند. با سُمِ خری که آن را سُمِ خرِ عیسا پندارند چنین کنند، شما دخترزاده‌ی پیغمبرتان را می‌کُشید؟ چه شوم‌مردمید شما و چه نامبارک‌دینی است دینِ شما."
پنج. رأس‌الجالوت گفت: "میانِ من و داوود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا می‌بینند تعظیم کنند. شما میانِ فرزندِ پیغمبرتان و پیغمبرتان یک پدر فاصله است، او را کُشتید؟"
- اگر مسیح را فرزندی بود، ما او را در چشمِ خویش جای می‌دادیم. - به خدا قسم که اگر موسیِ عمران،‌ نبیره‌ای از خود گذاشته بود، او را می‌پرستیدیم. - گویند این سُم، آنِ خری است که عیسا وقتی بر آن سوار شد. هر سال گروهی ترسا به زیارتِ آن روند و بر گردِ آن طواف می‌کنند و می‌بوسند. - مردمِ شام، ۵۰۰ هزار مرد و زن، دف‌زنان بیرون آمدند و جوانان می‌رقصیدند و دف و سنج می‌زدند. - میانِ من و داوود هفتاد پشت فاصله است و هرگاه یهود مرا می‌بینند تعظیم کنند. شما میانِ فرزندِ پیغمبرتان و پیغمبرتان یک پدر فاصله است، او را کُشتید؟" شش. خاک بر سر جماعتِ شبه مسلمانِ کوفی. خاک بر سرِ مسلمانانی چُنین که پیروانِ ادیان دیگر، پسر پیامبرِ آنها را دوست‌تر دارند و محترم‌ترش شمارند. من مسلمانم. دور نیست جماعتی که تاریخِ زندگیِ من و مردمم را می‌خوانند، با کلمه‌هاشان خاک بریزند بر سرمان که قربه‌الی‌الله امام‌‌ِ زمان‌مان را کُشتیم. من خود، و مردمم را از اَشباه‌الرجالِ هزاررنگِ کوفی، دور نمی‌بینم... [مواردِ یک تا پنج، بخشی از کتاب آه است به قلمِ یاسین حجازی.] ____________ @AlefNoon59