🌴نماز_دهه_اول _ذی_حجه
فراموش نکنین...
از #امشب (تا شب عید قربان ) بین نماز مغرب و عشا خونده میشه.
مثل نماز صبح،در هر رکعت پس از حمد ، سوره توحید و سپس آیه 142 از سوره شریفه اعراف خوانده می شود:
🌹وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين 🌹
🌷ثواب خواندن آن،مثل ثوابی است که حاجیان در مکه دارند بدون اینکه چیزی از ثواب آنها کم شود.
═══✼🍃🌹🍃✼══
#اعمال_ویژه
#اعمال_روز_اول_ذی_الحجه
1_روزه گرفتن
2_ خواندن نماز حضرت فاطمه(علیها السلام)
چهار رکعت(دو تا دو رکعتی) در هر رکعت؛ حمد + پنجاه بار توحید و در پایان چهار رکعت ذکر: ...
#التماس_دعا_برای_ظهور
⚘🌷🌹🌷⚘
🌹 سالروز #ازدواج #امام_علی (ع) و #حضرت_فاطمه زهرا (س) بر شما مبارک.
ان شاء الله خوشبختیِ همه مجردا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مناسبت های مهم ماه ذی الحجه
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
💠 @samtekhoda3
سلام بر همه
بزرگواران هدف این کانال به فرموده ی مقام معظم رهبری
زنده نگه داشتن یاد وخاطره ی شهدا ست،که از اهمیت زیادی برخوردار است،
خدا وند به ما توفیق داده توانستیم
بیست و سه 👌
چله ی با شهدا را پشت سر بذاریم
بزرگواران هدف از این چله ها👇👇
همنشینی با شهدا ست ، برای رسیدن به امام زمان علیه السلام ان شاالله
همانطور که ما در اواخر دعای ندبه می خوانیم👇👇
ومرافقة الشهدا ء من خلصائک
ان شاالله هر روز با قرار گرفتن سرسفره ی هر شهید ی،با سبک زندگی، وبصیرتی که نسبت به ولایت و رهبری داشته ومعنویت وسلوکی که در زندگی داشته ،وبا تقوی هرچه بیشتر لذت بندگی و
انس با اهل بیت طاهرین را چشیده
آشنا شویم وبواسطه ی مراقبتهای مطرح شده در هر چله
بتوانیم ✅از گناه دوری کنیم مثل شهدا
✅ بندگی خدا را کنیم : بواسطه ی انجام واجبات وترک محرمات
✅ انس مان را با خواندن وقرآن ودعا وذکر با اهل بیت ،ویژه امام عصر زیاد کنیم
هر روز حرف دلمان اینست که 👇👇
اے شهید🕊
همسایہ ات نیستم
امّـا☝️
🌾مهمان خانہ ے مجازی ات📱
ڪہ هستم،
🌾خودت دستم راگرفتہ اے
وآورده اے
🌾اینجاڪمڪے ڪن من هم یڪۍ شبیہ توُ شوم
#مراقبتهای_چله_بیست_چهارم👇👇👇
✅ صبح ها👈 تلاوت سوره یاسین و آل یاسین
✅ ظهرها 👈 خواندن فرازی از خطبه غدیر که در کانال گذاشته می شود .
✅ شبها 👈 خواندن فرازی از زیارت جامعه کبیره که در کانال گذاشته می شود.
#مراقبت_عملی 👇👇
✅ بخشش از دوست داشتنی ها
✅ تجدید بیعت روزانه
سلام علیکم💐
اولین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 مهدی نعمایی 🌷هستیم.
#شهید_مهدی_نعمایی
نام_جهادی_حاج_مسلم
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
شهید« مهدی نعمایی عالی» در بیست و نهم شهریور ماه 1363، در شهر کرج چشم به جهان گشود. خانواده وی اصالتا مازندرانی هستند. او فرزند پنجم خانواده می باشد که بعد از قبولی در کنکور وارد دانشکده افسری شد و در طول تحصیل جز دانشجویان ممتاز دانشگاه امام حسین (ع) بود. وی مدرک لیسانس مدیریت نیروهای مخصوص، جوشکاری و برشکاری زیر آب تا عمق چهل متری ، مدرک تاکتیک و جودو را کسب کرده است و مسلط به زبان عربی بود. این شهید بزرگوار در بیست و سوم بهمن ماه 1395، مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها در مسیری به همراه همرزمانش در خودرو که به طرف منطقه می رفتند، توسط مین کنار جاده ( تله انفجاری) که دشمنان حرامی قرار داده بودند به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
❤️حاجقاسم اولین کسی بود که دست روی سر بچههایم کشید
✍همسر شهیدمهدینعمایی: شنبه بعد از ظهر که مهدی به شهادت رسیده بود ما یکشنبه صبح ساعت ۸ با هواپیما داشتیم برمیگشتیم ایران. حال و هوای خوبی نداشتم. تنها و غریبانه با بچه هایم داشتم برمیگشتم در حالی که خبر شهادت همسرم را کسی به من نداده بود بلکه خودم فهمیده بودم. در هواپیما غم عجیبی به دلم بود. دخترها هم مدام میپرسیدند چرا بابا با ما نمیآید؟ سعی میکردم خودم را حفظ کنم و عادی جوابشان را بدهم. لحظاتی بعد مهرانه خوابید. نشسته بودیم روی صندلی دیدم آقایی آمد پرسید: حاج خانم میروید سردار را ببینید؟نمیدانستم حاج قاسم هم در هواپیما حضور دارد. گفتم: بله حتما با کمال میل. این بهترین چیزی بود که در آن شرایط میتوانست برایم اتفاق بیافتد. رفتم جلو، صندلی کنار سردار خالی بود. با ریحانه که در بغلم بود نشستم روی صندلی، حاجی بلافاصله بچه را از بغلم گرفت. ریحانه اولین بار بود او را میدید، اما در کمال تعجب محکم سردار را در آغوش گرفت و بوسید. حاج قاسم هم دست میکشید روی سرش و خیلی بوسیدش.
بعد از من پرسید شما کدام خانواده هستید؟ گفتم: من همسر شهید نعمایی هستم، مهدی. بعد بلافاصله یادم آمد نام او اینجا مسلم است. گفتم: همسر شهید مسلم هستم و جالب اینجاست که اولین بار خودم آنجا بدون اینکه کسی خبر داده باشد به خودم گفتم همسر شهیدم. ایشان با حالتی بغض آلود نگاهی به من کرد و گفت خدا به شما کمک کند. مسلم مرد بود. خدا به شما سلامتی بدهد من شرمنده شما هستم. گفتم سایه شما بالای سر ما باشد. چند لحظه بودیم و دوباره برگشتیم سر جایمان.
یاد وقتی افتادم که پای تلویزیون نشسته بودیم و سخنرانی سردار را گوش میکردیم. آقا مهدی از من پرسید: دیدی دست سردار مجروح است؟ اصلا تا حالا حاج قاسم را از نزدیک دیدهای؟گفتم: نه. گفت: انشاءالله به زودی خواهی دید. چهار روز بعد هم مهدی را در معراج شهدا دیدم.
همسر شهید:
در معراج زمانی که من با پیکر آقا مهدی تنها شدم خواستم که صورتش را برام باز کنند که اجازه ندادند.😔
در معراج که تنها بودیم به هر زبانی که میدانستم و میتوانستم صدایش کردم . دستم دوباره شروع کرد به لرزیدن😞 از او خواستم یک علامت از خودش به من بدهد . گفتم آقا مهدی میبینی دستم میلرزد. نمی خواهی دستم را بگیری و من را آروم کنی؟!💔 لرزش دستم به حدی بود که نمی توانستم کنترلش کنم. از او خواستم ما را فراموش نکند و هوای ما را در زندگی داشته باشد.
احساس کردم یک دست روی شانه ام قرار گرفت و لرزش دستم آروم شد❤️ چشم هامو که بسته بودم باز کردم چون احساس کردم کسی اونجاست . مهدی اولین نشانه بعد از زندگی دنیایی اش را به من نشان داد و خیالم راحت شد که او ما را تنها نخواهد گذاشت.✨
آقا مهدی در مبعوجه عقارب در حماه شهید شدند. یک منطقه تازه آزاد شده بود آقا مهدی رفته بودند که به رزمنده ها سر بزنند که به مین کنار جاده ای برخورد می کنند و شهید میشوند.😞
تصویر اخرین نگاه فرزند شهید به پدرش💔
عیدی ویژه شهید نعمایی به خانواده اش
در زمان تحویل سال ۱۳۹۸ به همراه بچه ها سر مزار آقامهدی رفته بودیم؛ به آقا مهدی گفتم «زمانی که شما در کنار ما بودید، هر سال یک عیدی خوب به من و بچه ها می دادید؛ عیدی امسال ما فراموش نشود.»
از ابتدای عید نوروز امسال تا هفت فروردین به مسافرت رفته بودیم و تا آن روز هیچ مهمانی به منزل ما نیامده بود؛ همان شب که به منزل رسیدیم با ما تماس گرفته شد و گفتند «سردارسلیمانی قرار است فردا به دیدن خانواده شهدای ساکن در البرز بیایند و اگر آمدن به منزل شما قطعی شد، فردا اطلاع می دهیم.»
صبح روز هشت فروردین منتظر تماس بودم که با من تماس گرفته شد و گفتند «سردار سلیمانی حدود ساعت ۱۰ به منزلتان می آیند.» من بچه ها را بیدار نکردم و با مادر آقامهدی تماس گرفتم و گفتم که «قرار است سردار سلیمانی به منزلمان بیایند.» در حال آماده کردن منزل بودم که زنگ منزل مان زده شد؛ سراغ بچه ها رفتم و گفتم «بچه ها بیدار شوید، مهمان عزیزی به منزلمان می آید.»
در را باز کردم؛ سردار و یکی از محافظان به منزلمان آمدند؛ ایشان بعد از احوالپرسی سراغ بچه ها را گرفتند؛ به ایشان گفتم «بچه ها دارند، آماده می شوند تا خدمت برسند.» سراغ بچه ها رفتم؛ آنها چادرشان را سر کردند و با اینکه خواب آلود بودند با دیدن سردار شاد شدند؛ سردار روی ریحانه و مهرانه را بوسیدند و بچه ها کنار ایشان نشستند. روی میز پذیرایی تبلت ریحانه را آماده گذاشته بودم تا از سردار عکس بگیرم؛ ایشان بعد از احوالپرسی به تبلت روی میز اشاره کردند و گفتند «این تبلت برای کیه؟» من گفتم «برای ریحانه خانم» سردار گفتند «خب، با تبلت ریحانه خانم یک عکس یادگاری بیندازید.» با تبلت عکس گرفتم اما کیفیت عکس ها پایین بود؛ بعد با گوشی خودم تعدادی عکس گرفتم.
برای پذیرایی از مهمان ها در حال رفتن به آشپزخانه بودم تا چای بیاورم؛ سردار گفتند «دخترم زحمت نکش بیا کنار ما بنشین.» من هم نشستم و سردار از مسائل و اوضاع و احوال زندگی پرسیدند. وقتی که با سردار سلیمانی صحبت می کردیم، یاد قرار سال تحویل افتادم که از آقامهدی عیدی خواسته بودم؛ همان موقع داستان را برای سردار تعریف کردم و به ایشان گفتم «دیدن شما در منزلمان عیدی من و بچه ها بود.» سردار فرمودند «ان شاءالله عیدی شما دیدن روی حضرت مهدی (عج) باشد.»
بعد سردار پرسیدند «شما به دیدن رهبر انقلاب رفتید؟» من هم گفتم «سالی که نکوست از بهارش پیداست. وقتی اولین مهمان عید امسال ما شما هستید، ان شاءالله تا پایان سال دیدار با رهبر انقلاب نصیب ما می شود.» ایشان هم گفتند «ان شاءالله»
روی مبل نشسته بودیم، سردار به محافظی که در منزلمان بودند، گفتند که «جعبه انگشترها را بدهید که می خواهم به دخترانم انگشتر هدیه بدهم» ایشان یک انگشتر به مهرانه و ریحانه دادند و جعبه را روبروی من نگه داشتند و گفتند «دخترم یک انگشتر به انتخاب خودت بردار» من هم گفتم «سردار خودتان لطف کنید یک انگشتر به من بدهید» که یک انگشتر به من دادند و گفتم «این هدیه خیلی ارزشمند است.»
✍بچهها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکسها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاک محل شهادت اقا مهدی دوستانش چند مهر درست کردند.
حاج قاسم گفت: میخواهم با این مهرها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه، موزه قشنگی است.
#شهید_سلیمانی
🌹همسر_شهید_سردار مهدی_نعمایی:
وصیت کردند که مرا در امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس⁉️و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم🌱
متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد😞. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است❗️. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.🕊