eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
8.9هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قولت عمل کن حاج قاسم... 🔸ویژه شب سوم محرم ، شب حضرت رقیه
📖 📌عبیدالله ابن‌حر جعفی از اشراف و شعرای معروف کوفه بود او پس از قتل عثمان کوفه را به قصد شام ترک کرد و با سپاه معاویه در جنگ صفین شرکت کرد. در زمان حکومت یزید، امام حسین (ع) در مسیر کربلا از او یاری خواست ولی وی نپذیرفت.بعد از فرار ابن زیاد از کوفه به مختار پیوست ولی چندی بعد برعلیه او شد و در آخر برای فرار از کارگزاران ابن زیادخود را در آب فرات انداخت و کشته شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم💐 سی و سومین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 اسماعیل خانزاده 🌷 هستیم.
نرگس نامه‌ای نوشت برای آقا و ایشان خواستند نرگس خودش نامه را بخواند. آقا پرسید تو همان دختری هستی که سر مزار پدرت خوابیدی؟ گفت بله. نرگس گفت چند ساله منتظر دیدار شما هستم. نرگس دوست داشت برود در بغل حضرت آقا اما دو هفته قبلش به سن تکلیف رسید. گفت من اصرار داشتم پیش از سن تکلیف به دیدارتان بیایم و شما را ببوسم. آقا خندیدند و گفتند: «ببخشید تو به سن تکلیف رسیدی و نمی توانم در آغوشت بگیرم». نرگس هم خیلی ناراحت بود. آقا مجدد گفتند: «شرمنده نتوانستم تا حالا دیدار کنم. عبا و انگشترشان را دادند به نرگس و گفتند حالا که نتوانستم بغلت کنم این هدیه‌ها از طرف من برای تو.» ماجرای عکس نرگس عکاسی آمد تا از اولین روز مدرسه رفتن نرگس عکاسی کند. نرگس پیشنهاد داد اول برویم سر مزار پدرم. وقتی رفت نرگس طوری دراز کشید که انگار مزار پدرش را در آغوش گرفت. عکاس می‌گفت واقعا سوژه نرگس بهتر از من بود. منظور آقا همین عکس بود.
شهید مدافع حرم «اسماعیل خان‌زاده» در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۶۳ در روستای زنگی‌کلاه بخش سرخ‌رود شهرستان محمودآباد استان مازندران چشم به جهان گشود. وی در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۹۴ توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
اسماعیل ۱۱ آذر سال ۹۴ برای اولین بار به سوریه اعزام شد. قبل از اعزام  یک روز آمد خانه گفت: «بچه ها دارند می‌روند سوریه، من هم می‌خواهم بروم. می‌گویند رضایت خانم برای رفتن شرط است و اگر همسر راضی نباشد نمی‌توانیم برویم. گفتم: «من هم راضی نیستم». گفت: «می‌دانم اما راضی می‌شوی. گفتم «نه من هیچ جوره راضی نمی‌شوم». با ناراحتی گفتم: «وضعیت کسانی که می‌روند را ببین». گفت «مگر آنها زن و بچه ندارند که می روند». با اعتراض گفتم: «هر وقت من از کاری ناراضی باشم تو مرا راضی می‌کنی». اسماعیل  شروع کرد از غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) حرف زد. دیگر نتوانستم مخالفتم را ادامه بدهم. گفتم راضی هستم به رضای خدا. وقتی رفت ۲۹ آذر همان ماه به شهادت رسید.
شهید خانزاده :   بعد از شهادتش چند نفر از خانواده های بی بضاعت روستای ما آمدند و  به من گفتند ایام ماه مبارک رمضان که می شد، اسماعیل داخل کیسه های پلاستیکی مرغ و گوشت می گذاشت و نیمه های شب و قبل از سحر برای مان  می آورد و قسم مان می داد و میگفت:" تا وقتی که زنده هستم، به کسی نگویید." فقط این نبود! تازه بعداز شهادتش متوجه شدیم که دو نفر را از کمیته امداد تحت تکفل خودش گرفته بود و ماهانه به حساب آن دو نفر مبلغی را واریز می کرد. 
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وداع جانگداز خواهر شهید مدافـع حـرم اسماعیـل خانزاده😭😭😭 💔💔💔