eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
8.8هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️توجه خاص حضرت حجت به شیعیان خود 👌 بسیار شنیدنی 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ خواندن زیارت آل یاسین و دعای بعد آن از طرف شهدا هدیه به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✅ نماز استغاثه به امام زمان عج ✅ صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی ✅ مراقبت عملی به فرازهایی از کتاب مکیال المکارم
شهید محمد اسدی (غلامعباس) تاریخ تولد : 1364/06/30 محل تولد : مشهد تاریخ شهادت : 1395/03/17 محل شهادت : جنوب حلب - سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : مشهد – بوستان خورشید
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید محمد اسدی (غلامعباس) تاریخ تولد : 1364/06/30 محل تولد : مشهد تاریخ شهادت : 1395/03/17 محل شهاد
شهید محمد اسدی در تاریخ ۱7 خرداد 1395 در سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از گذشت یک سال، مهرماه 96 به کشور منتقل و در کوهستان پارک خورشید مشهد در کنار مزار شهید مدافع حرم جواد جهانی به خاک سپرده شد.
او از شهدای دانشجوی مدافع حرم به شمار می آید، تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی رشته حقوق به پایان رسانده بود.👇👇 «فاطمه اسدی» خواهر بزرگتر شهید محمد اسدی از روزهای حضور پرشور و حرارت برادر در خانواده می گوید. «آن روز سر کلاس بودم و درس حسنک کجایی را می خواندیم که پدرم آمد دنبالم، تا به دیدن مادرم که تازه زایمان کرده بود برویم. ازاینکه قرار بود فرزند دیگری به جمع خانواده اضافه شود، خوشحال بودم. محمد پسر سوم و پنجمین فرزند از 8 فرزند خانواده ما بود.
قبل از رفتن، پدرم پیشنهاد داد برایش دفتر وکالت بزند. گفت بمان و نرو. محمد هم گفت به فرض که دفتر وکالت زدم، خانه خریدم، بهترین ماشین را هم انداختید زیر پایم، آخرش چه؟ می گفت همین اول راه خودم را پیدا کردم و می خواهم به سوریه بروم. خیلی هم دوست داشت مادر و پدرم با رضایت قلبی اجازه رفتنش را بدهند. با اینکه قبلا یک سالی در عراق حضور یافته بود، می دانست وضعیت سوریه متفاوت است و می خواست مادر و پدر هم از رفتنش رضایت داشته باشند. دست و پای مادر را می بوسید و می گفت دوست دارم شما راضی به رفتن باشید؛ من نمی توانم در شرایطی که بچه را جلوی مادرش سر می برند اینجا راحت زندگی کنم. از عاشورا برای مادرم گفت، که اگر ما در روز عاشورا بودیم حتما به یاری اباعبدالله (ع) می رفتیم، امروز هم روز عاشوراست، امروز وقت امتحان ما است. با این حرف ها همه را برای رفتن آماده می کرد.
اوایل بهمن ماه سال 94 با لشکر فاطمیون به سوریه رفت. قبل از آن حدود یک سال در عراق بود. ماجرای رفتنش خیلی مفصل است، برادر کوچکتر ما با کارت افغانستانی یک بار به سوریه رفته بود؛ اما بار دوم که برای رفتن اقدام کرد متوجه شدند ایرانی است، اجازه خروج ندادند و در قم بود که جلویش را گرفتند. محمد بعد از این اتفاق خیلی به برادرش اصرار کرد که کارت را به او بدهد. هر روز زنگ می زد و می گفت کارت را بده، تا حداقل من بتوانم بروم. البته محمد خودش بسیجی فعال بود و دوره های نظامی را دیده و عربی را نیز کاملا بلد بود؛ فقط از برادرش کارت می خواست، تا بتواند با نیروهای فاطمیون به سوریه برود.
محمد که با کارت برادرم به سوریه رفته بود، بدون گذراندن هیچ دوره آموزشی پس از 2 ماه و نیم فرمانده گردان شد. یکی از فرماندهان مازندرانی تعریف می کرد که یکی را به دنبال محمد فرستادم تا ببینم چطور کار می کند. بعد از 2 روز شخصی که فرستاده بودم برگشت و گفت این «غلامعباس» (اسم جهادی محمد در سوریه بود) از من واردتر است. انقدر قشنگ کار سازماندهی را انجام می دهد که دیگر به حضور من احتیاجی نیست. انقدر جدی خودش را افغانستانی معرفی کرده بود که خود بچه های افغانستانی هم هیچ شکی نکرده بود. حتی یک بار که برخی به افغانستانی ها توهین کرده بودند، با جدیت طرفداری کرده بود که چرا به ملیت من توهین می کنید. بسیاری از نیروها تا بعد از شهادت محمد نمی دانستند ایرانی است.