🔹ماجرای دردناک مردی که پسر ۸ سالهاش مقابل چشمانش در شاهچراغ شهید شد!
پدر خانواده میگوید:
🔸از سیرجان با خانواده آمدیم. بچهها را جلوی ضریح گذاشتم، گفتم دستتان را بگذارید روی پنجرههای ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم.
🔸یکدفعه صدای جیغ و داد همهجا را برداشت. فقط جیغ و اینکه میشنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمیدانستم چه شده تا اینکه صدای تیراندازی نزدیکتر شد. بچه بزرگم ۸ سالش بود؛ دستش را گرفتم و پسر کوچکم را هم بغل کردم و دویدیم. رفتیم پشت یکی از کولر ایستاده پناه گرفتیم.
🔸بچهها را خواباندم روی زمین و خودم را انداختم رویشان تا تیر نخورند. آن نامرد ما را دید و شروع به تیراندازی کرد. هی داد میزدم نزن بچه است، نزن! ولی کارش را کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرش را از زیر بدن من بالا آورد ببیند چه شده که تیر خورد و...
18.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 حاج منصور ارضی، مداح و پیرغلام اهلبیت:
🔸هرچقد ضربه خوردید، فحش خوردید بمونید پای کار و درد مردم را حل کنید.
سی و هفتمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم (#شهداء_بصیرت_ظهور_حجاب )🍃🌷
مهمان سفره
شهید 🥀 محمد کیهانی 🥀هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وصیت شهید مدافع حرم حجه الاسلام محمد کیهانی در وسط میدان نبرد با تروریست های حرامی
#حتما_ببینید
#شهادت_آبانماه۹۵
همسرم بصيرت خوبي داشتند و واقعا شخصيت ايشان براي ما شناخته شده نبود و اين نشناختن و بهرمندي از بصيرت كم سبب شد كه از همسرم عقب بمانم اما ايشان با توجه به بصيرتي كه داشتند به كاري كه ميدانستند نتيجه مثبتي دارد ميپرداختند.
ولايت پذيري مطلق يكي از موضوعاتي است كه حتي زماني كه در قيد حيات بودند روي كلمه مطلق تاكيد ميكردند و ميگفتند اگر ولايت پذيري مطلق نباشد چيزهاي ديگري ورود پيدا ميكند بنابراين بايد مطلق باشد تا همه راه ها براي نفوذ در ولايت پذيري بسته شود.
ايشان در طول اين يك سالي كه در جنگهاي سوريه حضور داشتند ما را تربيت و هدايت ميكردند تا بتوانيم شهادتشان را قبول كنيم. قبل از آغاز عمليات به من گفتند كه عملياتي در پيش دارند كه ديگر اينترنت ندارند و امكان دارد از ايشان خبري نباشد . چند وقت پيش از شهادتشان نيز در تماسي با مادرش گفته بودند كه دوشنبه يعني يك روز بعد از زمان شهادتشان به ايران ميآيند.
روز چهارم محرم 1395 يعني 8/8/95 حوالي ساعت 7:45 به كنار سر ايشان تيري اصابت ميكند و تا ساعت 4 صبح در بيمارستان حلب بستري بودند كه همانجا به شهادت رسيدند و روز بعد از شهادت يعني 9/8/95 پيكر ايشان به وطن بازگشت.
وقتي كه ايشان در سوريه بودند در قالب پيام هميشه به ايشان ميگفتم كه ما طاقت شهادت شما را نداريم و با شهيد شدن شما زندگي ما تمام ميشود اما وقتي خبر شهادت ايشان را دادند احساس ميكنم آن لحظه خودم نبودم و بچه ها، بچههاي خودم نبودند چون به همسرم گفته بودم اگر شهيد شويد تاب و تحمل نميآورم اما...